شرکتهای چینی میتوانند جهان را تسخیر کنند؟
مترجم: چالاک بایزیدی
اقتصاد چین در حال حاضر با چالشهای متعددی مواجه است. اما اقتصاددانان و تحلیلگران اقتصادی روی حرف خود هستند و معتقدند که این کشور به روند رشد خود ادامه داده و امریکا را به زیر خواهد کشید. بهطور قطع این دیدگاه، نظر غالب اکثر صاحبنظران (اگر نگوییم تنها دیدگاه است) در دو سوی اقیانوس آرام است. اما بسیاری از تحلیلگران این حقیقت را نادیده میگیرند که «قدرت اقتصادی دارای رابطه تنگاتنگ با قدرت بازار کسبوکار و شرکتهاست» و این جایی است که چین با فاصله بعد از ایالات متحده قرار دارد.
تولید ناخالص داخلی چین بهطور قطع از امریکا پیشی خواهد گرفت. اما احتمالا این اتفاق تا سال 2028 نخواهد افتاد. این زمان 5تا 10سال بیشتر از مدتی است که قبل از رکود نسبی اقتصاد چین در سال 2014 پیشبینی میشد. در کل، چین اکنون بزرگترین بازار برای صدها کالا از خودرو گرفته تا نیروگاه محسوب میشود. دولت چین دارای بزرگترین ذخیره ارزی جهان به مبلغ 3 تریلیون دلار است. همچنین چین در حجم تجارت از امریکا پیشی گرفته است: چین اکنون بزرگترین شریک تجاری 124کشور جهان از جمله امریکاست. چین در کشورهای در حال توسعه نقش خود را گسترش داده و در بسیاری از حوزهها از جمله سرمایهگذاری، صنایع زیرساخت، تجهیزات و ادوات صنعتی و بانکداری به صورت گسترده فعالیت میکند. اکنون بسیاری از کشورها در آسیا، آفریقا و امریکای لاتین هم از لحاظ اقتصادی و هم از لحاظ سیاسی به چین وابستهاند.
بازار سهام چین تابستان سال گذشته دچار نوسان شد و اخیرا نیز این نوسان ادامه یافته است از این رو سرمایهگذاران نسبت به بازار این کشور با ملاحظه بیشتری عمل میکنند. اما نشانههای بازار در رابطه با رشد اقتصادی این کشور کاملا بیمعنی بوده است: از سال 1990 تا 2013 اقتصاد چین بهطور متوسط سالانه 10درصد رشد داشته ولی طی این مدت، بازار سهام تغییر محسوسی انجام نداده است به طرق اولی نمیتوان چرخش بازار را نشانهیی درست از ناخوش بودن وضع اقتصاد چین تلقی کرد. اقتصاد چین خود را از رکود موقتی نجات خواهد داد همانطور که اقتصاد امریکا پس از سقوط شدید بازار سهام در نیمه اول قرن بیستم خود را از رکود رهانید.
اما باید دقت کرد که دادههای کلان اقتصادی همه داستان را نمیگویند. بهبود اقتصاد چین در کوتاهمدت شاید آنطور که به نظر میرسد در بلندمدت بهبود نیابد. واقعیت این است که موفقیت امروز چین بدین معنی نیست که در بلندمدت میتواند امریکا را به عنوان بزرگترین قدرت اقتصادی جهان به زیر بکشد. اعدادی مانند GDP، حجم تجارت و ذخیرههای مالی نشاندهنده قدرت اقتصادی هستند. اما این اعداد وضعیت کلی عواملی که پشت آنها قرار دارند مانند صنایع و شرکتها را نشان نمیدهند. وقتی نگاهی کلی به عملکرد و چشمانداز شرکتهای چینی میاندازیم متوجه میشویم که هنوز هم موانع زیادی بر سر راه اقتصاد این کشور وجود دارد.
