پاکی توهمی دستنیافتنی است
مترجم: علی برزگر|
آتلانتیک- کسی که در این جهان زندگی میکند بهطور قطع، آسیب و زیان به بار میآورد.
محیطزیست را در نظر بگیرید. حتی اگر شما فقط سبزیجاتی را بخورید که در باغچه خودتان پرورش میدهید و فقط به جاهایی سفر کنید که با دوچرخه یا پیاده میتوانید به آنجا بروید، اگر باوجود این شما از نیروی برق استفاده میکنید، یا آشغال دور میریزید، شما هنوز هم بهنوعی درحال کمک به نیروهای مولد تغییرات اقلیمی هستید.
باوجود این، مردم هنوز با راهکارهایی اغوا میشوند که به آنها نوید پاکی میدهند. این یک رژیم غذایی است که بدن شما را «پاک» و «عاری از سم» نگاه خواهد داشت(حال مراد از «سموم» هرچه میخواهد باشد). اینها لباسهایی هستند که با پوشیدنشان به سنتهای کاری نادرست کمک نخواهید کرد، این یک فلسفه سیاسی است که از نظر اخلاقی 100درصد درست است.
«الکسیس شاتول» در کتاب خود با عنوان علیه پاکی: اخلاقی زیستن در زمانهای مخاطره استدلال میکند که «پاکی فردی، برای پروژههای مشترک زندگی روی زمین، بهطور همزمان نامناسب، ناممکن و از نظر سیاسی خطرناک است.» او میگوید که تمرکز بر حفظ معصومیت و خوبی خود نهتنها به حل مشکلات دنیا کمک نمیکند بلکه نتیجه منفی به بار میآورد.
او مینویسد در عوض «اگر ما خواهان جهانی با رنج کمتر و شکوفایی بیشتر هستیم، نگرش سودمند آن است که پیچیدگی و همدستی در خطا را، نه بهمثابه اموری که باید از آنها بپرهیزیم، بلکه به عنوان موقعیت بنیادی زندگی خویش در نظر بگیریم.» ما بهناچار باید بپذیریم که این مشکلات را به ارث بردهایم: کره زمینی درحال گرمشدن، نژادپرستی نهادی، باکتریهایی که به طور روزافزون در برابر آنتیبیوتیکها مقاومت نشان میدهند؛ همچنین باید بپذیریم که ما گاهی اوقات چارهیی جز تداوم بخشیدن به آنها نداریم. بهتر آن است که از تظاهر به پاکی دست بکشیم، نقایص خود را بپذیریم و بکوشیم نظامی اخلاقی بنیان نهیم که با این نقایص سازگار باشد.
من با شاتول درباره این موضوعات صحبت کردهام: علت تلاش افراد برای دستیابی به پاکی، علت شکست گریزناپذیر آن و اینکه چگونه این امر به شکلگیری نوعی «سیاست پاکی» منجر میشود. شاتول استاد جامعهشناسی، انسانشناسی و فلسفه در «دانشگاه کارلتون» است. در زیر میتوانید رونوشتی فشرده و ویراسته از گفتوگوی من (جولی بک) با الکسیس شاتول را بخوانید.
