آموزش؛ تیغی دو لبه برای پرورش خشونت و مبارزه با آن

۱۳۹۵/۱۲/۱۸ - ۰۰:۰۰:۰۰
کد خبر: ۶۲۵۰۲

ترجمه| علی حاتمیان|

«تعادل» آموزش و پرورش از جمله مقوله‌هایی است که بر بنیان‌های فکری و روانی تک‌تک افراد جامعه اثر می‌گذارد. بی‌توجهی به مشکلات آموزشی در مدارس، افت کیفیت نظام تعلیم و تربیت را به دنبال خواهد داشت. از سوی دیگر از آنجا که اکنون آموزش در اکثرکشورها وضعیت چندان مطلوبی ندارد، تغییر و تحول در امر آموزش و پرورش ضروری به نظر می‌رسد. لازمه این تغییر و تحول، حمایت همه‌جانبه از مساله مدارس و توجه ویژه به کیفت آموزش‌وپرورش به‌عنوان مهم‌ترین نهاد برای پیشرفت و توسعه پایدار کشور در ابعاد علمی، فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی است. لذا سرمایه‌گذاری و توجه به این مقوله باید به‌عنوان یک اصل مورد توجه قرار گیرد. از طرف دیگر، مساله خشونت یکی از مواردی است که جهان اکنون با آن درگیر است و هزینه گزافی را بابت وجود آن می‌پردازد. اما آیا ارتباط معنی داری میان آموزش و خشونت وجود دارد؟

«برد اوانز» مدرس ارشد روابط بین‌الملل در دانشگاه بریستول انگلستان و مدیر پروژه تاریخچه‌های خشونت با «هنری‌ ای.ژیرو»، استاد دپارتمان مطالعات فرهنگی دانشگاه مک‌مستر اونتاریو درباره مساله خشونت و آموزش به گفت‌وگو نشسته و این گفت‌وگو در قالب یکی از مجموعه گفت‌وگوهای وب سایت نیویورک‌تایمز با فیلسوفان به نشر رسیده است.


شما در خلال اثر خود با خطرات ناشی از این مفاهیم مواجه شده‌اید: جهل و نیز چیزی که آن را خشونتِ «فراموشی سازمان‌یافته» نامیده‌اید. می‌توانید برای ما توضیح دهید که با این اصطلاح چه معنایی را مدنظر دارید و چرا باید درباره گونه‌های روشنفکرانه خشونت حساس باشیم؟

شوربختانه در مقطعی زندگی می‌کنیم که جهل ظاهرا به یکی از مولفه‌های تعیین‌کننده در حیات سیاسی و فرهنگی امریکا بدل شده است. جهل تبدیل شده است به نوعی سلاح برای انکار خشونت‌های گذشته. این مفهوم در فرهنگی آکنده از نمود رسانه‌یی بالیده است که در آن دغدغه‌های عمومی در قالب وسوا‌س‌های خصوصی، مصرف‌گرایی و سرگرمی‌های احمقانه درک می‌شود. چنان‌که «جیمز بالدوین» به‌درستی هشدار داده است، «جهل در پیوند با قدرت بی‌رحم‌ترین دشمنی است که عدالت ممکن است داشته باشد.»

نشانه‌های هشداردهنده در تاریخ بسیار آشکارند. ناکامی در آموختن از گذشته به نتایج فاجعه‌بار سیاسی انجامیده است. چنین جهلی صرفا مربوط به فقدان اطلاعات نیست. این جهل مقولات سیاسی و آموزشی مختص به خود را دارد و همین مقولات فرهنگ‌ساز هستند که فعالیت انتقادی و دموکراسی را تهدید می‌کنند.

