چرا ونزوئلا به ورطه سقوط افتاد

۱۳۹۵/۱۲/۱۵ - ۰۰:۰۰:۰۰
کد خبر: ۶۲۲۳۸

مترجم: محمد قربانی|

چندی پیش، خبرنگار یونانی، تاسوس صغیراوغلو با دانشمند شیلیایی، مارتا هارنکر در سفری که او به یونان داشت به مصاحبه نشست و از او درباره مارکسیسم، ونزوئلا و امریکای لاتین پرسید. این پرسش‌ها از آن رو حایز اهمیت است که از یک سو جهان در شرایطی پرتنش قرار گرفته که بسیاری باور دارند خوانشی نو از مارکسیم می‌تواند چاره‌یی برای عبور از بحران فعلی جهان باشد، و از سوی دیگر امریکای‌لاتین و به‌خصوص ونزوئلا در سال 2016 که سالی سخت را گذراند بسیاری را به این نتیجه رساند که چپ‌گرایی در امریکای لاتین رو به افول است. در ادامه ترجمه این مصاحبه که اصل آن در وبگاه ونزوئلا آنالیسیز نشر یافته، می‌خوانید:

شما برای شرکت در کنفرانس اندیشه تئوریک مارکس به یونان آمده‌اید. در بحبوحه بحران شدید مالی بین‌المللی چه درس‌هایی می‌توان از نقد اقتصاد سیاسی مارکس گرفت؟

به نظر من پیش‌بینی‌های مارکس درباره روند تکامل شیوه تولید سرمایه‌داری شگفت‌انگیز است. به چند نمونه اشاره می‌کنم: او به گرایش انباشت هرچه بیشتر (سرمایه) در دستان عده‌یی هرچند قلیل‌تر اشاره کرد (شرکت‌های فراملی امروز را در نظر بگیرید)، به‌کارگیری آگاهانه علوم در روند تولید به‌طور عام و در بهره‌برداری از زمین به‌طور خاص (مثل مکانیزه‌ کردن و پیوندهای ژنتیکی در کشاورزی امروز) گرفتار آمدن همه خلق‌ها در کمند شبکه بازار جهانی و همزمان، رشد خصلت بین‌المللی نظام سرمایه‌داری (جهانی‌سازی را درنظر بگیرید) و غیره. او همه اینها را پیش‌بینی می‌کرد زیرا قادر بود منطق سرمایه را کشف کند. به‌علاوه او درنظر داشت ابزارهای تئوریک رهایی‌بخش در اختیار کارگران قرار دهد.

لذا ما باید قادر باشیم بین مطالعه شیوه تولید سرمایه‌داری به عنوان یک موضوع تجرید تئوریک و مطالعه مشخص یک صورت‌بندی اجتماعی و مبارزه طبقاتی درون آن تفاوت قائل شویم. درنظر نگرفتن این سطوح تجرید و کاربرد مفاهیم مارکسیستی به شکل مکانیکی، به نحوی که انگار در این 150سال تغییری رخ نداده است، بسیاری از روشنفکران مارکسیست و فعالان امریکای‌لاتین را به سمتی سوق داد تا واقعیت را در قالب مفاهیم کلاسیک بگنجانند. این امر مانع شناخت پدیده‌های نوینی بود که در منطقه ما خارج از آن پارامترها روی می‌داد.

صحبت‌های من در این کنفرانس که به‌مناسبت صدوپنجاهمین سالگرد کتاب سرمایه مارکس برگزار می‌شود، به کاوش در پدیده‌های نو و بیان رویدادهای دهه گذشته در منطقه ما، چگونگی برخورد با آنها و تفاوت‌هایشان با آنچه در سرمایه ترسیم شده است، مربوط می‌شود. یکی از چیزهایی که از زمان حیات مارکس تاکنون واقعا تغییر یافته است وضعیت طبقه کارگر صنعتی در جهان و به‌ویژه در امریکای‌لاتین است. ما امروز تراکم بزرگ جمعیت طبقه کارگر در محلات کارگری را شاهد نیستیم.

