چرا فقرا تصمیمهای بد میگیرند؟

تلاشها برای مبارزه با فقر معمولا با سوءتفاهمی بزرگ مواجه است: اینکه فقرا خودشان باید خودشان را نجات دهند
مولف| روتخر برگمان|
مترجم| علی امیری|
کارسپاندنت|
روز سیزدهم نوامبر سال ۱۹۹۷ کارخانه جدیدی در نزدیکی جنوب کوهستان گریت اسموکی در کارولینای شمالی افتتاح شد. با وجود آب و هوای ناجور صفی طولانی جلو در ورودی شکل گرفت.
هاراز چروکی از همان زمان و تا امروز نیز کارخانه عظیمی است که مالکان آن شاخه شرقی بومیان امریکایی چروکی هستند و مدیریتش را هم خودشان برعهده دارند؛ افتتاح آن نشانه پایان یک مسابقه سیاسی 10ساله بود.
اندکی پس از افتتاح مشخص شد که کارخانه برای قبیله نه نفرین بلکه آسایش به همراه دارد. سود آن-که در سال ۲۰۰۴ بالغ بر ۱۵۰میلیون دلار بود و سال ۲۰۱۰ تا حدود ۴۰۰میلیون رشد کرد- قبیله را قادر ساخت تا یک مدرسه، بیمارستان و ایستگاه آتشنشانی جدید بسازد. هر چند بخش عمده درآمد مستقیم به جیب ۸ هزار زن، مرد و کودک قبیله شاخه شرقی چروکی رفت. از سالانه ۵۰۰ دلار اولیه، درآمد کارخانه به سرعت بالغ بر ۶۰۰۰ دلار در سال شد که یک چهارم تا یک سوم درآمد یک خانوار متوسط را تشکیل میداد.
به تصادف، استادی در دانشگاه دوک به اسم جین کاستلو از سال ۱۹۹۳ درحال انجام پژوهشی در رابطه با سلامت روانی جوانهای جنوب کوهستان گریت اسموکی بوده است. هر سال ۱۴۲۰کودکی که در پژوهش او ثبتنام کرده بودند یک آزمون روانی میدادند. نتایج جمع شده همان موقع نیز نشان میداد آنها که در فقر رشد کرده بودند به نسبت سایر کودکان بسیار بیشتر در معرض مشکلات رفتاری قرار داشتند. اما سوال هنوز پا برجا بود: علت کدام بود و معلول کدام؟ مرغ یا تخممرغ؟
زمانی که کاستلو درحال انجام پژوهش بود، نسبت دادن مشکلات روانی به فاکتورهای ژنتیکی فردی روزبهروز محبوبتر میشد. اگر دلیل اصلی طبیعت بود در نتیجه پخش سالانه کیسهیی پر از پول نشانهها را درمان میکرد ولی به بیماری بیتوجه بود اما اگر مشکلات روانی افراد نه علت بلکه پیامد فقر بود آنگاه آن ۶۰۰۰ دلار میتوانست واقعا معجزه کند. کاستلو فهمید که سررسیدن کارخانه، فرصتی یگانه فراهم آورده تا نوری بر این سوال همیشگی بتاباند زیرا یک چهارم کودکان پژوهش او از قبیله چروکی بودند و بیش از نیمی از آنها زیر خط فقر زندگی میکردند. کاستلو همانگاه، اندک زمانی پس از افتتاح کارخانه متوجه پیشرفتهای بزرگی در زندگی شرکتکنندگان شد. مشکلات رفتاری در میان کودکانی که از فقر بیرون کشیده شده بودند ۴۰درصد کاهش یافت که آنها را در یک ردیف با همسن و سالهایی قرار میداد که هرگز طعم فقر را نچشیده بودند. نرخ جرایم نوجوانی همچنین استفاده از مواد مخدر و الکل در چروکی کاهش یافت درحالی که نمرات مدرسه آنها به نحو مشخصی پیشرفت کرد. کودکان چروکی اکنون در مدرسه با شرکتکنندگان غیرقبیلهیی برابر بودند.