آنچه من «خشونتِ فراموشی سازمان‌‌یافته» نامیده‌ام، نشان می‌دهد که چگونه در سیاست معاصر احساساتْ جای خِرد و نمودْ جای حقیقت را می‌گیرد و درنتیجه با ایجاد جریان بی‌پایانی از دانش تکه‌تکه‌شده و ریاکارانه تاریخ را پاک‌سازی می‌کند. در زمانه‌یی که افرادی چون دونالد ترامپ می‌توانند با تکیه بر ارزش‌هایی مانند «عظمت» جایگاهی کسب کنند و با تکیه بر این ارزش‌ها، خاطرات پیشرفت اجتماعی و سیاسی را که به‌نام عدالت و شرافت بشری به دست آمده است، از خاطره‌ها بزدایند، این خودِ تاریخ و تفکر است که مورد هجوم واقع شده است.

زمانی‌که جهل اسلحه به دست بگیرد، ظاهرا خشونتْ نوعی تراژدی ناگزیر خواهد بود. کشتار جمعی در اورلاندو مثال دیگری است از وضعیت خشونت‌آمیز و اضطراری در عرصه فرهنگی و سیاسی جهان که با نفرت و هراس جمعی تغذیه می‌شود. چنین خشونتی نه‌تنها گفتار ستیزه‌جو و ایدئولوژی بنیادگرایانه را مشروعیت می‌بخشد و خشونت را تنها راه‌حل مسائل اجتماعی می‌بیند، بلکه اقدامات خشونت‌بار و غیرعقلانی علیه سایرین را نیز دامن می‌زند. با بی‌‌احترامی به شیوه متفاوتِ زیست دیگران، این کشتار بی‌پایان در جوی از تنفر و تعصب رشد می‌کند و با نیهیلیسم سیاسی هم‌داستان است.

البته می‌توان این کنش‌ها را مثال بی‌معنای دیگری از تروریسم دانست. این کار بسیار آسان است. باوجوداین، مجموعه دیگری از پرسش‌ها همچنان باید طرح شوند: کدامین وضعیت عمیق‌ترِ سیاسی، آموزشی و اجتماعی به این فضای تنفر، نژادپرستی و تعصب اجازه داده است که گفتار عمومی و جهان‌بینی‌ها را شکل دهد؛ نقش سیاستمداران نژادپرست و گفتار تهاجمی آنها در فضای خشونت‌بار کنونی چیست؛ چگونه می‌توانیم بااستفاده از آموزش، در کنار دیگر منابع، از تبدیل‌شدن سیاست به افسارگسیختگی جلوگیری کنیم؛ چگونه می‌توانیم با این وضعیت وحشتناک و تراژیک مقابله کنیم، آن‌هم بدون آنکه به‌سمت طرز فکرِ نظامی یا امنیتی عقب‌نشینی کنیم‌؟

شما تاکید می‌کنید که آموزش برای هرگونه نقدِ ظلم و خشونت ضروری است. چرا چنین باوری دارید؟

هنری ژیرو: من به این پیش‌فرض معتقدم که آموزش برای دموکراسی ضروری است. هیچ جامعه دموکراتیکی نمی‌تواند بدون فرهنگی سازنده به حیاتش ادامه دهد. چنین فرهنگی باید مدارسی داشته باشد که بتوانند شهروندانی تربیت کنند منتقد، ژرف‌نگر، دانا و خواهان مداخله در داوری‌های اخلاقی و خواهان اقدام‌ مسوولانه و فراگیر در اجتماع. البته این آموزش نباید به مدارس محدود شود. این شیوه آموزشی در تضاد با رویه‌هایی است که آموزش را به منطق ابزاری محدود می‌کنند و به‌آسانی به نتایجِ خشونت‌آمیز می‌انجامند.

لذا باید به یاد داشته باشیم که آموزش هم می‌تواند مبنایی شود برای تفکر انتقادی و هم می‌تواند محلی شود برای سرکوب و همین سرکوب است که تفکر را نابود می‌کند و به خشونت می‌انجامد. میشل فوکو نوشته است که دانش و حقیقت نه‌تنها «به برقراری نظم و صلح تعلق دارند»، بلکه می‌توانند در کنار «خشونت، بی‌نظمی و جنگ» نیز یافت شوند. آنچه در اینجا اهمیت دارد، گونه‌یی از آموزش است که فرد به آن تشویق می‌شود.