این عمدتا ناشی از کاربرد اقتصاد نئولیبرالی مثل ناپایداری وضعیت کار و مقاطعه‌کاری ثانوی و راهکار تکه‌تکه کردن اجتماعی است که طبقه کارگر را از درون متفرق کرده است. تاکید فراوانی که بر کارگران صنعتی می‌شد، احزاب امریکای‌لاتین را از توجه به خصلت‌های ویژه انقلاب اجتماعی در این قاره بازمی‌داشت. برای سالیان دراز ما از درک نقشی که جمعیت بومی و مسیحیان می‌توانستند در انقلابات امریکای‌لاتین بازی کنند، غافل بودیم.

شکاف موجود میان 99درصد و یک درصد و گسترش بی‌عدالتی مفهوم مبارزه طبقاتی را، که گویا ناپدید شده بود، زنده کرده است. اما آنچه ما شاهد هستیم ناتوانی چپ در استفاده از این فرصت‌ها برای تدارک واقعی و ارائه بدیلی متقاعدکننده به‌جای سرمایه‌داری است

آیا مفهوم مبارزه طبقاتی از میان رفته بود یا اینکه کسانی‌که به چنین نظری معتقد بودند درکی از روند موج‌وار تاریخ نداشتند؟ دوره‌های آرامی وجود دارد که مبارزه طبقاتی در آن هویدا نیست و دوره‌های دیگری وجود دارد که در آن لایه‌های مستضعف و ستمدیده جامعه از خود جنب‌وجوش نشان می‌دهند، به‌طور چشمگیری وارد میدان می‌شوند و وضع موجود را نفی می‌کنند. این چیزی است که ما در دهه‌های گذشته شاهد آن بودیم. در مورد ناتوانی چپ برای بهره‌گیری از این واقعیت؛ فکر می‌کنم شما این مطلب را بیش از اندازه تعمیم می‌دهید. دست‌کم در مورد چپ امریکای لاتین چنین چیزی صادق نیست. نئولیبرالیسم و نفرتی که به همراه آورد ـــ گسترش فقر و گرسنگی، توزیع ناعادلانه روزافزون ثروت، تخریب طبیعت و ازدست‌رفتن هرچه بیشتر استقلال ـــ وضعیتی پدید آورد که مردم را به واکنش واداشت. ابتدا مقاومت کردند و سپس دست به تهاجم زدند و انتخاب کاندیداهای چپ‌گرا با برنامه‌های ضدلیبرالی را امکان‌پذیر ساختند.

همبستگی جدیدی میان نیروهای منطقه ما شکل گرفت که شرایط را برای ایالات‌متحده جهت دستیابی به اهدافش در این منطقه با مشکل روبه‌رو کرد. اما همان‌طور که انتظار می‌رفت امریکا هرگز دست از مانع‌تراشی‌هایش در روند پیشرفت ما برنداشت و به چند موفقیت موقت نیز در سال‌های اخیر دست پیدا کرد. از مشکلات اقتصادی بزرگی که ناشی از بحران جهانی است، به‌خصوص افت بهای مواد خام، سود جست. حکام نئولیبرال دوآتشه منصوب در آرژانتین و برزیل در تلاش هستند تا پیشروی‌های انقلاب بولیواری درونزوئلا را سد کنند.

اگرچه برخی عقب گردها در منطقه اتفاق افتاده است، کسی نمی‌تواند تفاوت عظیم امریکای لاتینی را که رییس‌جمهور پیشین ونزوئلا، هوگو چاوز، به ارث برد، با آنچه وی برای‌مان به ارث گذاشت، انکار کند. هر ناظر بی‌طرف می‌پذیرد که ما به پیشرفت‌های بسیار مهمی در برخی کشورهای مترقی‌ترمان نائل آمده‌ایم. به قول سیمون رودریگس این کشورها باید «بهانه‌یی برای اشتباه نکردن می‌داشتند.» در این باره صحبت خواهم کرد. از منظر اقتصادی، سه کشور هستند که توسط نیروهای چپ اداره می‌شوند و در بحبوحه بحران اقتصادی جهانی عملکردی بسیار موفق داشته‌اند و گام‌های مهمی به پیش برمی‌دارند. آنها عبارتند از: بولیوی، نیکاراگوئه و اکوادور.