نخستین واکنش کاستلو پس از دیدن دادهها، ناباوری بود. او بعدها گفت«انتظار این است که مداخلات اجتماعی اثر نسبتا کمی داشته باشند. این یکی اثر بزرگی داشت.» استاد کاستلو محاسبه کرد که ۴هزار دلار اضافه سالانه منجر به یک سال تحصیل اضافه تا سن ۲۱سالگی میشد و شانس داشتن سابقه مجرمانه تا ۱۶سالگی را 22درصد کاهش میداد. 10سال پس از تاسیس کارخانه، یافتههای کاستلو نشان داد که کودکان هر چه در سن پایینتری از فقر بگریزند، سلامت روانیشان در نوجوانی بیشتر است. کاستلو «کاهشی چشمگیر» در رفتار مجرمانه در میان جوانترین گروه شرکتکنندگانش مشاهده کرد. در واقع کودکان چروکی در پژوهش او اکنون بهتر از گروه کنترل رفتار میکردند.
اما مهمترین پیشرفت این بود که چگونه پول به والدین کمک کرد تا به واقع سرپرستی کنند. پیش از افتتاح کارخانه والدین تابستانها سخت کار میکردند اما اغلب در زمستان بیکار و دچار استرس بودند. درآمد جدید خانوادههای چروکی را قادر ساخت تا پول کنار بگذارند و قبضها را پیشاپیش بپردازند، والدینی که از فقر رهایی یافته بودند اکنون خبر میدادند که زمان بیشتری برای فرزندانشان دارند. کاستلو کشف کرد که با این حال آنها به هیچ وجه کمتر از قبل کار نمیکردند. پدر و مادرها بهیکسان همان میزان ساعتهایی را کار میکردند که پیش از گشایش کارخانه کار میکردند. ویکی بردلی، عضو قبیله میگوید بیش ازهر چیز پول کمک کرد تا فشار از روی خانوادهها برداشته شود در نتیجه نیرویی که آنها صرف نگرانی درباره پول میکردند اکنون برای پرداختن به بچهها آزاد شده بود. بردلی توضیح میدهد که این «کمک میکند تا والدین سرپرستان بهتری باشند.» پس چه چیز عامل مشکلات سلامت روانی در میان فقیران است؟ طبیعت یا فرهنگ؟ نتیجهگیری کاستلو این بود که هر دو، زیرا استرس فقر خطر ابتلای افراد به بیماری یا اختلال را به صورت ژنتیکی افزایش میدهد. اما نتیجه مهمتری نیز از این پژوهش به دست میآید. ژنها را نمیتوان کاری کرد. فقر را چرا.
چرا فقرا کارهای احمقانه میکنند؟
جهانی بدون فقر میتواند قدیمیترین آرمانشهری باشد که میشناسیم.
اما هر کسی که این رویا را جدی بگیرد، ناگزیر باید به چند سوال سخت پاسخ دهد. چرا احتمال ارتکاب جرم در میان فقرا بیشتر است؟ چرا بیشتر در معرض چاقی مفرط هستند؟ چرا بیشتر الکل و مواد مخدر مصرف میکنند؟ خلاصه اینکه چرا افراد فقیر این همه تصمیمهای بد میگیرند؟ بیرحمانه است؟ شاید، اما نگاهی به آمار بیندازید: فقرا بیشتر قرض میکنند و کمتر پسانداز؛ بیشتر سیگار میکشند و کمتر ورزش میکنند؛ بیشتر مینوشند و رژیم غذاییشان ناسالمتر است. اگر آموزش مدیریت پول ارائه شود، افراد فقیر آخرین کسانی هستند که ممکن است ثبتنام کنند. افراد فقیر زمانی که به تبلیغ کاریابی پاسخ میدهند، اغلب بدترین تقاضانامهها را مینویسند و برای مصاحبهها لباسی را میپوشند که از دیگران نامناسبتر است. مارگارت تاچر، نخستوزیر بریتانیا زمانی به فقر گفت «ضعف شخصیتی». هر چند بسیاری از سیاستمدارها اینقدر تند نمیروند، این نظر که راهحل در درون خود فرد است آنچنان هم نظری شگفتانگیز نیست. از استرالیا تا انگلستان و از سوئد تا ایالات متحده، ایدهیی تثبیت شده وجود دارد: فقر چیزی است که افراد باید خود بر آن غلبه کنند. بله، دولت میتواند به آنها سقلمه بزند و با مشوقهایی به راه راست هدایتشان کند با سیاستهای مروج آگاهی، با مجازاتها و مهمتر از همه با آموزش. در واقع اگر چراغ جادویی افسانهیی در مبارزه با فقر وجود داشته باشد همانا مدرک دیپلم است(یا حتی بهتر مدرک دانشگاهی) اما آیا همهاش همین است؟