تنها پایگاه این منازعات مدارس نیستند. «آموزش» در این راستا نه‌تنها شامل آموزش عمومی و سطح بالا می‌شود، بلکه همچنین طیف وسیعی از ابزارهای فرهنگی و رسانه‌یی نیز در این زمینه اهمیت دارند. این ابزارها به تولید، توزیع و مشروعیت‌بخشی به گونه‌های خاصی از دانش، ایده‌ها، ارزش‌ها و روابط اجتماعی می‌انجامند.

به این مساله بیندیشید که سیاست و خشونت هم‌اکنون با چه راه‌هایی با یکدیگر هم‌خبر می‌شوند و فرهنگ رسانه‌یی را تحت کنترل درمی‌‌آورند. بازی‌های ویدئویی با سبک تیراندازی اول‌شخص، امروزه بر صدر بازار بازی‌های رایانه‌یی جلوس کرده‌اند. این درحالی است ‌که فیلم‌های هالیوود نیز بازنمودی افراطی از خشونت هستند و به تقویت فرهنگِ ترس، تهاجم و نظامی‌گری می‌پردازند. نمود مشابهی نیز در ابرشرکت‌های رسانه‌یی مانند فاکس قرن۲۲۱، حکم‌فرماست که اخبار و بخش‌های سرگرمی خود را در این راستا عرضه می‌کنند.

با سستی ارزش‌های عمومی همراه با سستی عرصه‌های عمومی‌ای که آن ارزش‌ها را می‌آفرینند، الگوهای سرکوبگرانه آموزشی محبوبیت بیشتری یافته‌اند و محبوس‌ کردن انسان‌ها از آموزش آنان به‌مراتب آسان‌تر شده است. امروزه مدارس را می‌توان براساس زندان‌ها سازمان داد و به‌سادگی ضروریات شهروندی را به مصرفِ صرف فروکاست؛ درحالی که هرگونه مفهوم مسوولیت اجتماعی و تعهد اخلاقی از جامعه رخت می‌بندند.

با نظر به هشدار هانا آرنت درباره اینکه نیروهای سلطه و استثمار به‌نوعی به «بی‌فکری» ستمگران نیاز دارند، ظرفیت تفکر آزادانه و آگاهانه چگونه به‌مثابه کلیدی برای مواجهه با اعمال خشونت‌آمیز عمل می‌کند؟

جوانان می‌توانند به‌ چالش ‌کشیدن خشونت را بیاموزند؛ مانند جنبش‌های ضدجنگ در دهه 70 یا جنبش «زندگی سیاهان مهم است.» آموزش چیزی نیست جز ایجاد ذهن‌های انتقادی و شهروندان مسوولیت‌پذیر. با آموزش می‌توان جوانان و دیگران را از طریق پیونددادن مشکلات شخصی و دغدغه‌های کلان، برای مواجهه با اقتدار، توانا ساخت. مفهوم آموزش بطور ویژه در مسائلی چون خشونت، خشونت علیه زنان و منافع عمومی کاربرد می‌‌یابد که به‌صورت انفرادی قابل حل نیستند.

خشونت نه‌تنها جسم، بلکه روح را نیز ناتوان می‌کند. چنان‌که «پی‌یر بوردیو» استدلال کرده است، خشونت در جانب باور و پذیرش می‌ایستد. اگر بناست با پیشنهاد روش‌هایی تازه برای تفکر درباره جهان و انتخاب‌های پیش‌ِ رو، به جوانان در برابر خشونت کمک کنیم، آنها باید توانا شوند تا خودشان را در تمام تحلیل‌های مرتبط با خشونت بیابند و با این کار، باید فرآیند مقابله با خشونت به ‌نحو معناداری با زندگی‌شان پیوند بخورد. بدون آگاهی عمومی دموکراسی اصیل وجود نخواهد داشت. درحالی که هیچ تضمینی وجود ندارد که آموزش انتقادی افراد ایستادگی آنان در برابر اشکال متنوع خشونت و سرکوب را برانگیزد، اما آشکار است که در نبود فرهنگِ سازنده دموکراتیک، جریانات ضدروشن‌فکری به ‌نحو فزاینده‌یی تفکر انتقادی را پایمال می‌کنند و دیوارها و جنگ به تنها راه‌حل چالش‌های جهانی بدل خواهد شد. البته چندان آسان نخواهد بود که چنین فرهنگ آموزشی‌ای را در جامعه‌یی ایجاد کنیم که در آن، هدف از آموزش و پروش با رقابت‌پذیری در اقتصاد جهانی پیوند می‌یابد.