هم در امریکا و هم در چین، شرکتها سهچهارم تولید ناخالص داخلی را به خود اختصاص میدهند. اگر کلیتر نگاه کنیم، شرکتهای بینالمللی و زنجیره عرضه آنها بیش از 80درصد سرمایهگذاریهای مستقیم خارجی و صادرات در جهان را در بر میگیرد. به عبارت دیگر قدرت اقتصادی زیر سایه قدرت شرکتهاست.
اقتصاد چین به واسطه عملکرد فوقالعاده نیروکار ارزان، پایین نگهداشتن نرخ ارز، سرمایهگذاریهای خارجی و بهروز کردن مداوم صنایع توانسته تا به امروز بازارهای جهانی را در اختیار خود بگیرد. اما چین برای موفقیت بیشتر باید رقیبان دیگری را در جاهای دیگر از بازی کنار بزند. البته رویکرد چینیها به این سمت تغییر کرده که بازیگران جدیتر را در صحنه اقتصاد جهانی هدف بگیرد.
اگر چین میخواهد بزرگترین اقتصاد دنیا باشد باید کسب وکار را به سمتی سوق دهد که وارد بازار کالاهای رقابتیتر، پیچیدهتر و با تکنولوژی بالاتر شود. کالاهایی مانند ادوات پزشکی، هواپیماسازی کالاهایی هستند که باید چین به سمت ساخت و بازاریابی برای آنها برود. برخی معتقدند چین با ساخت همین کالاهای ساده میتواند به روند خود ادامه دهد و نیازی به ورود به صنایع پیشرفته نخواهد داشت. اما دلایل زیادی برای زیر سوال بردن این نظر وجود دارد.
دلیل جهش اقتصادی چین در ابتدا، ورود شرکتهای اروپایی و امریکایی بود که با به خدمت گرفتن نیروی کار ارزان این کشور به صادرات کالاهای با تکنولوژی پایین میپرداختند، این بود که در ادامه این کار صدها شرکت شروع به ساخت و صادر کردن کالاهایی گرفتند که نیازی به تکنولوژی بالا نداشت. اما برعکس، برای موفقیت در بازار کالاهای سرمایهیی و تکنولوژی پیشرفته، شرکتها باید قابلیتهای منحصربهفردی را در خود توسعه دهند، مشتریهای محدودی را هدف بگیرند، طیف گستردهیی از تکنولوژی را در اختیار داشته باشند و دانشی عمیق از نیازهای مشتریان به دست آورند بلکه بتوانند زنجیره تقاضا در سطح جهانی را مدیریت کنند. در حالی که چین در صنایعی با هزینه پایین فعالیت میکند و عمده رقیبانش کشورهای در حال توسعه هستند، صنایع بسیار پیشرفته توسط شرکتهای ثروتمند و عظیم بینالمللی در ژاپن، کره جنوبی، امریکا و اروپا مستقر هستند.
نکته مهمتر این است که آنچه باعث موفقیت چین طی سه دهه اخیر شده (نیروی کار ارزان) در بازار کالاهای سرمایهیی و کالاهای پیشرفته موضوعیتی ندارد. برای مثال صنعت هواپیمایی و جستوجو در اینترنت در اختیار دو شرکت بویینگ و گوگل است که هر دو در امریکا مستقر هستند. عامل اصلی موفقیت این شرکتها و دیگر شرکتها، بیشتر از اینکه به کشوری که در آن هستند، بستگی داشته باشد به سازوکار داخلی شرکت بر میگردد.
آینده اقتصاد چین نه به پشت سر گذاشتن GDP امریکا بلکه به موفقیت این کشور در بازار کالاهای سرمایهیی و صنایع پیشرفته بستگی دارد. شرکتهای بینالمللی خارجی هنوز هم بازار داخلی صنایع پیشرفته و کالاهای سرمایهیی چین را در اختیار دارند در نتیجه چین بهشدت به تکنولوژی شرکتهای غربی وابسته است. در حوزههایی که برای قرن بیستویکم از همه مهمتر است، شرکتهای چینی بسیار عقب هستند و همین باعث میشود کسانی که اعتقاد دارند، اقتصاد چین میتواند بزرگترین قدرت جهان باشد، سکوت کنند.