این کتاب درباره موضوعات بسیار مختلفی بحث میکند، اما رشته پیوند کل کتاب، بهطور بنیادی، آن است که پاکی یک توهم است که هرگز نمیتوان به آن دست یافت. و، باوجود این، مردم به شیوههای مختلف بهگونهیی عمل میکنند که گویی یک حالت طبیعی پاکی وجود دارد که ما اگر بهاندازه کافی تلاش کنیم میتوانیم در آن حالت زندگی نماییم. بنابراین فکر میکنم پرسش نخست من این است که دلیل این امر چیست؟
تمام نظامهای اخلاقی مبتنی بر این دیدگاه هستند که همگی ما در این جهان با دیگر موجودات به سر میبریم؛ ما در بستر جهانی گستردهتر قرار داریم؛ ما با دیگر چیزها پیوند داریم؛ ما با دیگر چیزها در هم تنیدهایم و بدین دلیل نیازمند اندیشیدن درباره اخلاق هستیم. کسانی که میکوشند با این واقعیت برخورد کنند، چه اخلاقدانان حرفهیی و چه مردم عادی، به سرعت تمرکز خود را بر این امر معطوف میکنند که ما بهطور فردی و شخصی چه کاری میتوانیم انجام دهیم تا یا مسوولیت خود را مدیریت نماییم یا از خود در برابر دشواریهای زیستن در این جهان محافظت کنیم. ما میگوییم:«آه، ما چقدر با دیگر چیزها پیوند داریم و این امر چقدر پیچیده است» سپس نخستین کاری که انجام میدهیم آن است که میکوشیم موقعیت شخصی خود را در رابطه با این امر مدیریت نماییم. این کار یک میل محدودکننده میدان عمل است که میکوشد با مسائلی برخورد نماید که ما، در واقع میتوانیم با آنها برخورد کنیم. ما فکر میکنیم«من حداقل میتوانم سبک زندگی خود را تغییر دهم» یا «من حداقل میتوانم به مسوولیتهای خود رسیدگی نمایم».
بنابراین از نگاه کلی، چرا این موضوع رهیافتی نادرست است؟
اندیشیدن درباره مسوولیت فردی خود، به دو دلیل، رهیافتی نادرست است. دلیل نخست صرفا واقعیتی درست درباره جهان است، یعنی اینکه دستیابی به پاکی فردی برای ما ناممکن است. برای مثال شاید شما بخواهید چنین بگویید:«من بهطور عمیقی درباره بیعدالتی نژادی نگران هستم بنابراین راهحل من برای برخورد با این امر آن است که بکوشم هرگز چیزی نگویم یا کاری انجام ندهم که به بیعدالتی نژادی کمک کند؛ من حتی قصد دارم این وظایف مثبت را بر عهده بگیرم که دریابم چگونه میتوانم به برابری نژادی در جهان خود کمک نمایم»؛ تمام اینها واقعا اقداماتی خوب هستند و انجام آنها ارزشمند است. اما بهمحض اینکه با خود میاندیشیم«آه، رفتار فردی من قرار است که بیعدالتی نژادی را از بین ببرد»، ممکن است بگوییم: «آه نه، من هنوز از این موضوع سود میبرم. من یک شخص سفیدپوست هستم، من هنوز از سرکوب نژادی سود میبرم. من نمیتوانم سود نبرم. همین که از خیابان عبور میکنم، برتریجویندگان سفیدپوست به من نگاه میکنند و به من آسیب نمیرسانند، زیرا مرا به عنوان سفیدپوست مینگرند. بنابراین هیچ راهی وجود ندارد که من بهطور فردی بتوانم از روابط اجتماعی نژادپرستی تبرئه شوم.»
این امر اصلا ناممکن است. دلیل دوم آن است که این امر از نظر سیاسی سودمند نیست. کوشش برای دستیابی به پاکی فردی هیچ خیری برای ما ندارد. هنگامی که ما این کار را آغاز میکنیم، خودپرست و خودشیفته میشویم؛ ما تمام تمرکز خود را بر وجود نازکنارنجی خویش معطوف میکنیم و این بدان معناست که در پی تغییرات بزرگتر و نظاممند بر نمیآییم.
هنگامی که در پی دستیابی به این نوع تبرئه شخصی بر میآییم، به محض اینکه کار را خراب میکنیم و به محض اینکه کسی به ما تذکر میدهد که هنوز در واقع با دیگر چیزها پیوند داریم و با آنها در هم تنیدهایم، شاید ما وسوسه شویم که در این نقطه از کار دست بکشیم.
