آیا جنگ پوپولیسم با نخبه‌ها واقعی ا‌ست؟

۱۳۹۵/۱۲/۱۵ - ۰۰:۰۰:۰۰
کد خبر: ۶۲۲۳۹


«پوپولیست‌ها مشغول یکه‌تازی هستند!» این عبارتی است که این روزها بارها و بارها شنیده می‌شود. اخطار درباره هجوم پوپولیسم موجی است که بر بستر رسانه‌های حاکم بر جریان رسانه‌یی جهان حرکت می‌کند و از نظریه جدید اتاق‌های فکر حاکمیت اقتدارگرای فعلی اقتصاد سرچشمه می‌گیرد: نظریه «پوپولیسم علیه نخبه‌گرایی»

دیگر بر کسی پوشیده نیست بحران اقتصادی که از سال 1999 میلادی در کشورهای شرق آسیا شروع شد، در سال 2008 آشکارا دامن اروپا و ایالات‌متحده امریکا را گرفت و اکنون به شکل یک رکود مزمن به جان اقتصاد جهانی افتاده است، نه عوارض فراز و فرودهای فرآیند بازار و اثر طبیعی دوره‌های اقتصادی، که ناشی از اشکالی ساختاری در شیوه‌ عملکرد جریان غالب اقتصادی است. اشکالی که به بحران انجامیده و بحرانی که اکنون خود را با فروپاشی پی‌درپی نظم‌های سیاسی-اقتصادی مستقر نشان می‌دهد. کشورهایی که پیش‌تر برای گریز از جنگ طبقاتی و به امید ایجاد یک طبقه متوسط مرفه، طبقه کارگر خود را به کشورهای دیگر انتقال داده بودند، حال با این مشکل مواجه شده‌اند که به جای طبقه متوسط، طبقه‌یی ضعیف و بی‌هویت در کشورشان شکل گرفته که دشواری‌های سکونت، بیکاری یا کارهای غیر خلاق و سردرگمی اجتماعی ویژگی‌های قالب آن است. از سوی دیگر آن دسته از کشورها که به پایگاه نیروی کار ارزان برای تولید تبدیل شده‌ بودند، به لطف همین واقعیت در آستانه تبدیل به قطب‌های اقتصادی، سیاسی و نظامی هستند و می‌روند که موجودیت جهان تک‌قطبی را تهدید کنند. (چه‌بسا که اکنون کار از تهدید گذشته و جهان چندقطبی شکل گرفته باشد.) اما آیا نظم‌های مستقر وجود این اشکال ذاتی را که طی 2قرن گذشته بارها از سوی نظریه‌پردازان مختلف و نظریه‌های متفاوت گوشزد شده است را اکنون که بار دیگر به مرحله آشکارسازی عوارض رسیده است، پذیرفته‌اند؟ شواهد چیز دیگری را نشان می‌دهد.

به نظر می‌رسد در شرایط فعلی، تلاش اقتدار جهانی بر آن است که ضعف استراتژی را مقدم بر ایراد ایدئولوژی نشان دهد تا به این وسیله بتواند با تغییر استراتژی، ایدئولوژی و در پی آن منافع اقتصادی خود را حفظ کند. این تلاش با حمله به استراتژی‌های پیشین آغاز شده و دو شکل عمده دارد: حمله نرم و حمله سخت. حمله سخت را به عینه می‌توان دید: خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا، خیز راست افراطی برای تسخیر قدرت، روی کار آمدن ترامپ و هرگونه جنبش دیگری که قصد رفورم از راست را دارد. این دست جنبش‌ها بر آن‌اند که با تقویت ملی‌گرایی، تقویت اقتدار سرمایه ملی در برابر سرمایه بی‌وطن، پاکسازی ساختارهای لیبرال هزینه آفرین و عقبگرد از اقتصاد خدماتی به اقتصاد صنعتی، قدرت اقتصادی کشورهای متبوع خودشان را بازسازی و بحران اجتماعی ناشی از توزیع نابرابر منابع را مهار کنند.