پایین دست در برابر بالا دست
البته چین پیشرفت چشمگیری در حوزه کالاهای سرمایهیی و صنایع پیشرفته داشته است و هماکنون این کالاها 25درصد صادرات چین را تشکیل میدهد. در حال حاضر تولیدکنندگان چینی چیزی بین 50 تا 75 درصد بازار جهانی کانتینرهای دریایی، حملونقل اسکلهیی و تجهیزات انرژی زغالسنگ را در اختیار خود دارند همچنین 15 تا 30درصد بازار جهانی تجهیزات ارتباط جمعی، توربینهای بادی و صنایع ریلی پرسرعت را تحت کنترل دارند. شرکتهای چینی برخلاف افزایش دستمزدها و قیمت انرژی با سادهسازی فرآیند ساخت توانستهاند هزینههایشان را 10 تا 30 درصد پایینتر از شرکتهای غربی (سازنده کالاهای سرمایهیی) نگه دارند و این حتی قبل از پایین آوردن قیمت یوان بود.
طرح تریلیون دلاری دولت چین به نام «یک محور، یک راه» که طی آن اوراسیا با جاده، ریل و تجهیزات بندری به چین وصل میشود، مزیتی رقابتی برای شرکتهای چینی ایجاد کرده که فراتر از سرزمین مادری فعالیت کنند. همچنین دولت چین در راستای کمک به شرکتهای داخلی، ورود کالاهای سرمایهیی به این کشور را محدود کرده و شرکتهای خارجی را موظف کرده که دانش خود را به شرکتهای همکار داخلی منتقل کنند. با این حال چین هنوز راه درازی برای تبدیل شدن به بازیگری تعیینکننده در بازار کالاهای سرمایهیی مانند راکتورهای هستهیی و صنایع هواپیمایی پیشرو دارد. به گفته یک تولیدکننده صنایع هوایی، مهندسی معکوس کردن موتور جت یک چیز است و توسعه مهارتها و ساخت قطعات به نحوی که همه دقیق و هماهنگ کار کنند چیزی کاملا متفاوت.
قابلیت چینیها در پاییندست است. این یعنی چینیها تکنولوژی موجود را فرا گرفته، فرآیند ساخت آن را سادهسازی کرده و طراحی زیباتری به یک محصول با هزینه پایینتر میدهند. مشخص شده که این نوع سرهمبندی کردن، برای صنایعی که به بلوغ رسیدهاند (تجهیزات بندری، کانتینرهای دریایی) جواب میدهد و بهشدت نیز سودآور است. اما شرکتهای بینالمللی غربی تمایل دارند در بالا دست بمانند. این شرکتها تلاش خود را روی توسعه تکنولوژیهای موجود، ایجاد تکنولوژیهای جدید، طراحی و ساخت کالاهای منحصر بهفرد، در اختیار گرفتن جهان نرمافزار و مدیریت زنجیره عرضه در جهان قرار دادهاند. این تواناییها به شرکتهای غربی کمک کرده که صنایعی همچون راکتورهای هستهیی، سیستمهای خودکار صنعتی و صنعت هوانوردی را در اختیار خود بگیرند. شرکتهای چینی در توسعه تواناییهای بالادستی بسیار کند عمل کردهاند و این نشان میدهد که چرا چینیها نتوانستهاند در بخش صنایع پیشرفته مانند دیگر بخشها توسعه یابند و به اصطلاح از پایین دست به بالا دست بروند.
رقابت با شرکتهای بینالمللی غربی در صنایع ارتباط جمعی باعث شده که سهم چین در این بازار از 25درصد در سال 2010 به 10درصد در سال 2014 برسد. همچنین سهم چین از صادرات صنایع زیرساخت در 5سال اخیر 15درصد باقی مانده و تغییر نکرده است. رشد صادرات کلی این کشور از 17 درصد بین سالهای 2001 تا 2004 به 5 درصد بین سالهای 2011 تا 2015 رسیده است.
