اجماع نخبگان در حبابهای ایدئولوژیکی
گروه جهان
نخبگان نه تنها در پیشبینی پیروزی پوپولیستها شکست خوردهاند، بلکه هنوز پیشبینی میکنند که قطعا غیرپوپولیستهایی مانند فرانسوا فیون در انتخابات ریاستجمهوری فرانسه بر نامزد دست راست افراطی، به پیروزی با حاشیهیی امن دست پیدا میکنند.
دیپلماسی ایرانی در این باره نوشت، تحلیلگران اندکی انتظار داشتند که بریتانیاییها به خروج از اتحادیه اروپا رای بدهند یا امریکاییها دونالد ترامپ را انتخاب کنند. با این حال، ظهور اجماعی برای توضیح این محاسبات غلط مدت زیادی طول نکشید. وقتی پای چنین تحولات پیچیده و مهمی به میان میآید، باید مراقب استدلالهای سهلانگارانه باشیم. اجماع فعلی، «نخبگان» را مقصر میداند. نخبگانی در دانشگاهها، مدارس و کسب و کارها که در دنیایی نسبتا جهانشمول اتصال خود را با مردم عادی از دست دادهاند و به مردم کمتر آموزش دیده دقت نمیکنند و به آنها گوش نمیدهند؛ چراکه این گروههای مردم عادی، بسیار کمتر از مزایای جهانی شدن بهره بردهاند و احتمالا نهادهای فراملی (در مورد برگزیت) و نامزدهای با صلاحیت (در مورد انتخاب شدن ترامپ) را نادیده گرفتهاند. انتخابهایی که از بسیاری جهات، آشکارا اشتباه بودند.
این دیدگاهها قابل توجه هستند. «تفکر گروهی» امروزی عموما مربوط به نخبگان مالی، فکری و آمارپردازان، است که اغلب زمینههای آموزشی یکسانی دارند، با یکدیگر کار میکنند، رسانههای مشابهی را پیگیری میکنند و در کنفرانسها و رویدادهای یکسانی شرکت میکنند. اعضای این جمعیتها بر این باورند که چیزهای زیادی از تاریخ آموختهاند. آنها تمایل به تقبیح نژادپرستی و حتی اشکال خفیفتر آن دارند و بعید است که با فمینیسم مخالفت کنند. هرچند این گروههای متنوع سرمشق ندارند، اما ارزشهای متنوعی در میان آنها وجود دارد. تسلط مردان نیز در این گروههای حداقلی در حال کاهش است.
نکته مشترک دیگر این گروهها، ثروت است. اگرچه تمام اعضای این گروهها مولتی میلیونر نیستند، اما آنها متمایل هستند که تواناییهای مورد نیاز برای به دست آوردن منافع اقتصادی حاصل از جهانیسازی را یاد بگیرند. درنتیجه آنها به صورت عمومی افزایش نابرابری را بهویژه در ایالاتمتحده به عنوان یک مشکل عمده تا همین اواخر، تشخیص نمیدادند (اگرچه با اطمینان میشود گفت که ثروتمندترین نخبگان با میزان بیسابقهیی در فلسفههای بشردوستانه درگیر هستند).
روشن است که نخبگان جهان وطنی که تصمیمگیریهای مهم را در بخشهای حیاتی برعهده دارند- از کسب و کار و امور مالی تا سیاست- باید توجه بیشتری به شکایتهای افراد کمتر خوششانس، کمتر تحصیلکرده و کمتر متصل به سیستم داشته باشند. به جای تجمع افراد همفکر در محیطهای ایزوله، آنها باید شرایطی را فراهم بیاورند که افراد با سوابق متنوعتر شرایط اتصال به سیستم را پیدا کنند؛ ازجمله کسانی که تجربه بسیار متفاوتی در زمینه جهانیشدن دارند. چنین سیستمی کمک خواهد کرد تا به بحثهای تکهتکه شده عمومی رسیدگی شود.
این حبابهای ایدئولوژیکی تنها مشکل نیست. نخبگان نهتنها در پیشبینی پیروزی پوپولیستهای شکست خوردهاند، بلکه هنوز پیشبینی میکنند که قطعا غیرپوپولیستهایی مانند فرانسوا فیون در انتخابات ریاستجمهوری فرانسه بر نامزد دست راست افراطی به پیروزی با حاشیهیی امن دست پیدا میکنند. این به وضوح، نادیده گرفتن خشم طبقه کارگر است که تنها عاملی نیست که رادار سیاسی نخبگان را خراب کرده است. البته که آرامشبخش است اگر باور داشته باشیم که تنها با شناخت بهتر حقایق است که مردم میتوانند بیطرفانهتر بحث کنند، متحدتر شوند و به سیاستهای سازندهتر رای دهند. اما حتی با گفتمانی مبنی بر واقعیت بهتر و بیشتر، نگاههای مردم واگرا خواهد بود.
