«شاخت» چگونه اقتصاد آلمان را متحول كرد؟
يالمار شاخت، بانكدار و اقتصاددان نامدار آلماني، از آن چهرههايي است كه نامش با واژه نجات در تاريخ اقتصاد گره خورده است، او درست در زماني پا به ميدان گذاشت كه اقتصاد آلمان پس از جنگ جهاني اول در آستانه فروپاشي كامل بود و كشور زير بار غرامتهاي سنگين، تورمي افسارگسيخته و بحران اعتماد عمومي دست وپا ميزد.

يالمار شاخت، بانكدار و اقتصاددان نامدار آلماني، از آن چهرههايي است كه نامش با واژه نجات در تاريخ اقتصاد گره خورده است، او درست در زماني پا به ميدان گذاشت كه اقتصاد آلمان پس از جنگ جهاني اول در آستانه فروپاشي كامل بود و كشور زير بار غرامتهاي سنگين، تورمي افسارگسيخته و بحران اعتماد عمومي دست وپا ميزد. در سال ۱۹۲۳، ارزش پول ملي آلمان چنان سقوط كرده بود كه مردم براي خريد يك قرص نان بايد چمدان پول همراه ميبردند، در چنين وضعي، شاخت به رياست بانك مركزي كشور آلمان رسيد و تصميمي گرفت كه سرنوشت اقتصادي اين كشور را دگرگون كرد. او بهجاي ادامه چاپ بيرويه پول و افزايش نقدينگي، واحد پول تازهاي به نام رنتن مارك معرفي كرد كه پشتوانه آن نه طلا، بلكه داراييهاي واقعي كشور زمين، ساختمانها و كارخانهها بود. اين ايده جسورانه، اعتماد مردم را به پول ملي بازگرداند و تنها در عرض سه ماه، تورم مهار شد و آرامش به اقتصاد برگشت و پايههاي نظم مالي جديدي شكل گرفت. اما بحران بعدي در دهه ۱۹۳۰، همزمان با ركود بزرگ جهاني، دوباره آلمان را زمينگير كرد. اين بار حزب نازي كه تازه به قدرت رسيده بود، از شاخت خواست تا دوباره چرخ اقتصاد را بچرخاند. شاخت در مقام وزير اقتصاد و رييس بانك مركزي آلمان، با كمبود سرمايه و ارز خارجي روبه رو بود. او براي حل اين مشكل، ابزار مالي ابتكارياي به نام اوراق مفو (MEFO Bills) طراحي كرد. دولت از طريق اين اوراق ميتوانست هزينه پروژههاي عمراني و صنعتي را بپردازد بدون آنكه به چاپ پول يا افزايش بدهي رسمي متوسل شود. اين ساز وكار، نوعي تزريق هوشمندانه نقدينگي بود كه چرخ صنايع را دوباره به حركت درآورد. نتيجه يك چنين ساز و كاري جالب و حيرتانگيز بود، به گونهاي كه در كمتر از پنج سال، نرخ بيكاري در آلمان از شش ميليون نفر به حدود يك ميليون كاهش يافت. توليد صنعتي تقريباً دو برابر شد و اقتصاد كشور رشدي نزديك به هفتاد درصد را تجربه كرد. مردم دوباره اميد پيدا كردند و آلمان بار ديگر به قدرت صنعتي اروپا بدل شد. شاخت حتي نظام تهاتر كالايي را گسترش داد تا بدون نياز به ارز خارجي، مواد خام وارد و كالاهاي صنعتي صادر شود، ابتكاري كه تراز تجاري كشور را تقريباً متعادل كرد. با اين همه، در اواخر دهه ۱۹۳۰، اختلاف ديدگاه ميان شاخت و هيتلر بالا گرفت. شاخت معتقد بود اقتصاد هنوز توان هزينههاي نظامي گسترده را ندارد و ادامه مسير، كشور را دوباره به ورطه نابودي ميكشاند. همين مخالفت، سرنوشت سياسي او را تغيير داد، از قدرت كنار گذاشته شد و مدتي هم بازداشت گرديد. با اين حال، نقش او در نجات اقتصاد آلمان از دو بحران بزرگ، در تاريخ انكارشدني نيست.
ميراث شاخت فراتر از يك موفقيت اقتصادي است. او نشان داد كه بازسازي اعتماد، نظم مالي و اتكا به داراييهاي واقعي ميتواند اقتصادي فروپاشيده را احيا كند. تجربه او بعدها الهامبخش بسياري از سياستگذاران شد، از برنامه بازسازي اروپا پس از جنگ جهاني دوم گرفته تا الگوهاي كنترل تورم در دهههاي بعد مورد توجه قرار گرفت، شايد همكاري كوتاهش با رژيم نازي لكهاي در كارنامهاش باشد، اما از ديد اقتصادي، شاخت يكي از نادرترين نمونههاي تركيب نبوغ مالي و انضباط فكري در دوران بحران است و ثابت كرد كه اقتصاد بدون اعتماد عمومي و ثبات سياسي دوام نميآورد. در حقيقت شاخت از دل خاكستر جنگ، اقتصادي را برپا كرد كه تا امروز، از آن به عنوان يكي از موفقترين بازسازيهاي تاريخ ياد ميشود.