در رابطه با عدم توانایی چین در صنایع بالادستی، شرکتهای چینی برای مدیریت زنجیره عرضه با چالشهای زیادی روبهرو بودهاند.
شرکتهای چینی معمولا سعی دارند که با تولید برخی تجهیزات مانند هیدرولیکها در صنعت ساختوساز و ادوات الکترونیکی در صنعت هوانوردی، هزینههای ساخت را کاهش دهند، بلکه از واردات آنها اجتناب کنند. شرکتهای غربی اما رویکردی متفاوت دارند آنها سعی در چندگانه کردن منابع دارند: برای مثال تمام قطعهسازان اروپا و آسیا برای اپل و بویینگ قطعه تولید میکنند. چینیها سعی میکنند شرکتهای غربی را جذب کنند و تکنولوژی آنها را یاد بگیرند اما شرکتهای غربی بهترین قطعات را از هر جای دنیا که باشد، جمع میکنند. نتیجه این میشود که چین قادر خواهد بود در مقیاس بزرگ تولید کند در مقابل رقیبان غربی میتوانند از شرکای زیاد در سراسر جهان در فضایی بسیار رقابتیتر بهره بگیرند.
یک قدرت تنها
یکی از عوامل سیطره امریکا بر اقتصاد جهان، میزان زیاد سرمایهگذاریهای خارجی این کشور است. در سال 2014، شرکتهای امریکایی 337میلیارد دلار خارج از امریکا سرمایهگذاری کردهاند و این برابر با 10درصد کل سرمایهگذاری این شرکتها در داخل است. مجموعا شرکتهای امریکایی بالغ بر 6.3 تریلیون دلار خارج از امریکا سرمایهگذاری کردهاند و برای همین است که شرکتهای موجود در شاخص S&P 500 بیش از 40درصد سودشان را از خارج امریکا کسب میکنند. بر خلاف کاهش رشد اقتصادی در داخل امریکا، شرکتهای امریکایی و اروپایی طی 10سال گذشته به صورت میانگین 7درصد در سال، میزان سرمایهگذاریهای مستقیم خارجی خود را افزایش دادهاند و ژاپنیها از این میزان هم پیشی گرفتهاند.
با اندکی تاخیر شرکتهای چینی نیز به تقلید از شرکتهای غربی پرداختند. در پایان سال 2014 مجموع سرمایهگذاری چینیها در خارج، بالغ بر 730 میلیارد دلار بود و تخمین زده شده که این میزان ظرف پنج سال آینده به 2 تریلیون دلار خواهد رسید. در ابتدا چینیها تنها در صنعت نفت و گاز و معدن سرمایهگذاری میکردند اما به مرور شروع به خریدن شرکتهای غربی دچار بحران کردند (مخصوصا در امریکا) اکنون چین پس از امریکا بزرگترین میزبان شرکتهای بینالمللی است.
چین به عنوان تازه به دوران رسیده جهانی شدن، سیاستی بسیار ریسکیتر از کشورهای غربی اتخاذ کرد. با اینکه امریکا و استرالیا دو مقصد اول سرمایهگذاریهای خارجی چین هستند، بیش از نصف سرمایه چینیها به سوی کشورهای آفریقا، امریکای لاتین و خاورمیانه سرازیر است که کشورهای بسیار پر مخاطرهیی محسوب میشوند. چین عملا بزرگترین سرمایهگذار در کشورهایی مانند افغانستان، آنگولا و اکوادور است که از نظر غربیها ترسناک ارزیابی میشوند. به گفته دیوید شامباک، تحلیلگر سیاسی: چین «یک قدرت تنها» است و هیچ متحد نزدیکی ندارد. این کمکها و سرمایهگذاریها همه و همه در راستای استراتژی پکن برای تغییر این تصور است.