باتوجه‌ به این مساله، در حال‌ حاضر سیاست مشترکی برای قرار دادن نظام آموزشی در جهت ایجاد «فضاهای امن» وجود دارد، به‌نحوی که دانش‌آموزان بتوانند در محیط خود احساس راحتی داشته باشند. این امر اغلب تحت عنوان محافظت از کسانی صورت می‌پذیرد که صدای‌شان ناشنیده مانده است. اما باتوجه ‌به مدعای شما درخصوص لزوم ایستادگی در برابر بی‌عدالتی، آیا این امر نشان‌دهنده رویکرد مسوولانه اخلاقی به چنین مباحث دشواری است؟

فرهنگ روبه‌رشدی از انطباق با شرایط و سکوت وجود دارد که در این فراخوان برای ایجاد فضاهای امن و هشدارهای ابتدایی نیز می‌توان آن را مشاهده کرد. این امر نه‌تنها نوعی واکنش محافظه‌کارانه محسوب می‌شود، بلکه اغلبْ لیبرال‌ها آن را به اجرا در می‌آورند. آنان باور دارند که با بهترین نیات دارند کار می‌کنند. خشونت در اشکال گوناگونی ظهور می‌یابد و ممکن است به‌ویژه در سیستم آموزشی آزاردهنده‌تر باشد؛ آن‌همزمانی که خشونت نادیده گرفته شود یا قربانیان سرزنش شوند. دانشِ مساله آفرین را نمی‌توان به‌سبب ناراحتی دانش‌آموزان محکوم کرد؛ به‌ویژه اگر میل به امنیت صرفاً برای محدود کردن دسترسی به دانشِ دشوار و منابع موردنیاز برای تحلیلِ آن دانش به کار گرفته شود. آموزش انتقادی را باید هنرِ امکانات دانست و نه فضایی مدیریت‌شده برای بزدلی، احتیاط و ترس. ایجاد فضاهای امن در برابر این ایده قرار می‌گیرد که آموختن باید برهم‌زننده و دغدغه‌آفرین باشد و دانشجویان باید پیش‌فرض‌های عقل سلیم و عموما پذیرفته‌ شده را به چالش بکشند و برای مواجهه با واقعیات برهم‌ زننده، با وجود ناراحتی ناشی از آنها آماده باشند. «وندی براون» به‌عنوان دانشمند علوم ‌سیاسی به‌درستی باور دارد که «عرصه آزادی عمومی بیان یکی از مصادیقِ امنیت احساسی یا اطمینان‌خاطر نیست» و حتی «آن چیزی نیست که گفتار سیاسی و عرصه عمومی وعده‌اش را می‌دهند.» به ‌نوشته براون، «آموزش دانشگاهی باید فراخوانی برای تفکر، پرسش و تردید باشد و شما را دعوت کند به پرسیدن از هرچه از پیش مفروض داشته‌اید و آنچه می‌دانید یا دغدغه آن را دارید.» این مساله به‌ویژه در زمان مواجهه با آموزه‌های خشونت‌آمیز و سرکوبگر اهمیت ویژه‌یی می‌یابد. درحالی که به حساسیت اخلاقی درخصوص این موضوعِ مهم نیاز جدی وجود دارد، مسوولیتِ مدنی ما ایجاب می‌کند که گاهی با وضعیتی کاملا غیرقابل‌تحمل مواجه شویم. میل به فضاهای امنِ احساسی می‌تواند به نوعی گرایش به محافظت از برتری‌های فردی بدل شود؛ به‌ویژه زمانی که مساله به مزیت‌های دانشگاهی مرتبط است. این امر با تلاش‌های مکرر دانشجویان برای انکار برخی سخن‌گویان دانشگاهی به‌سبب مجادله‌انگیز بودن نظریات‌شان همراه می‌شود. درواقع با آنکه نیت این‌گونه اقدامات قابل‌درک است، مسیر برآمده از آنها بسیار خطرناک است. البته به‌طور طبیعی مواجه ‌شدن با امر غیرقابل‌ تحمل باید چالش‌برانگیز و ناراحت‌کننده باشد. چه کسی ممکن است با خواندن شهادت «پریمو لِوی» از لحاظ ذهنی و روانی فرو نریزد؟ یا با خواندن کلمات مارتین لوتر کینگ یا مالکوم ایکس احساس ناراحتی نکند؟ چنین وضعیت‌هایی به تولید خشونت می‌انجامد و باید به ‌لحاظ اخلاقی ما را نگران و به رفتار مسوولانه وادارمان کند؛ نه اینکه موجب تسلیم‌شدن‌مان به نوعی واکنش خصوصی و احساسی شود که جایگزین زبانِ درمانگرانه برای مسائل سیاسی و جهانی می‌شود. «دانشجویان در کلاس درس باید به‌جای به‌ چالش ‌کشیده‌ شدن، محافظت شوند»: در اینجا اموری مهم‌تر از این ایده کودک‌انگارانه در کار است. همچنین این خطر وجود دارد که عملکرد بخش‌هایی از دانشکده‌ها که به طرح مسائل حساسی چون جنگ، فقر، خشونت، نژادپرستی، تبعیض جنسیتی و نابرابری تمایل نشان می‌دهند، بطور دل‌سردکننده‌یی متاثر شوند. اگر جامعه امریکا می‌خواهد روی افراد جوان سرمایه‌گذاری کند، ضروری است آنان را طوری آموزش دهد که در آن به چالش کشیده شوند، ریسک‌پذیری را بیاموزند، به بیرون از مرزهای ایدئولوژیک بیندیشند و گستره خلاقیت و داوری انتقادی خود را افزایش می‌دهند. این امر نیازمند ساختار آموزشی پیچیده و تخریب‌کننده است.