من احساس میکنم بدیهیترین مثال در این زمینه نوع خوراک است. به نظر میرسد برخی افراد فکر میکنند شما میتوانید با گیاهخواری یا «وگان» در حالت پاک تندرستی به سر ببرید، یا با رژیم غذایی «پارینهسنگی» میتوانید همانند نیاکان باستانی و پاکتر ما زندگی کنید. بنابراین چرا شما میگویید که این شیوهیی نادرست برای اندیشیدن درباره این نوع رژیمهای غذایی است و چگونه این امر ماهیت این روانشناسی پاکی را آشکار میسازد؟
من بدان دلیل شروع به تفکر درباره نوع خوراک و پاکی کردم که رژیم غذایی وگان گرفته بودم. من با دیگر افراد وگان برخی از آزارندهترین گفتوگوهایی را داشتهام که میتوانم به یاد آورم. تمام رهیافتها به نوع خوراک تخیلاتی بسیار ظریف هستند که میکوشند وانمود کنند که ما در طرف درست قضیه هستیم. مردم میگویند به این شیوه خاص غذا خوردن، بهشیوه پارینهسنگی غذا خوردن، شکر نخوردن، غلات نخوردن بهشیوه وگان غذا خوردن «کار درست برای حفظ تندرستی است». تمام این منطقها به داستانهایی درباره شیوه «درست» غذا خوردن برای بدن انسان بازمیگردد. من یک دوست باستانشناس منتقد دارم که چنین فکر میکند، «آری، تمام این روایتها درباره اینکه چه زمانی در گذشته مردم غلات نمیخوردهاند از نظر علمی، کاملا نادرست هستند. من در شکم آدمها در این زمان، در گذشته، گندم مشاهده کردهام».
بهمحض اینکه شما شروع به نگرش واقعی به موضوع میکنید، درمییابید که نمیتوانید برکنار از رنج باورنکردنیای باشید که صرفا بهواسطه این واقعیت تولید میشود: ما [دارای بدن هستیم]. تمام دوستان وگان من، که فکر میکنند آنها در واقع در چرخههای مرگ و رنج مشارکت ندارند، صرفا اشتباه میکنند. اگر شما بگویید«راهی برای من وجود ندارد که غذا بخورم و در عین حال با مرگ و رنج مرتبط نباشم»، در این صورت شما باید این پرسش بسیار جذابتر را مطرح کنید: چرا من باید بهشیوه کنونی غذا بخورم؟ و این به چه معناست؟ من چگونه باید درباره کارگرانی فکر کنم که غذا را تولید میکنند، و افرادی که غذا را جابهجا میکنند؟ ما نمیتوانیم صرفا خودبینانه و حقبهجانب به موضوع بنگریم. ما با یک سیستم بسیار پیچیدهتر گره خوردهایم که در آن هر انتخابی که انجام میدهیم، ناقص است و نمیتوانیم احساس کنیم که ما با دیگر چیزها پیوند نداریم.
البته دلایل مختلفی وجود دارد که چرا افراد ممکن است این رژیمهای غذایی متفاوت را برگزینند. یک دلیل همان است که شما میگویید، یعنی اینکه آنها نمیخواهند در کشاورزی کارخانهیی یا در کشتن حیوانات مشارکت کنند. اما همچنین این واقعیت وجود دارد که بالاخره آنها میخواهند تندرست باشند و، از دید من، یک نکته واقعا جالب در این کتاب همین ایده «تندرستیگرایی» است، اینکه شما باید مراقب تندرستی خود باشید، اینکه شما در قبال مراقبت از خود مسوول هستید. این امری بدیهی است که آنچه شما میخورید و اینکه آیا ورزش میکنید بر تندرستی شما تاثیر دارد، اما آیا این موضوع میتواند معکوس شود و به این امر بدل شود که: اگر شما بیمار هستید، تقصیر خودتان است؟
«رابرت کرافورد» که اصطلاح «تندرستیگرایی» را ابداع کرد، این مقاله را در دهه ۸۰ میلادی نوشت. در آن زمان، همهنوع اتفاقات درحال وقوع بود که ریشه در رویدادهای دهه 60 میلادی و جنبشهای گسترده عدالت اجتماعی داشتند؛ این اتفاقات واقعا موجب شدند مردم احساس کنند ما میتوانیم این جهان را به جایی برای زندگی و شکوفایی همه تبدیل کنیم. سپس چرخشی به سوی این نگرش پدید آمد که شما بهطور فردی در قبال بیماری خود مسوول هستید.
