از شهریه 320 میلیون تومانی تا بینهایت فقر

مریم شاهسمندی
چقدر تلخ است، خواندن خبرهایی که هر روز به تو نشان میدهد فاصله طبقاتی در این سرزمین بیشتر و بیشتر میشود. تو از اینکه نان را به بهای هر قرص آن 4 هزار تومان مجبوری بخری تعجب میکنی و از خریدنش پا پس میکشی و آن وقت میشنوی در همین کلانشهر تهران در همین کوچه پس کوچههایی که زمانی بیابان بیآب و علف بودند و حالا شدهاند بالای شهر، کسی برای شهریه یک سال باشگاه ورزشیاش 320 میلیون تومان پرداخت میکند تا زیرنظر مربی آلمانی اندامش را خوش فرم نگه دارد. چقدر تلخ است که تو مجبور باشی مایحتاج روزمره ات را یکی در میان بخری، یا اصلا نخری چون توان مالیاش را نداری، اما بدانی در همین همسایگی ات در جوار همین خیابانهایی که تو در آن زندگی میکنی کسی هست که چند هزار دلار ناقابل را به پای چند فوتبالیست قدیمی و داور معروف جهانی میریزد تا یک نوک پا به تهران بیایند و باشگاهش را افتتاح کنند. این پولها از کجا میآید. چه کسی میتواند اینقدر توان مالی داشته باشد آن هم در شهری که حالا دیگر اکثریت آن زیر خط فقر زندگی میکنند و فاصله طبقاتی ارتفاعش از زمین به آسمان رسیده است. خیلی تلخ است وقتی میفهمی یکی از ابربدهکاران بانکی پشت پروژه پتروشیمی میانکاله قرار دارد در حالی که تو برای پرداخت قسط وامات مجبوری پول قرض بگیری وگرنه بانک از حقوق ضامنت کم میکند و آبرویت بر باد میرود. زور بانک به تو میرسد اما به کسی که میلیاردها میلیارد تومان به بانک بدهکار است نمیرسد. چرا؟ چون او میتواند و تو نمیتوانی. به همین سادگی.
واقعا تلخ است وقتی میفهمی فلان آقازاده در ینگه دنیا خوش میگذراند و درس میخواند و از بهترین امکانات تحصیلی و رفاهی و از همه مهمتر از احترام و شأن انسانی برخوردار است اما فرزند تو در مدرسهای در دل همین پایتخت موهای نه چندان بلند سرش توسط یک معلم نما با قیچی چیده میشود. تا مغز استخوانت آتش میگیرد اما کسی چه میداند در دل ما چه میگذرد. ما باید همچنان تابآوری را در خود تقویت کنیم. مطالبهگری از ما رو برگردانده. دیگر کسی توان مطالبهگری ندارد وقتی قرار باشد هر روز به این فکر کند که آیا میتواند هزینههای یک روز زندگیاش را تامین کند.
چقدر تلخ است وقتی میبینی ارزش پول ملی هر روز پایینتر و پایینتر میرود و در واقع این قدرت خرید توست که به زمین میخورد اما خیلیها با همان دلارهایی که پول ملی را بیارزش کردهاند، تجارت میکنند، زندگی میکنند، بهترین امکانات را برای خود وخانواده شان فراهم میکنند و در نهایت این تو هستی که از پایین آمدن قیمت گوجه فرنگی از 35 هزار تومان به 28 هزار تومان باید خوشحال شوی. به این فکر کنی که نان بربری دانهای 4 هزار تومان نمیخرم و لواش دانهای 1200 تومان هم شکم سیر میکند. به این نتیجه برسی که دیگر خریدن برنج ایرانی را باید از یاد ببری و به همان برنجهای هندی و تایلندی هم رضایت بدهی اما وقتی به دقت به جیبت نگاه میکنی میبینی حتی توان خرید این برنجها را هم نداری. آخرین باری که یک سوپر مارکتی تخم مرغهای رسمی را دانهای 5 هزار تومان به یک نفر فروخت همین چند روز پیش بود و به این فکر کردم اگر قرار باشد یک خانواده 4 نفره فقط یک وعده تخم مرغ با نان ببری بخورند پولش به اندازه 4 پرس چلوکباب در سالهای نه چندان دور میشود. اما اگر باور کنیم اینجا ایران است وهیچ چیز نمیتواند غیر قابل باور باشد دیگر چندان هم شنیدن خبرشهریه 320 میلیون تومانی باشگاه و بدهکاریهای هزاران میلیاردی افراد به بانکها و... چندان هم برایمان عجیب و تلخ نخواهد بود. اینجا سرزمین فرصتهاست برای آنها که رانت دارند و از این رانتها به خوبی استفاده میکنند. همین!