شما دانشگاه را محور جامعه مدنی و دموکراتیک قرار دادید. اما با درنظر گرفتن اینکه دانشگاه منفک از روابط سیاسی و بی‌طرف نیست، به گروهی از روشنفکران اشاره می‌کنید که با وسوسه قدرت فریفته می‌شوند. لطفا درباره این مفهوم توضیح دهید.

دانشگاه‌های دولتی در سراسر جهان مورد هجمه قرار دارند؛ نه به ‌سبب اینکه در حال شکست هستند، بلکه به این دلیل که [به‌لحاظ مالی] مستقل در نظر گرفته می‌شوند. این برخلاف نظام آموزشی کی-۴۱۲ است که تامین مالی آن تا حدود زیادی اجباری است. توقف پشتیبانی مالی از دانشگاه‌ها به واکنش‌های ناگواری انجامیده‌اند: دانشگاه‌ها برای به‌کارگیری الگوهای مدیریتِ شرکتی، احساس نوعی اجبار می‌کنند. آنها از طریق استخدامِ استادانِ متزلزل و پاره‌وقت به‌جای معلمان تمام‌وقت به‌طور جدی مانع آزادی دانشگاهی می‌شوند و به‌صورت فزاینده دانشجویان را چونان مصرف‌کنندگانی می‌نگرند که باید آنها را با انواع حیله‌های دانشگاهی فریفت.