اگر فقرا عملا توان کمک به خود را نداشته باشند چه؟ اگر تمام مشوقها، تمام اطلاعات و آموزشها مصداق آب در هاون کوبیدن باشد چه؟ و اگر تمام آن سقلمههای با نیت خوب تنها وضع را بدتر کنند چه؟
قدرت زمینه
اینها سوالات سختیاند اما از طرفی کسی که آنها را میپرسد هر کسی نیست: الدار شفیر، روانشناس دانشگاه پرینستون است. او و سندیل مولایناتان، اقتصاددان هاروارد به تازگی نظریه انقلابی جدیدی درباره فقر منتشر کردهاند. لب کلام؟ مساله زمینه است. شفیر در آرزوهایش متواضع نیست. او به کمتر از تثبیت یک رشته علمی کاملا تازه راضی نمیشود: علم کمیابی. اما آیا همین حالا آن را نداریم؟ اقتصاد؟ زمانیکه او را در هتلی در آمستردام دیدم، خندید و گفت«خیلی به ما این را میگویند. اما من به روانشناسی «کمیابی» علاقهمندم که درباره آن به نحو عجیبی پژوهش کمی انجام شده است.»
برای اقتصاددانها همه چیز حول محور کمیابی میگردد؛ با وجود همه چیز حتی پولدارترین ولخرجها هم نمیتوانند همه چیز را بخرند. با وجود این ادراک کمیابی بدیهی نیست. بین یک برنامه کاری خالی با یک روز کاری شلوغ تفاوتی احساس میشود. و این احساس، احساس کوچک و بیآزاری نیست. کمیابی ذهن شما را اشغال میکند. افراد زمانی که برداشتشان این است که چیزی کمیاب است، رفتارشان فرق میکند.
مهم نیست که چه باشی، میخواهد زمان بسیار کم، پول، رفاقت یا غذا باشد؛ همه اینها به یک «ذهنیت کمیابی» یاری میرسانند و این مزایایی دارد. افرادی که درکی از کمیابی را تجربه میکنند در مدیریت مشکلات کوتاهمدت خود خوب عمل میکنند. افراد فقیر توانایی باورنکردنیای دارند-در کوتاهمدت- برای اینکه پول بخور و نمیری در بیاورند همانطور که مدیران عاملی که بیش از حد کار کردهاند به زور قراردادها را به سرانجام میرسانند.
نمیشود از فقر مرخصی گرفت
با وجود همه اینها معایب «ذهنیت کمیابی» بر مزایای آن میچربد. کمیابی دایره توجه شما را معطوف به فقدان بلافصل میکند. به جلسهیی که 5 دقیقه دیگر شروع میشود یا قبضهایی که باید تا فردا پرداخت شوند. چشمانداز بلندمدت از پنجره خارج میشود. شفیر توضیح میدهد که «کمیابی شما را تحلیل میبرد. توانایی شما را برای توجه به سایر چیزهایی که برایتان مهم است، کمتر میکند.» این وضعیت را با کامپیوتر نویی مقایسه کنید که در آن واحد 10برنامه را همزمان اجرا میکند. کند و کندتر میشود، خطا میکند و در نهایت هنگ میکند نه به این دلیل که کامپیوتر بدی است بلکه به این دلیل که در یک زمان کارهای زیادی باید انجام دهد. افراد فقیر مشکل مشابهی دارند. تصمیمهای احمقانهیی که میگیرند به این خاطر نیست که احمقاند بلکه از آن روست که در زمینهیی زندگی میکنند که هر کس در آن قرار بگیرد، تصمیمهای احمقانه میگیرد. سوالاتی مثل شام را چکار کنم؟ و چطور این هفته را به آخر برسانم؟ ظرفیت ذهنی زیادی را اشغال میکنند. شفیر و مولایناتان به آن «پهنای باند ذهنی» میگویند. مینویسند «اگر میخواهید افراد فقیر را درک کنید، خودتان را تصور کنید که ذهنتان جای دیگری است. خویشتنداری مثل یک چالش است. حواستان پرت است و به آسانی پریشان میشوید و این هر روز تکرار میشود.» کمیابی- چه کمیابی زمان چه پول- اینگونه منجر به تصمیمهای نابخردانه میشود.