شاید این رویکرد چین موثر واقع شود. اما در همین حال شرکتهای بینالمللی غربی، سرمایهگذاران عمده در کشورهای با ثبات، امن و با رتبه اعتباری بالا هستند. در سال 2014، ژاپن و اتحادیه اروپا بیشتر از چین در آسیای شرقی سرمایهگذاری کردند و امریکا نیز بیش از 114میلیارد دلار در آسیا و امریکای لاتین سرمایهگذاری کرده است. شاید سرمایهگذاریهای جسورانه چینیها بتواند اثرگذار باشد اما شرکتهای غربی و ژاپن با استفاده از تکنولوژی پیشرفته خود و بدون ریسک زیاد میتوانند قدرت و نفوذ خود را در بازارهای جهانی به صورت مداوم توسعه دهند. چین همیشه آخر میرسد از این رو مجبور است روی داراییهای ریسکیتر سرمایهگذاری کند یا شرکتهای ورشکسته امریکایی را بخرد. اما واقعیت این است شاید رویکرد چین برای مدتی سودآور باشد اما این روشی درست برای باقی ماندن در بازی نیست.
مدل چینی
آنهایی که پیشبینی میکنند که چین اقتصاد جهان را در آینده زیر سیطره خود درخواهد آورد دو استدلال دارند: چرخه عمر محصول، نشان میدهد محصولی که در کشورهای پیشرفته تولید و طراحی میشود سر از کشورهایی درخواهد آورد که با هزینه پایینتر، آن را تولید میکنند. دومین استدلال ایدههای تخریب شده است، به فرآیند تبدیل و جایگزینی کالاهای کلیدی با کالاهایی بهتر با قیمت پایینتر گفته میشود. اما تاکید بر این دو استدلال، توانایی شرکتها بینالمللی را برای ساخت و توسعه کالاهای سرمایهیی و پیشرفته نادیده میگیرد. زیرا این شرکتها توانایی و مهارت کافی برای هماهنگ کردن خود با روند عادیسازی محصول را دارند.
برای مثال شرکت «کومینز» را در نظر بگیرید که یک شرکت امریکایی است و در هند فعالیت میکند. این شرکت در کار ساخت موتورهای دیزلی فعالیت دارد و هر نوع موتور دیزلی را با قیمتهای متفاوت تولید میکند. شرکت کومینز پنجه در پنجه با بخش موتور دیزل چین است اما به دلیل بازاریابی گسترده و تحقیق و توسعه قوی، سالانه بیشتر از میزان صادرات موتور دیزلی چین به این کشور موتور دیزلی صادر میکند. این شرکتها نیاز به روابط گسترده بینالمللی، مهارت و مدیرانی دارند که دارای تجربه مدیریت در حوزه جهانی باشند.
شرکتهای اندکی در چین هستند که دارای این ویژگیها باشند. بیشتر چینیها ترجیح میدهند تولیداتشان را در داخل کشور با روشهای ساده انجام دهند تا هم استقلالشان حفظ شود و هم مدیر کسبوکار شخصی خود باشند. نسل اول توسعه در چین بسیار خوب از مدل تولید چند ملیتی استفاده کرد اما در سالهای اخیر شرکتهای چینی برای منطبق کردن خود با فرآیند جهانی شدن بسیار دچار مشکل بودهاند. اما در این میان استثناهایی نیز وجود دارد. برای مثال شرکت «Lenovo» در سال 2013 شرکت امریکایی Dell را پشت سر گذاشت و به بزرگترین سازنده رایانههای شخصی در جهان تبدیل شد. این شرکت چینی با روش غیر معمول پراکنده کردن مسوولیتها در سطح جهان به این موفقیت دست یافت. شرکت Lenovo، در سراسر جهان فعالیت میکند و دفتر مرکزی بازاریابی خود را در بنگلور هند قرار داده است.