انتقاد من از این‌گونه روشنفکرانی که آنها را روشنفکرانِ دروازه‌دار نامیده‌ام، واکنشی است به این جریانات مساله‌ساز که در آن استادان تمام‌وقت و دارای مزیت به افرادی ایزوله‌شده تبدیل می‌شوند. چنین استادانی باور دارند که آموزش دانشگاهی نوعی فضای منفک از زندگی دنیوی است که با روشنفکری بی‌طرفانه «کاردینال نیومن» در قرن نوزدهم هم‌داستان است. آنها در قالب «حرفه‌ای‌گرایی» یا محکوم‌ کردن استادانی که به مسائل کلان‌ترِ اجتماع می‌پردازند، از این بی‌تفاوتی اجتماعی دفاع می‌کنند. برخی آنها این رویکرد را تا آنجا ادامه می‌دهند که انتقاد از دانشگاه را اساسا معادل نابود کردن آن می‌دانند. در اینجا نوعی خشونت روشنفکرانه در میان است که نادیده گرفته می‌شود و کاربرد مدنی آموزش را انکار می‌کند؛ درحالی که پند حکیمانه هانا آرنت از یاد رفته است که «آموزش جایی است که در آن تصمیم می‌گیریم آیا جهان را آن‌قدر دوست داریم که در قبال آن احساس مسوولیت کنیم یا خیر.» این روشنفکران که از پشتیبانی بنیادهای نیرومند محافظه‌کار و کمک‌های بی‌پایان مالی از نهادهای دفاعی و امنیتی برخوردارند، ظاهرا از یاد برده‌اند که در هر نوع دموکراسی‌ای، دفاع از دانشگاه به عنوان عرصه عمومی دموکراتیک، امری حیاتی است. بحث این نیست که دانشگاه سکوت اختیار کرده است؛ بلکه در مقابل، هر روز پشتوانه فکری را برای جنگ، پشتیبانی تحلیلی را برای مالکیت اسلحه و مشروعیت لازم را برای دیگر سیاست‌هایی فراهم می‌کند که درنهایت به خشونت ساختاری و فقر می‌انجامد. این روشنفکران تنها به قدرت سیاسی تسلیم نشده‌اند؛ بلکه با آن تبانی کرده‌اند.

احساس من این است که اثر اخیر شما نوعی به‌روز‌رسانی غمناک از مفهوم «دوران تاریکی» آرنت است که نشان فاجعه سیاسی و روشنفکری را بر خود دارد. چگونه می‌توانیم قدرت آموزش را طوری مهار کنیم که قادر باشیم تصویر آینده را ‌به‌شکلی شمول‌گراتر و با خشونت کمتر بازسازی کنیم؟