اما تمایزی کلیدی وجود دارد میان افرادی که زندگیهای شلوغ دارند و آنها که در فقر به سر میبرند: نمیتوان از فقر مرخصی گرفت.
فقر شما را چقدر خنگتر میکند؟
شفیر میگوید «تلاشهای ما با چیزی بین ۱۳تا ۱۴ نمره آیکیو مطابق است. این قابل قیاس با یک شب بیخوابی یا اثرات الکلی بودن است». چشمگیر این است که میتوانستیم همه اینها را ۳۰سال پیش بفهمیم. شفیر و مولایناتان به چیزی به پیچیدگی اسکنهای مغزی متکی نبودند. شفیر توضیح میدهد که «اقتصاددانها سالهاست که درباره فقر و روانشناسها سالهاست که درباره محدودیتهای شناختی پژوهش میکنند. ما فقط دو را با دو جمع زدیم.»
کل ماجرا چند سال پیش با مجموعهیی از آزمایشهایی آغاز شد که در یک فروشگاه معمولی امریکایی انجام شد. خریداران را متوقف کرده و از آنها میپرسیدند که اگر قرار بود برای تعمیر ماشین خود پول بدهند، چه میکردند؟ برخی با تعمیر ۱۵۰دلاری و برخی با تعمیری که ۱۵۰۰دلار خرج داشت، مواجه شدند. آیا همهاش را یکجا میپرداختند، وام میگرفتند، اضافهکاری میکردند یا تعمیرات را به تعویق میانداختند؟
درحالی که مراجعان فروشگاه در حال فکر کردن به آن بودند در مجموعهیی از آزمونهای شناختی شرکت کردند. در مورد تعمیرات کمهزینهتر، افراد با درآمد پایین نمرهیی مشابه با افراد با درآمد بالا گرفتند. اما در مواجهه با تعمیر ۱۵۰۰دلاری، افراد فقیر نمرهیی به مراتب کمتر دریافت کردند. تنها فکر کردن به یک مصیبت اقتصادی کافی بود تا توانایی شناختی آنها مختل شود.
شفیر و پژوهشگران همکارش در نظرسنجی فروشگاه تمام متغیرهای ممکن را مطابقت دادند اما مولفهیی وجود داشت که نمیتوانستند مشکل آن را حل کنند: افراد پولدار و فقیری که از آنها سوال میشد، مردم یکسانی نبودند. در حالت ایدهآل آنها باید میتوانستند نظرسنجی را با شرکتکنندگانی تکرار کنند که زمانی فقیر و زمانی دیگر پولدار باشند. شفیر چیزی را که دنبالش بود حدود ۸ هزار مایل دورتر در مناطق روستایی هند، ویلوپورام و تیرووانامالای یافت. شرایط بینقص بود؛ داستان از این قرار بود که کشاورزان نیشکر آن منطقه ۶۰ درصد درآمد سالانهشان را یکجا بلافاصله پس از برداشت، دریافت میکنند. یعنی بخشی از سال غنیاند و بخش دیگر فقیر. خب آنها در این آزمایش چه نتیجهیی گرفتند؟ در زمانی که آنها نسبتا فقیر بودند، نمره آنها به صورت معناداری در آزمونهای شناختی بدتر بود نه به این دلیل که به نوعی افراد خنگتری شده بودند-آنها هنوز همان کشاورزان نیشکر هندی بودند- بلکه فقط و فقط به این دلیل که پهنای باند ذهنیشان کاهش یافته بود.
پول پخش کردن چطور عملا باعث حفظ پول میشود؟
شفیر اشاره میکند که «مبارزه با فقر مزایای بزرگی دارد که تاکنون نسبتبه آنها کور بودهایم». در واقع پیشنهاد او این است که علاوه بر اندازهگیری تولید ناخالص داخلی شاید زمان آن فرا رسیده که همچنین پهنای باند ذهنی ناخالص داخلی را هم در نظر داشته باشیم. پهنای باند بیشتر مساوی است با فرزندپروری بهتر، سلامت بیشتر، کارمندان پربازدهتر و خلاصه هر چه فکرش را بکنی. شفیر پیشبینی میکند «مبارزه با کمیابی حتی میتواند هزینهها را کاهش دهد.»