اینکه شما به سرطان یا دیابت مبتلا شوید تقصیر خودتان است و اگر شما خوب زندگی نمیکنید، در واقع از نظر اخلاقی در قبال بیماری خود مقصر هستید. من به این موضوع بهمثابه سیاست پاکی نومیدی مینگرم. هنگامی که شما درباره تمام مشکلات بالقوه میاندیشید و سپس میگویید: «مرزهای پوست من واحد تحلیل مناسب هستند»، در این صورت هر فرد دیگری نیز مسوول مشکلات خود خواهد بود. این بدان معناست که شما لازم نیست از این امر ناراحت شوید که مردم بهدلیل آنکه در پاییندست یک کارخانه زندگی میکنند بیمار میشوند و میمیرند. آنها باید برای این مشکل چارهیی میاندیشیدند، آنها باید آنتیاکسیدانهای بیشتری میخوردند.
برخی تحقیقات درباره اخلاق نشان میدهد که مردم در فرهنگهای مختلف بر ارزشهای متفاوتی تاکید دارند نظیر آزادی، عدالت، اقتدار، و غیره؛ و پاکی یکی از این ارزشهاست. طبق این تحقیقات، بهطور کلی مردم در کشورهای شرقی در مقایسه با مردم در کشورهای غربی برای پاکی ارزش بیشتری قائل هستند. اما من فکر میکنم که این امر بیشتر به پاکی بدنی، آلودگی و نظایر آن ارجاع دارد. آیا شما فکر نمیکنید فردگرایی که ما بهطور وحشتناکی در غرب به آن عشق میورزیم، صرفا نوع دیگری از پاکی اخلاقی است؟
من فکر میکنم این امر بهطور بنیادی به این ایده باز میگردد که فرد واحدی خودگردان است که میتواند تصمیم بگیرد درباره آنچه وارد این واحد میشود و آنچه از آن خارج میشود. البته، مرزها بسیار از اهمیت برخوردار هستند؛ اما مرزها بدان دلیل وجود دارند که ما نفوذپذیر هستیم، ما در دسترس جهان قرار داریم. بنابراین مرز در واقع بهمعنای ارتباط است: کنار چیزی بودن یا با چیزی بودن که بهطور بالقوه بخشی از شماست یا، از پیش، بخشی از شما محسوب میشود. در غرب، این ایدهآل پاکی وجود دارد که تصور میکند واقعیت پیشگفته نادرست است، تصور میکند که ما دارای دیوارهایی گرد خویش هستیم که هیچ چیز نمیتواند یا نباید از آنها عبور کند. من در گذشته تحقیقات بسیاری درباره تفاوت بین احساس گناه و شرم انجام دادهام.
در امریکای شمالی، کوشش میشود تا به احساس گناه بهمثابه احساس اخلاقی مهم اندیشیده شود. این امر بیشتر مربوط به مسوولیت فردی در قبال عمل است. شما بهطور فردی مالک بردهها نبودهاید و، بنابراین، شما در قبال خطاکاریهای نژادپرستانه مسوول نیستید. در دیگر فرهنگها، که جهتگیری اجتماعی بیشتری دارند، فضای مناسبتری برای این اظهارنظر وجود دارد که «اگرچه من بهطور فردی آن کار را انجام ندادهام، اما با این وجود باز هم مسوولیت دارم که آن را اصلاح نمایم».