شما مسیر تحولات بسیاری از دولت‌های امریکای‌لاتین را که در جست‌وجوی یافتن الگوهای جایگزین سرمایه‌داری بودند بررسی کرده‌اید. نظرتان درباره این روند به‌ویژه در برزیل و ونزوئلا چیست؟

پیش از هر چیز ما باید میان آنچه در دولت‌های لولا و دیلما در برزیل گذشت با آنچه در ونزوئلا اتفاق افتاد تفاوت قائل شویم. اگرچه وجوه مشترکی در مبارزات آنها برای دستیابی به عدالت اجتماعی، دموکراتیزه کردن امور سیاسی، استقلال ملی و همگرایی منطقه‌یی دیده می‌شود، مناسبات نیروها در برزیل اجازه تغییر اساسی در برنامه را آن‌طور که در ونزوئلا منجر به تغییر قانون اساسی شد، نداد. می‌توان گفت دولت حزب کارگران برزیل با اینکه بر مسائل اجتماعی تاکید می‌ورزید، نتوانست برنامه نئولیبرالی را درهم بشکند. جهت‌گیری دولت چاوس در ونزوئلا، بنای جامعه نوین، جایگزینی برای سرمایه‌داری بود ـــ که چاوز آن را سوسیالیسم قرن بیست‌ویکم نامید. برای این کار او می‌بایست از دولتی که وارثش بود شروع می‌کرد، لذا نخستین گام او تغییر نهادین قوانین بود: قانون اساسی جدیدی به تصویب رسید که در تشکیل آن عامل محبوبیت رهبری نقشی اساسی داشت.

نیاز به رهبری مردمی، ازجمله عناصری بود که برنامه چاوز برای بنای سوسیالیسم دموکراتیک را از سایر تجربیات سوسیالیستی متمایز می‌کرد، تجربیاتی که در آن دولت مسوول حل مشکلات بود و مردم تنها دریافت‌کننده مزایا. در برزیل چنین اتفاقی افتاد. با اجرای برنامه «بولسا فامیلیا» میلیون‌ها خانواده فقیر برزیلی از دولت مقرری دریافت کردند. وقتی نیازهای اولیه آنها برطرف شد نیازهای جدیدی پدید آمد که امکان پاسخگویی به آنها وجود نداشت، چون قیمت نفت افت کرد. مخالفان دولت از این فرصت استفاده کردند و به سازماندهی و بسیج پرداختند و درنهایت نیروهای‌شان را در پارلمان متحد کردند تا به کودتایی سازمان‌یافته دست بزنند. جهت‌گیری دولت چاوز کاملا متفاوت بود. او معتقد بود سوسیالیسم از بالا و با فرمان نمی‌تواند پیاده شود، آن را باید توسط خود مردم ساخت. به همین دلیل او از سازماندهی متفاوتی حمایت می‌کرد فضایی که مردم بتوانند مشکلات و خواسته‌‌های‌شان را به بحث بگذارند و راه‌حل‌هایی بیابند و از دولت برای رفع مشکلات کمک بخواهند مثل شوراهای محلی، شوراهای کارگری و انجمن‌های محلات. در این روند تهیدستان گذشته به مردمی تبدیل شدند که حلال مشکلات خود بودند.