و این دقیقا همان اتفاقی است که در جنوب کوهستان گریت اسموکی افتاد. رندال ایکی، اقتصاددان دانشگاه لسآنجلس محاسبه کرد که پول کارخانهی توزیع شده میان کودکان چروکی نهایتا از مخارج کاسته است. براساس تخمینهای محافظهکارانه او، از میان بردن فقر از طریق کاهش جرم، استفاده از امکانات مراقبتی و تکرار پایههای درسی عملا باعث تولید پولی بیشتر از جمع تمام پرداختیهای کارخانه شده است بنابراین چه میشود کرد؟
شفیر و مولایناتان چند راهحل ممکن در آستین دارند: مثلا کمک به دانشآموزان نیازمند در رابطه با کاغذبازیهای کمکهای مالی یا تهیه جعبههای قرصی که برای یادآوری افراد برای مصرف داروهایشان روشن میشوند. به این نوع راهحل «سقلمه» میگویند. سقلمهها در میان سیاستمداران بسیار محبوباند بیشتر از آن رو که تقریبا هیچ خرجی ندارند.
اما بیتعارف، یک سقلمه واقعا چه توفیری دارد؟ سقلمه تجسد کامل زمانهیی است که در آن سیاستها عمدتا مشغول مبارزه با نشانهها هستند. سقلمهها ممکن است باعث شوند فقر ذرهیی تحملپذیرتر شود اما وقتی از دور بنگرید، میبینید که دقیقا هیچ چیز را حل نمیکنند. با بازگشت به تمثیل کامپیوتر از شفیر میپرسم: وقتی به راحتی میشود مشکل را با نصب حافظه اضافی حل کرد چرا با نرمافزارها ور برویم؟ شفیر با نگاهی بیحالت پاسخ میدهد. میگوید «آها! منظورت پول پخشکردن است؟ قطعا خیلی هم عالی است» و میخندد. «اما با در نظر گرفتن محدودیتهای آشکار [... ] این نوع سیاستهای چپروانهیی که شما اینجا در آمستردام دارید، در ایالات متحده نمیشود حتی خوابش را دید.»درست است، محو کردن فقر از ایالات متحده به برنامه بزرگی احتیاج دارد. براساس محاسبات اقتصاددانی به نام مت برویینگ ۱۷۵میلیارد دلار خرج دارد. اما فقر از این هم گرانتر است. پژوهشی در سال ۲۰۱۳ تخمین زد که هزینه فقر کودکان حدود ۵۰۰ میلیارد دلار در سال است. کودکانی که فقیر بزرگ میشوند در نهایت ۲سال کمتر آموزش میبینند، سالانه ۴۵۰ساعت کمتر کار میکنند و خطر ابتلا به بیماریشان 3برابر آنهایی است که در خانوادههای مرفه بزرگ شدهاند. پژوهشگران میگویند، سرمایهگذاری در امر آموزش واقعا کمکی به این کودکان نمیکند. آنها اول باید به بالای خط فقر برسند. فراتحلیل جدیدی از ۲۰۱پژوهش درباره تاثیر آموزش مالی به نتیجهگیری مشابهی رسید: چنین آموزشی تقریبا هیچ توفیری نمیکند. این به معنای آن نیست که هیچکس چیزی یاد نمیگیرد، مسلماً فقرا میتوانند کمی عاقلتر شوند. اما این کافی نیست. استاد شفیر مینالد که «مثل این است که به آدمها شنا یاد بدهی و بعد پرتشان کنی وسط دریای توفانی». میتواند چنین نباشد. ساموئل جانسون، ادیب انگلیسی در سال ۱۷۸۲ گفت:«فقر دشمنی بزرگ است برای شادی آدمی؛ فقر قطعا آزادی را نابود میکند و برخی فضایل را غیرعملی و سایر آنها را بسیار دشوار میسازد». برخلاف بسیاری از معاصرانش، او فهمید که فقر فقدان شخصیت نیست. فقدان پول است.
منبع: ترجمان
