مهرنوش سلوکی
«هیچکس تا به حال دو مرتبه در عمرش عاشق نشده، عشق دوم، عشق سوم، اینها بیمعنی است. فقط رفت و آمد است. افت و خیز است. معاشرت میکنند و اسمش را میگذارند عشق».
خداحافظ گاری کوپر داستانی است که در زمان جنگ امریکا و ویتنام اتفاق میافتد. چند جوان اسکی باز که از همهچیز در زندگی خسته شدهاند و عاشق اسکی هستند در ارتفاعاتی درکشور سوییس درکلبه یک جوان پولدار روزگار میگذرانند و هر از گاهی که پولشان ته میکشد به پایین آمده و پول و پلهیی جمع میکنند و برمیگردند. کتاب را شاید به نوعی بتوان گفت که دارای تاریخ مصرف است، خواننده امروز به هیچ عنوان نمیتواند با مقولههای فرهنگی ذکر شده در طول داستان ارتباط برقرار کند ولی با این حال جاذبههای بسیار دیگری هست که شما را تا انتها با خود میبرد. لحن شروع داستان به نوعی است که شما را حسابی گیج میکند و کلی باید بگذرد تا بفهمید بین چه کسانی قرارگرفتهاید. لحن عصیانگر راوی بدون هیچ نوع ملاحظات اخلاقی شاید یکی از جاذبههایی است که در همین ابتدای داستان به چشم میخورد و در تمام شخصیتهای داستان وجود دارد. لنی جوان امریکایی است که به خاطر نرفتن به جنگ از کشورش فرارکرده و از همهچیز گریزان است. شاید بتوان گفت رومن گاری به گونهیی سیاستهای امریکا را از زبان لنی نقد میکند. لنی که پدرش یک نظامی بوده و در عملیاتی در لائوس کشته شده بهشدت از جنگ متنفر است و کلا از هر چیزی که او را به زندگی پایبند کند میگریزد، از اصول اخلاقی هم پیروی نمیکند و یک عصیانگر واقعی است ولی با همه این احوال شما به عنوان خواننده او را دوست دارید، شاید در ضمیر ناخودآگاه هر یک از ما رویایی از چنین زندگی وجود داشته باشد. چیزی که از آن به عنوان «آزادی از قید تعلق» درکتاب یاد میشود هرچند که در زندگی اجتماعی هیچ کدام از ما تاب تحمل رفتارهای شخص لنی را نخواهیم داشت و میتوان گفت خود همین ویژگی وی را جذاب میکند، تناقضی که در وجود همگی ما هست اگر کمی با خود صادق باشیم. رومن گاری، نویسنده یهودیالاصل که پس از جدایی پدر و مادرش به همراه مادر به فرانسه میرود و در شهر نیس زندگی را ادامه میدهد. رومن گاری بیگمان از نویسندگان مشهور فرانسوی است که در طول زندگی 59 ساله خود آثار متعددی به جا نهاده که بیشتر آنها را به نامهای متفاوتی از خود به چاپ رسانده است. از آن جمله کتاب «زندگی در پیش رو» را پنج سال پیش از خودکشیاش و با نام «امیل آژار» منتشر کرد. که چاپ اول آن هم توسط لیلی گلستان در سال 1359 ترجمه شده است. رومن در مورد اسمهای مستعار خود چنین میگوید: همیشه من یک نفر دیگر بودهام. خواستم تماشاچی زندگی دوم خودم باشم و از ویتولد گامبرویچ، نویسنده لهستانی نقل کرد که: روزی بیاید که نویسنده، زندانی قیافهیی شود که منتقدان به او دادهاند: نما و ظاهری که هیچ ربطی به کار یا خود او ندارد. از همین میترسم. آدم به کسی یا چیزی عادت کند و آن وقت آن کس یا آن چیز قالش بگذارد.