و اینان بخش‌هایی از جامعه هستند که از چاوز دفاع کردند و امروز از مادورو به عنوان جانشین وی حمایت می‌کنند. بدون تردید آنچه چاوز کاشت بر بخش‌هایی از مردم جامعه اثر گذاشت و آنها را پخته و آبدیده کرد. من طی سال‌هایی که در ونزوئلا بودم شاهد آن بوده‌ام. من معتقدم همه کسانی که به آنها فرصت مطالعه، فکر کردن، مشارکت، ساختن و تصمیم‌گیری داده شده و اعتمادبه‌نفس فراوانی کسب کرده‌ و به انسان‌هایی بالغ و باتجربه تبدیل شده‌اند، از این روند دفاع خواهند کرد. در این گذر ممکن است دچار اشتباه شده باشند، ممکن است ضعف‌های زیادی داشته باشند، ولی کسی نمی‌تواند منکر پدیدآمدن انقلابی نوین در ونزوئلا شود.

اما شما چگونه وضعیت نابسامان اقتصادی در ونزوئلا را توضیح می‌دهید؟

با استفاده از خلأ بزرگ رهبری پس از چاوز، تهاجم علیه پروسه انقلابی در داخل و خارج از ونزوئلا شدت گرفت. از آنجا که ترتیب ‌دادن کودتایی دیگر علیه مادورو ـــ که کوشیده است راه و میراث چاوز را تداوم بخشد ـــ بسیار مشکل بود، اپوزیسیون جنگ اقتصادی را که از پیش تدارک دیده بود تشدید کرد: میزان حملات به دولت ونزوئلا در عرض این سه سال برابر بود با 14 سال حمله به دولت چاوز. یکی از اهداف این حملات تاثیرگذاری در نظام دسترسی مردم به مواد اساسی غذایی با قیمت یارانه‌یی دولتی بود که از سال 2003 از طریق برنامه میسیون مرکال تامین غذایی مردم را تضمین و به حق آنان تبدیل شد. آنچه در حال رخ دادن است شبیه آن چیزی است که در شیلی برای ایجاد بی‌ثباتی در دولت سالوادور آلنده اتفاق افتاد (ایجاد بازار سیاه دلار، فلج‌ کردن صنایع معین، کوشش‌های حساب‌شده برای ایجاد ترس در سرمایه‌داران خارجی و داخلی، انتشار تصویری ورشکسته از کشور در سطح بین‌المللی) .

به نظر اقتصاددان ونزوئلایی، پاسکالینا کورسیو، دو راهبرد عمده در ونزوئلا برای ایجاد نارضایی در مردم به‌کار گرفته شده است: ایجاد تورم و سازماندهی کمبودها. اپوزیسیون به اهدافش رسیده است، از یک‌سو از راه کنترل نرخ برابری ارز به موازات بازار غیرقانونی که به‌طور بیمارگونه و تصاعدی در ماه‌های منتهی به انتخابات افزایش می‌یابد، و از سوی دیگر از راه استفاده از مکانیسم‌هایی برای توزیع کالاهای اساسی و ایجاد کمبودهای مصنوعی (احتکار و قاچاق در مرزها).

انحصارات واردکننده و بانکداران هیچ کالایی تولید نمی‌کنند ولی از طریق تفاوت قیمت بین آنچه در خارج می‌خرند و آنچه در داخل می‌فروشند سودهای فوق‌العاده کلان می‌برند، قیمت کالاهای وارداتی را (ازجمله مایحتاج عمومی مثل مواد غذایی و اقلام لازم برای تولید و حمل‌ونقل) به شیوه الیگارشی تعیین می‌کنند، و از نرخ ارز موازی که بسیار بیشتر از ارزش واقعی (14.5 برابر) کالاها برحسب پول ملی است، سود می‌جویند.

این افزایش قیمت کالاهای ضروری به مردم ونزوئلا آسیب می‌رساند، ولی در عین ‌حال علیه بورژوازی تولیدکننده کالاهای روزمره نیز به‌کار گرفته می‌شود. از طرفی برای تشدید نارضایتی عمومی با خالی نگه‌ داشتن قفسه‌های فروشگاه‌ها و نگذاشتن کالای کافی در معرض فروش، کمبود مصنوعی به وجود

می‌آورند.