محاصره آموزش دانشگاهی از طریق قطع پشتیبانی مالی؛ ازمیان‌بردن موقعیت استادان دایمی؛ پیوندزدن تحقیقات با نیازهای نظامی یا به‌کارگیری الگوهای تجاری بهره‌وری و پاسخگویی: اینها نه‌تنها برای استادان و دانشجویان که شکل‌دهنده نظام خودگردان دانشگاهی‌اند، بلکه برای خود دموکراسی نیز تهدیدی جدی محسوب می‌شود. راه‌حل‌های احتمالی برای چنین مشکلاتی پیچیده‌اند و نمی‌توان آنها را به‌صورت منفک از دیگر مسائل موجود در اجتماعِ بزرگ‌تر مطرح کرد؛ همچون قطع پشتیبانی از منافع عمومی، شکاف روبه‌گسترش میان فقیر و غنی، فقر و بالاخره دسترسی این مجموعه صنعتی‌ و زندان‌گونه به زندگی افرادی که از لحاظ نژادی و طبقاتی در حاشیه‌ قرار گرفته‌اند. ما باید علیه پروژه‌یی بجنگیم که به‌گفته «ژنی آر. نیکول»، هدفِ آن «پایان‌دادن به تاثیر دموکراتیک دانشگاه بر کشور است.» برای نبرد با چنین جبهه‌یی استادان، جوانان و دیگر افراد خارج از دانشگاه باید به‌صورت جمعی با جنبش‌های وسیع‌تر اجتماعی برای دفاع از منافع عمومی همراه شوند. ما باید دریابیم که با قطع پشتیبانی دولت رفاه و برچیده‌شدن آن، دولت‌ها از پیگیری رفاه اجتماعی دور خواهند شد و دغدغه امنیتی را در اولویت قرار خواهند داد. ترسْ جانشینِ شفقت می‌شود و اصلِ اخلاقی بقای قوی‌تر جایگزین هر نوع احساس نگرانی مشترک درخصوص دیگران می‌شود. موضوعاتی چون قدرت، طبقه و نژادپرستی در گفتمانِ مسوولیت فردی و خودیاری کاملا فراموش می‌شوند. روشنفکران باید عرصه‌هایی عمومی‌ بگشایند که در آنها هویت‌ها، امیال و ارزش‌ها بتوانند به‌گونه‌یی پرورش یابند که نتیجه‌اش شکل‌گیری شهروندانی «خاص» باشد؛ یعنی شهروندانی که تمایل دارند هم برای حقوق فردی و اجتماعی مبارزه کنند هم برای آن ایده‌آل‌هایی که به دموکراسی نیابتی معنای حقیقی‌اش را می‌بخشند. هر بحثی درخصوص سرنوشت آموزش دانشگاهی باید نشان دهد که وضعیت نابرابری فعلی در جامعه امریکا چگونه این ساختار را شکل داده و آن را تشدید و تقویت می‌کند. [برای مثال] افزایش شهریه‌های دانشگاهی باعث بیرون‌ماندنِ بخش بزرگی از دانشجویان طبقه کارگر و متوسط از دانشگاه می‌شود. این نابرابری آشکار نه‌تنها در همین افزایش شهریه‌ها به چشم می‌خورد، بلکه در تغییر حدود دوسوم از موقعیت‌های شغلی استادان به‌شکل پاره‌وقت و عضویت مدعو در دانشکده‌ها نیز قابل‌مشاهده است. استادان باید دانشگاه را پس بگیرند و شیوه‌های اداره آن را به‌گونه‌یی اصلاح کنند که در آن قدرت تدریس و عمل‌کردن درعین حفظ شؤون خود را داشته باشند. همچنین باید ضمن محکوم‌کردنِ شرکتی‌سازی دانشگاه و تصاحب قدرت توسط مدیران و کارکنانشان، این روند را برچینند. شمار این مدیران اینک از استادان نیز فزونی گرفته است. دانشگاهیان باید برای حقوق دانشجویان نیز بجنگند تا شیوه آموزشی مبتنی بر ارزش‌های شرکتی برچیده شود. آموزش دانشگاهی حق است و باید رایگان باشد؛ چنان‌که در بسیاری از کشورهای جهان چنین است. «رابین کلی» به این نکته اشاره کرده است که این شرایط به‌ویژه باید برای دانشجویان اقلیت‌ها برقرار شود. این موارد زمانی اهمیت دوچندان می‌یابد که بدانیم اینک جوانان اغلب از گفتمان دموکراتیک بیرون مانده‌اند. درواقع به‌جای سرمایه‌گذاری روی زندان‌ها و سلاح‌های مرگبار، امریکایی‌ها به جامعه‌یی نیاز دارند که روی آموزش عالی و عمومی سرمایه‌گذاری کند. در اینجا مباحث بیشتری درباره نابرابری‌های موجود در عرصه آموزشی و اقتصادی و روشن‌ساختن آنها وجود دارد. نگریستن به آموزش به عنوان شکل سیاسی مداخله، مسیر پیشنهادی به سوی عدالت نژادی و اقتصادی است که به بازسازی امید سیاسی تازه خواهد انجامید. دانشگاه در جامعه سالم نقشی تخریب‌کننده برعهده دارد. دانشگاهیان باید در برابر ناملایمات بایستند و صدای بی‌صدایان و گروه‌های بی‌قدرت باشند؛ درحالی که حقیقت را در گوش مدافعان ثروت و قدرت نامحدود زمزمه می‌کنند. آموزش و پرورش باید مخرب و ناراحت‌کننده باشد؛ درحالی که به‌سختی در برابر نظام‌های پذیرفته‌شده می‌ایستد. این نیازها بسیار فراتر از رویکردی رادیکال است و گام‌های بسیاری را طلب می‌کند. اما درنهایت به آغازی تازه در مجادله درباره آموزش دانشگاهی در ایالات‌متحده معطوف هستند.

منبع: ترجمان

مشاهده صفحات روزنامه

ارسال نظر