چگونه این فردگرایی، همراه با اشتیاق به پاکی اخلاقی، به آن چیزی منجر میشود که شما آن را سیاست پاکی مینامید؟ شما وضعیت کنونی این پدیده را چگونه میبینید؟
در جبهه چپ، اغلب اوقات آنچه رخ میدهد آن است که افراد میکوشند تا فقط واژگان درست، دیدگاههای درست و مرزبندیهای درست داشته باشند. آنها نوعی مرزبندی حزبی طراحی میکنند که میکوشند به آن پایبند باشند و، سپس، زمان بسیار زیادی را صرف تادیب رفتار و سخن دیگران میکنند. موضوع این نیست که ما میخواهیم سخنان زیانبار بگوییم یا دیدگاههای نادرست داشته باشیم اما این امر هنگامی به سیاست پاکی تبدیل میشود که نظارت بر خویشتن یا تادیب رفتار یا سخن دیگران تمام کار و فعالیتی است که ما سرانجام انجام میدهیم.
بنابراین ما باید دریابیم که: سیاست نقص چگونه سیاستی است؟ چه رخ میدهد اگر بههمریختگی اوضاع بدترین اتفاق ممکن نباشد؟ ما میگوییم: «من قصد دارم بر روی این موضوع کار کنم و بهطور قطع دچار اشتباه خواهم شد. من از قبل بخشی از یک موقعیت واقعا بههم ریخته هستم بنابراین بهطور انفرادی قادر نخواهم بود که قوس جهان را به سوی عدالت خم نمایم. اما شاید بتوانم با دیگر افراد همکاری کنم، بهنحوی که همگی با هم بتوانیم این کار را انجام دهیم».
من احساس میکنم ما اکنون به انجام این کار نیاز داریم. ما شاهد ظهور دیدگاههای بهشدت نژادپرستانه، بیگانههراسانه، ضدمعلولیت و ضدفقر هستیم. افراد بسیاری به این امر با این اظهارنظر واکنش نشان میدهند که «این جهانی نیست که من میخواهم.» آنها تلاش میکنند وارد سیاست شوند. من در برخی افراد، در جبهه چپ، شاهد حرکتی واقعی برای اظهار این گفته بودهام که «شما سال گذشته کجا بودید؟ شما هنگام وقوع این رخداد وحشتناک کجا بودید؟ من شما را آن موقع ندیدم»؛ و من این موضوع را میفهمم. این امر بسیار نومیدکننده است که برای مدتی طولانی روی موضوعی کار کنید سپس ناگهان شاهد آن باشید که مردم میگویند«آه، صبر کن، من نمیدانستم اوضاع اینقدر بد است، من میخواهم کمک کنم.» اما این بهطور بنیادی سیاست پاکی است که بگوییم: «اگر شما همواره حامی کوشش برای شکوفایی همه نبودهاید در این صورت من نمیخواهم با شما کار کنم». من به سیاستی علاقهمند هستم که بر پذیرش نقایص و بر این احساس مبتنی باشد که ما به هر حال میتوانیم با هم کار کنیم.