این حملات در شرایطی صورت می‌گیرد که زمینه آن مهیاست، نه فقط در زمانی که قیمت نفت به‌طور فاحشی سقوط کرده است، بلکه به ‌سبب ضعف‌هایی در اتخاذ سیاست‌های اقتصادی از جانب دولت که نتوانست سقوط قیمت نفت را پیش‌بینی کند. این به‌علاوه سیاست نرخ ارز و سیاست واردات عظیم که مایه دلسردی و مانع تولید داخلی شد، کشور را در وضعیتی قرار داد که به‌طور فزاینده‌یی متکی به واردات شود. لیکن کسی نمی‌تواند منکر شود که بخشی از بورژوازی ونزوئلا و دیوان‌سالاری فاسد دولتی از این وضعیت برای تعمیق بحران موجود و مهیا کردن اوضاع برای سرنگونی مادورو، سود می‌جوید. در هر حال من معتقد نیستم که بحران اقتصادی موجود دال بر شکست برنامه چاوز به‌منظور استقرار بدیلی برای سرمایه‌داری است.

درست انگار بابت اینکه غذا سوخته، دستورپخت غذا را سرزنش کنیم. آنچه ما باید بسیار جدی تحلیل کنیم این است که در کجا دولت خوب عمل نکرد و چه کارهایی نباید تکرار شود. آخرین خبرها به نظر مثبت می‌آیند. اخیرا دولت به دستاوردهای مهمی نائل آمده است: توافق بین‌المللی گسترده‌یی برای بالابردن قیمت نفت و نیز تشویق تولید داخلی، فراخوان تمام بخش‌های تولیدی خصوصی که مایل به مشارکت در یک تلاش ملی باشند و سرانجام اینکه به نظر می‌رسد تصمیمی قطعی برای مبارزه با فساد اداری گرفته شده است.

آیا شما زیادی خوش‌بین نیستید؟ فکر نمی‌کنید نیروهای محافظه‌کار هر روز دارند در یک عرصه پیروز می‌شوند؟

من خوش‌بینم چون معتقدم عقربه تاریخ علیه نیروهای محافظه‌کار می‌چرخد: آنها مردم را با قول و قرارهایی که قادر به انجام آن نیستند فریب می‌دهند، اما این فریبکاری‌ها تا ابد نمی‌تواند ادامه یابد.

زیرا واقعیت‌ها در تقابل با زبان‌بازی‌های آنها قرار می‌گیرد. روند تاریخی به سود ما در جریان است. آنچه به ما در این نبرد با نیروهای محافظه‌کار کمک می‌کند، آن جامعه‌یی است که ما پیشنهاد می‌کنیم و شروع به ساختنش کرده‌ایم که پاسخ عینی به منافع توده‌هاست، درست عکس آن چیزی که محافظه‌کاران مطرح می‌کنند که تنها به نفع عده خاصی است.

سوال اساسی این است: اگر طرح و نقشه ما به سود اکثریت عظیم توده‌هاست، چرا تبدیل به حمایت اجتماعی و انتخاباتی نمی‌شود؟ توضیحی که ما اغلب می‌دهیم این است که نیروهای محافظه‌کار با به‌کارگیری رسانه‌ها تصویر معیوب و ناقصی از برنامه‌های ما انتشار می‌دهند. اما ما هم در این بدفهمی مقصریم. ما قادر نبودیم ابعاد واقعی برنامه‌های‌مان را به زبانی که توده‌ها درک می‌کنند توضیح دهیم. و بدتر از همه اینکه زندگی ما ارتباط منطقی با طرح‌هایمان ندارد. ما صحبت از دموکراسی می‌کنیم ولی مثل مستبدان و خودکامگان عمل می‌کنیم. می‌خواهیم جامعه نمونه درست کنیم ولی خودخواه هستیم. در دفاع از طبیعت سخن می‌گوییم ولی مصرف‌گرا هستیم.

مشاهده صفحات روزنامه

ارسال نظر