جناح دیگر اما سعی دارد بحران را از طریق افزایش باج‌دهی به طبقه متوسط در قالب گسترش آزادی‌های مدنی، تقویت سرمایه بی‌وطن و اخذ سهم ملی از آن و نهایتا کسب درآمد بین‌المللی از طریق سیاست‌های تغییر رژیم و گسترش جنگ‌های نیابتی به چاره برساند. جناح محافظه‌کار حزب دموکرات امریکا به رهبری کلینتون‌ها، جناح در سایه حزب محافظه‌کار انگلستان، حزب دموکرات مسیحی آلمان، جناح محافظه‌کار حزب سوسیالیست فرانسه و در کل، حاکمیت فعلی اتحادیه اروپا نمایندگان این گروه دوم محسوب می‌شوند. اما این دو جناح، جدا از مبارزه با استراتژی‌های نظم مستقر، باید با یکدیگر نیز مبارزه کنند تا نهایتا بتوانند یک پاسخ یگانه برای بحران بیابند.

راست رادیکال بنا به ماهیت خود، چاره را در کودتا و ایجاد حکومت پلیسی می‌یابد، اما راست محافظه‌کار کماکان هژمونی (خصوصا از نوع رسانه‌یی) را ترجیح می‌دهد. هژمونی نیازمند یک نظریه است و آن نظریه نویی که این روزها برای حفظ هژمونی و سرکوب راست رادیکال ابداع شده، نظریه «پوپولیسم علیه نخبه‌گرایی» نام دارد. ادعا می‌شود از آنجا که استراتژی‌های پیشین که عمدتا توسط نخبگان طراحی شده نتوانسته جلو ایجاد بحران اقتصادی فعلی و اجتماعی آتی را بگیرد، پوپولیست‌ها فرصت یافته‌اند با تهییج و فریب توده‌های مردم، قدرت را در دست بگیرند. در ادامه برای ایجاد هژمونی و بازیابی مقبولیت عمومی، اخطارها درباره خطرات پوپولیسم و زیان‌هایی که می‌تواند برای دموکراسی، اقتصاد، ارزش‌های لیبرال و... داشته باشد آغاز می‌شود و باقی داستان نیازی به روایت ندارد.

نظریه پردازان، حتی این واقعیت را در نظر نمی‌گیرند که لزوما تعاریف راست رادیکال و پوپولیسم با یکدیگر منطبق نیست و نمی‌توان یک جنبش را به صرف ویژگی‌هایی از قبیل حمله به آتوریته صحبت مداوم از قدرت مردم، بدون توجه به ماهیت اقتصادی آن پوپولیست خواند. این کژروی تا جایی پیش می‌رود که حتی چپ‌گرایی با پوپولیسم هم معنی گرفته شده و در ترکیبی ناهمگون و جمع نبستنی، راستگرایانی چون لوپن و ترامپ، در یک ظرف همراه با پوپولیست‌های چون قذافی، لیبرال دموکرات‌هایی چون سندرز، سوسیال دموکرات‌هایی چون سیپراس، سوسیالیست‌هایی چون چاوز و مارکسیست‌هایی چون کاسترو قرار می‌گیرند. اما جدا از این اشکال علمی، چه ایرادی بر نظریه پوپولیست‌ها و نخبگان وارد است؟ مشکل آنجاست که رفع موقت بحران اقتصادی با کمک این نظریه، همان چیزی را باعث می‌شود که پیش‌تر حل بحران به کمک جنگ‌افروزی موجب شده و حل بحران با راهکارهای ارائه شده توسط راست افراطی موجب می‌شود. این راهکار جدا از آنکه به از دست رفتن آزادی‌های مدنی و اجتماعی بخشی از مردم جهان و حتی جان عده‌یی دیگر منجر می‌شود، نهایتا می‌تواند پاسخی موقتی برای بحران پیدا کند و در درازمدت منجر به گسترش شکاف طبقاتی و اجتماعی می‌شود. مساله‌یی که نهایتا جز بزرگ‌تر شدن بحران اجتماعی پیش‌رو نتیجه‌یی نخواهد داشت. باید باور کرد شبحی که امروزه نه تنها بر فراز اروپا که بر فراز کل جهان گسترده است، نه شبح پوپولیسم، بلکه کماکان همان است که بود. بنابراین راهکارهایی جز آنها که امثال جرمی کوربین در اروپا و برنی سندرز در امریکا ارائه می‌دهند جوابگوی حل بحران نخواهد بود.

مشاهده صفحات روزنامه