از دیدگاه من، یک بخش واقعا جالب از کتاب قسمتی بود که درباره این موضوع بحث میکرد که چگونه مردم میخواهند خود را از قسمتهای ناگوار تاریخ جدا کنند. همانطور که شما پیشتر اشاره کردید، شاید ما شاهد این باشیم که سفیدپوستان میگویند «خب، من هرگز مالک بردهها نبودهام، خانواده من هرگز مالک بردهها نبودهاند» و اظهاراتی نظیر آن. یا شاید ما این امر را در رابطه با موضوعات زیستمحیطی مشاهده کنیم. من در واقع همیشه شاهد این امر هستم، هنگامی که مردم میگویند«آه، نسل قبلی زمین را برای ما به یک ویرانه تبدیل کرد.» بنابراین، این همانند آن است که بگوییم «من بخشی از این ماجرا نیستم». و شما میگویید که ما باید بپذیریم که در این رخدادهای تاریخی مشارکت داریم، هر چند ما در زمان وقوع آنها زنده نبوده باشیم. این امر را چگونه توجیه میکنید؟
هر آنچه ما داریم محصول تاریخ است و برخی از ما از آن سود میبریم، برخی از ما هنوز از آن زیان میبینیم. اغلب ما آن را انتخاب نکردهایم. ما تاریخ را به ارث میبریم. ما موجوداتی تاریخی هستیم و جهان محصول تاریخ است بنابراین هر آنچه در جهان رخ داده است دارای این تجلی مادی کنونی است، در توزیع مالکیت خانهها، در توزیع مناطقی که زیستن در آنجا ناخوشایند است؛ ما تمام این را وارث میشویم. آری، یک گرایش آن است که بگوییم «من مسوول آن نیستم. من آن را انجام ندادم». در این کتاب، من بیشتر به این موضوع علاقهمند هستم: این برای ما به چه معنا خواهد بود که دریابیم ما محصول استعمارگری جاری و طرحهای نسلکشی مردم بومی این قاره هستیم؟ چگونه دررابطه با این امر گناهکار نباشیم بلکه در عوض دریابیم که ما میتوانیم مسوولیت این تاریخ را بپذیریم؟ پذیرش مسوولیت در قبال تاریخ بهمعنای بازگشت به گذشته برای تغییر رخدادها نیست. این بدان معناست که با پذیرش این تاریخ ما چگونه به سوی آینده پیش میرویم؟
ما چگونه آن ایده را با نوستالژی«امریکا را دوباره شکوهمند سازید» را سازش میدهیم؟ زیرا کل این گرایش مرتبط با بازگشت به گذشته است حتی اگر بهنوعی فراخواندن گذشتهیی پررونق باشد که در واقع داستان حقیقی نباشد. اما این باز هم امری نوستالژیک است، چنین نیست؟
فراخوان بیایید به گذشته بازگردیم، بیایید به این دوره افسانهیی بازگردیم که در آن همهچیز شگفتانگیز بود، فقط برای برخی افراد شگفتانگیز بوده است. و در واقع از زمان استعمارگری، اغلب اوقات در این قاره برای بسیاری از افراد واقعا وحشتناک بوده است. آن نوع مسوولیت در قبال آینده، که من بدان علاقهمند هستم، مسوولیتی مبتنی بر تاریخهای متفاوت است که همگی اکنون نیز وجود دارند. آنها تاریخهای مبارزات کارگران هستند برای آنکه همه بتوانند از یک روز کاری و دستمزدی شایسته برخوردار باشند. آزمایشهای واقعا عمیقی در رابطه با آموزش عمومی وجود دارد. بنابراین، تمام این تاریخهای حیرتاور نیز وجود دارند. برای بسیاری از افرادی که من میشناسم، خواندن تاریخهای جنبشهای اجتماعی در امریکا مایه دلخوشی فراوان و دارای ارزش راهبردی است؛ جنبشهایی که بسیاری از آنها در دورانهای سرکوب شدید جریان داشتهاند.