کسانی که به برگزیت رای دادند یا ترامپ را انتخاب کردند، تنها در درک منافع جهانی شکست نخوردند؛ بلکه آنها در حال حاضر فاقد مهارت یا فرصتهایی برای تضمین منافع خود هستند. فراتر از حل مساله ارتباطات با سیستم، نیاز به سیاستهای بازتوزیعی است که اساسا یک سیاست برد- برد نیست. برندگان اصلی و ذینفعهای عمده تجارت آزاد و تغییرات تکنولوژیک باید فعالانه از طریق مالیات، یارانه و پشتیبانی در ایجاد مشاغل، نیازهای بازندگان را جبران کنند.
بهطور مشابه، این فرضها اگرچه در نظامهای لیبرال- دموکراتیک غرب تا حد زیادی در منافع اقتصادی و ژئوپلیتیک، یکسان و سازگار است، اما نواقصی نیز وجود دارد. حقیقت این است که قدرتهای سنتی غربی با وجود اشتراکات بسیار، در زمینههای مختلفی واگرا هستند؛ از سیاست انرژی گرفته تا امنیت- در حالی که اروپا در مقایسه با امریکا به مراتب بیشتر وابسته به سوختهای فسیلی است- ارتباط برقرار کردن بهتر و توافق بر سر حقایق برای تسهیل قراردادهای همکاری کافی نخواهد بود. مذاکرات فراوانی مورد نیاز است که طی آن، هر دو طرف باید چیزهایی را قربانی کنند.
هر دو این مسائل بهطور گسترده به اسم رسیدن به یک راهحل برد- برد در جهانبینی غربی نقض میشوند. درحقیقت لیبرال دموکراسی- چه در راستمیانه و چه در جناح چپ- بر اساس این اعتقاد بنا نهاده شده که راهحلها که مهمترین آنها در صلح بودن است، میتواند به جامعه یا درحقیقت کل جامعه انسانی در بلندمدت سود برسانند. مذاکرات دموکراسی پیچوتابها و چرخشها و مشکلات خود را دارد و در کوتاهمدت، نیازمند فداکاری است؛ اما درنهایت به نفع همگان خواهد بود. البته که شکست در رسیدن به نتایج برد- برد اغلب منجر به راهحلهای باخت- باخت میشود. در نیمه اول قرن گذشته، اعتقاد بر این بود که شکست در تسخیر فضای کشاورزی میتواند کشورها را به گرسنگی محکوم کند. امروز استدلال مشابهی در مورد انرژی وجود دارد. واقعیت بسیار پیچیدهتر است. در اقتصاد، حفظ برنده شدن یعنی رشد فراگیر. پولدارها با تعیین مقررات و مالیات، ازجمله قوانین بینالمللی، ثروت قابل توجهی را در بلندمدت تضمین میکنند. در حالی که ثروت به سمت بازندهها حرکت نمیکند و ثروتمندان، ثروتمندتر میشوند، هیچکسی نمیتواند انکار کند که آنها باید از دست دادن را نیز متحمل شوند.
آنچه رویکرد لیبرال دموکراتیک درست میداند این است که همیشه فضایی برای سازش وجود دارد. وقتی همه مانند یک برنده واقعی به خانه نروند، از افراد گرفته تا کشورها، آنگاه فضای کار در کنار یکدیگر و انجام معاملاتی که در آنها جریان و منابع محدود به معنای درست کلمه در دسترس و محافظت شده است، برقرار میشود. هزینههای درگیریهای مدرن ازجمله بنبستهای سیاست داخلی، بیش از حد بزرگ است و درنهایت به نقطهیی میرسد که حتی برندگان هم همهچیز را از دست میدهند.
در پی اشتباهات محاسباتی اخیر، ما باید رادارهای خود را مجددا تنظیم کنیم تا محاسبات ما تنها بر پایه یک سری روایتهای شسته و رفته نباشند. در اینجاست که تفاوت اصلی لیبرال یا سوسیال دموکراتها با نظریهپردازان تندرو برجسته میشود. آنهایی که میتوانند راهحلهای همزمان برد و باخت در میانمدت را درک کنند، ایمان خود را به اثرات درازمدت این راهحلها در تغییرات دموکراتیک تدریجی در خانه حفظ میکنند و در عین حال، به حمایت خود از صلح جهانی ادامه میدهند.