شرکتهای چینی به تلاش خود برای منطبق شدن با جهانی شدن در شرایط نابرابر ادامه خواهند داد. به وقتش، چین سهم واقعی خود از شرکتها بزرگ را به دست خواهد آورد همانطور که تمام اقتصادهای بزرگ این کار را کردند. اما به نظر نمیرسد که در این روند یک مدل چینی منحصر بهفرد وجود داشته باشد. همچنین حداقل در آینده نزدیک، این کشور در حوزه شرکتهای بزرگ بینالمللی موفقیتی چشمگیر به دست نخواهد آورد.
صعودی سخت برای چین
طرفداران این دیدگاه که چین قدرت اول اقتصادی خواهد شد، استدلال میکنند که امریکا اقتصادی کند دارد که با بازار آشفتهاش و بنبستهای سیاسی دیر یا زود بازی را به چینی که برنامهریزی دقیق و استراتژی درست دارد، میبازد. اما کسانی که این دیدگاه را مطرح میکنند به سادگی عوامل خارجی موثر روی شرکتها و تغییرات بازار را نادیده میگیرند. قدرت اقتصادی امریکا ناشی از فرهنگ رقابتی شرکتها، نفوذ شرکتها در سیاست، تحقیقات و تولیدات دانشگاهها و مراکز تحقیقاتی، سیستم مالی مرتبط با تکنولوژی و سرمایهگذاری، مهاجرت مغزها به این کشور، قوانین حمایتی برای فعالیتها کارآفرینی، تصویر امریکا به عنوان ابر قدرت و نقش دلار به عنوان مهمترین ارز دنیا ست.
البته عوامل داخلی میتوانند قدرت اقتصادی امریکا را تهدید کنند. برای مثال مخالفت دست راستیها این کشور با هزینههای تحقیقات و رویکرد جدید سهامداران به سودهای کوتاهمدت به جای سرمایهگذاری بلندمدت در ابداع و نوآوری، تهدیدهای بالقوه محسوب میشوند. حدود 30سال پیش برخی از تحلیلگران معتقد بودند که ژاپن امریکا را در قدرت اقتصادی پشت سر خواهد گذاشت اما در همان هنگام هم برخی پیشبینی کردند که کارآفرینان حوزه تکنولوژی و ساختار دولت امریکا اجازه نخواهد داد ژاپن از امریکا پیشی بگیرد.
اقتصاد چین ساختاری متفاوت اما قدرتمند دارد. برای مثال: سیاستهای ترجیح سرمایهگذاری بر مصرف، مشوقهای دولتی برای شرکتهای خارجی جهت سرمایهگذاری در چین، ایجاد شرایط مناسب برای کارآفرینان و بازار داخلی قدرتمند از جمله نقاط قوت این اقتصاد بزرگ است. اما بسیاری از عوامل هم اقتصاد چین را به چالش میکشند برای نمونه میتوان ضعف عملکرد بخش دولتی و جلوگیری از جریان آزاد اطلاعات را نام برد.
بسیار سخت است که دریابیم عوامل خارجی چقدر بر اقتصاد چین اثرگذار خواهد بود. افراد بسیار کمی شاید میتوانستند ضعف عملکرد بخش دولتی چین و ظهور شرکتهای بزرگ بینالمللی مانند Huawei، Lenovo و Alibaba را پیشبینی کنند. اگر نگاهی به آینده بیندازیم، بسیار سخت است که دریابیم کاهش سرعت رشد اقتصاد چین چه اثری روی قدرت رقابت شرکتهای این کشور خواهد داشت: این شرایط شاید بسیار خطرناک باشد و شاید هم باعث ورشکستگی بسیاری از شرکتها شود که در این صورت باعث میشود، قدرت بیشتر در دست شرکتهای کمتر قرار بگیرد و این شرکتها بتوانند در صحنه اقتصاد جهانی نقشی موثرتر بازی کنند.
منبع: Foreign Affairs