ما همواره میتوانیم به این موضوع بنگریم که هنگام اظهارنظری نظیر اینکه «امریکا را دوباره شکوهمندسازید»، دوران بهتر چه کسانی را فرا میخوانیم. شما همیشه باید بپرسید «ما میخواهیم چه کسانی را شکوهمندسازیم؟»
اگر رهیافت ما به اخلاق خود از این منظر نباشد که چگونه من میتوانم، به عنوان یک فرد، کار درست را انجام دهم و زیانهایی را که به بار میآورم کاهش دهم در این صورت، رهیافت ما به آن چگونه باید باشد؟
من فکر میکنم اغلب امور نادرست در جهان نیازمند واکنشهای ائتلافی جمعی هستند. اما ما افرادی مجزا هستیم که هنوز باید تصمیمگیری کنیم. بنابراین، معنای این چه خواهد بود که در راستای پاکی فردی نکوشیم؟ از دیدگاه من، این به دو معنا است: یکی، نگرشی مبتنی بر خودبخشایشی است که بهمعنای اذعان به این است که ما در گذشته خرابی به بار آوردهایم، ما اشتباه کردهایم، و اینکه ما هنوز میتوانیم مفید باشیم؛ ما میتوانیم پیشرفت کنیم؛ ما میتوانیم کمک نماییم. یک شاخه از حامیان پاکی فردی تصور میکنند که مردم بهطور بنیادی بد هستند و هرگز نخواهند توانست این نقص را برطرف کنند. این نگرش بهنوعی همانند یک نسخه گناه نخستین در رابطه با اخلاق است. دستکشیدن از پاکی فردی به ما اجازه میدهد تا با امکان شرمساری روبهرو شویم و در عین حال نگذاریم آن شرمساری ما را نابود کند. اگر درحال انجام فعالیتهای ضدنژادپرستی هستید بهویژه اگر فردی سفیدپوست هستید، شما اوضاع را به هم خواهید ریخت و کسی به شما خواهد گفت که نژادپرست هستید. چه رخ میدهد اگر آن جمله بدان معنا نباشد که شما دیگر هرگز هیچگونه فعالیت ضدنژادپرستی انجام نخواهید داد؟ شما در عوض
میگویید:«من کاری نژادپرستانه انجام دادم، من اوضاع را به هم ریختم، اکنون باید دریابم چگونه باید آن را جبران کنم». و این بدان معنا نیست که فرد رنگینپوست مهربان و بزرگوار، محتملا فردی رنگینپوست را که به شما گفت کاری نژادپرستانه انجام دادهاید، وادارید تا این مشکل را همراه با شما حل کند.
دومین پیامد دست کشیدن از سیاست پاکی آن است که ما را از بند این فکر آزاد میسازد که باید همه چیز را خودمان انجام دهیم. دستکشیدن از سیاست پاکی به ما اجازه میدهد تا دریابیم مسائل بسیار زیادی وجود دارد که ما قادر به حلوفصل آنها نخواهیم بود. برای مثال، ما بهطور انفرادی نمیتوانیم مسئله باکتریهای مقاوم در برابر آنتیبیوتیکها را حل نماییم. افرادی وجود دارند که بیشازحد مجاز آنتیبیوتیک تجویز میکنند، پرورشگاههایی وجود دارند که به حیوانات آنتیبیوتیک میخورانند، زیرا آنتیبیوتیکها همچنین باعث افزایش تولید گوشت
میشوند. ما بهطور انفرادی نمیتوانیم این مسائل را حل کنیم. ما میتوانیم راجع به آنها نگران باشیم، میتوانیم امیدوار باشیم. با این حال احتمالا مسائلی وجود دارد که ما میتوانیم بهطور فردی برای حل آنها کوشش کنیم. برخی افراد این امر را بهمثابه رسیدگی به مسائل پیرامون خود در نظر میگیرند. من این امر را بهمثابه اخلاق همگانی در نظر میگیرم. وظیفه اخلاقی دیگر این نیست:«من چگونه باید تمام این مسائل عظیم و گسترده را حل نمایم؟»، بلکه این است: «من برای حل چه مسائلی میتوانم کوشش کنم؟ چه مسائلی در دسترس من قرار دارد؟ من با چه مسائلی مرتبط هستم؟».
از دیدگاه کانت، ما از نظر اخلاقی وظیفه داریم که استعدادها و مهارتهای خود را شکوفاسازیم. و این شاید در واقع بدین معنا باشد که من باید مراقب خود باشم تا بتوانم به کار و فعالیت ادامه دهم. بنابراین، از دیدگاه من، دست کشیدن از پاکی فردی ما را از بند این احساس آزاد میسازد که هر اشتباهی یک فاجعه است، و این امکان را برای ما فراهم میکند که بهتر بتوانیم اموری را که واقعا میتوانیم تغییر دهیم، شناسایی کنیم.
منبع: ترجمان
