سیمای پریشان خاورمیانه از آغاز تاکنون
یک اندیشکده امریکایی در گزارشی ویژه به بررسی تاریخی رویدادها و روندهای خاورمیانه از گذشته تا به امروز و تشریح چرایی وضعیت کنونی این منطقه راهبردی پرداخت.
اندیشکده استراتفور در مقالهیی به قلم جورج فریدمن، رییس این اندیشکده اطلاعاتی نوشت: اصطلاح «خاورمیانه» به [واژهیی] عمیقا حساس و انعطافپذیر مبدل شده است. این واژه به [استعمال آن توسط] وزارت خارجه بریتانیا در «قرن نوزدهم» بازمیگردد. بریتانیا این منطقه را به سه بخش تقسیم کرد: «خاور نزدیک» حوزهیی که به پادشاهی بریتانیا و اکثر مناطق شمال آفریقا نزدیکتر بود؛ «خاور دور» که در بخش شرقی هندوستان [تحت استعمار] بریتانیا واقع شد؛ و «خاورمیانه» که در میانه هندوستان [تحت استعمار] بریتانیا و خاور نزدیک قرار گرفت. این تقسیمبندی، الگوی سودمندی برای وزارت خارجه بریتانیا و منطقه به شمار میرفت، چون بریتانیا - و تا حدودی فرانسه - هم اسامی این منطقه و هم کشورهایی که در حوزههای خاور نزدیک و خاور دور تشکیل شدند را تعیین کرد. قرائت درست از وضعیت سیاسی خاورمیانه با توجه به جذابیت این منطقه از جهان برای دخالتهای خارجی، یکی از نیازهای امروز ایران است. لذا «تعادل» بدون تایید محتوا و تنها برای اطلاع مخاطبان خود، اقدام به انتشار این گزارش خواهد کرد که توسط مرکز رصد اندیشکدههای استراتژیک اشراف ترجمه شده است.
دخالت مستقیم بریتانیا در خاورمیانه
امروزه اصطلاح «خاورمیانه»- به معنای وسیع کلمه- به کشورهای غالبا مسلمان از غرب افغانستان تا سواحل شمالی آفریقا اطلاق میشود. [ساکنان] این منطقه- به استثنای ترکیه و ایران- عمدتا عرب و مسلمان هستند. بریتانیا «موجودیتهای سیاسی» را که از دولت- ملتهای اروپایی الگوبرداری شده بودند در این منطقه به وجود آورد. بریتانیا «شبهجزیره عرب» که ساکنان آن از ائتلافهای پیچیده قبایل [مختلف] تشکیل شده بودند را به «عربستان سعودی»-کشوری بر پایه یکی از این قبایل؛ «آلسعود» - مبدل کرد. همچنین بریتانیا عراق را به وجود آورد و با حیلهگری از مصر یک پادشاهی متحد ساخت. ترکیه و ایران- مستقل از بریتانیا- به دولت- ملتهای سکولار مبدل شدند.
شکاف میان سکولاریسم اروپایی و اسلام
این مساله دو نقطه اختلاف را در خاورمیانه تبیین میکند: نخست میان «سکولاریسم اروپایی» و «اسلام». «جنگ سرد»- همزمان با مداخله عمیق شوروی در این منطقه - ایجاد این نقطه اختلاف را تسریع بخشید. بخشی از منطقه سکولار، سوسیالیست و نظامیگرا شکل گرفت. بخش دیگر از منطقه- به ویژه در شبه جزیره عربی-اسلامگرا، سنتی و سلطنتطلب به شمار میرفت. به طور کلی بخش دوم «غربگرا» بود و بخش نخست - به ویژه مناطق عربی- «شورویگرا» بود. مسلما این منطقه [از این تقسیمبندی] پیچیدهتر بود اما این تمایز چارچوبی منطقی را در اختیار ما قرار میدهد.
شکاف میان کشورهای به وجود آمده
نقطه اختلاف دوم میان «کشورهای به وجود آمده» و «واقعیت زیربنایی منطقه» شکل گرفت. کشورهای اروپایی به طور کلی در قرن بیستم با «مفهوم ملت» مطابقت پیدا کردند. [اما] کشورهایی که در خاورمیانه توسط اروپاییها به وجود آمدند[با مفهوم ملت] منطبق نشدند. چیزی در سطوح فوقانی و تحتانی وجود داشت؛ قبایل، خاندانها و گروههای قومی در سطح تحتانی قرار داشتند که هم کشورهای ابداعی را تشکیل دادند و هم توسط مرزها تقسیم شدند. [گروههای] متعدد اسلامگرا و طرفدار جنبشهای اسلامی عمده- شیعه و اهل سنت - در سطح فوقانی قرار گرفتند که مدعی وفاداری فراملیتی بودند. باید به این موارد «جنبش پیرو اتحاد اعراب» را که توسط «جمال عبدالناصر»، رییسجمهوری پیشین مصر- او بر این باور بود که کشورهای عربی باید زیر چتر «یک ملت عربی» متحد شوند - آغاز شد، اضافه کرد.
ایجاد یک جغرافیای سیاسی نوین
بنابراین هرگونه فهمی از خاورمیانه باید با ایجاد «یک جغرافیای سیاسی نوین» پس از «جنگ جهانی اول» که بر واقعیتهای بسیار متفاوت اجتماعی و سیاسی تحمیل شد و تلاشی برای محدود کردن قدرت گروههای قومی و منطقهیی مختلف بود، آغاز شود. بهکارگیری «سکولاریسم» و «سنتگرایی» و استفاده ابزاری از آنها برای کنترل گروههای فراملیتی و ادعاهای دینی گسترده راهحلی بود که بسیاری از دولتها در پیش گرفتند رژیمصهیونیستی یکی از نقاط متحدکنندهیی بود که همه [طرفین] با آن به مخالفت برخاستند اما حتی در این مساله نیز یک رفتار دوگانه مشاهده میشد. دولتهای سکولار سوسیالیست مانند مصر و سوریه فعالانه به مخالفت با اسراییل برخاستند. دولتهای سنتی سلطنتطلب- که توسط دولتهای سکولار سوسیالیست مورد تهدید قرار گرفتند - رژیمصهیونیستی را به عنوان متحد خود قلمداد کردند.
جنبش سکولار سوسیالیست حمایت و اعتبار خود را از دست داد
اقتدار[دولتهای] سنتی سلطنتطلب در پی فروپاشی «اتحاد جماهیر شوروی» و متعاقب آن قطع حمایت از دولتهای سکولار سوسیالیست گسترش پیدا کرد. هرچند بسیاری از این دولتها از توانایی مالی بهرهمند بودند اما این مساله [تنها به] ثروت مرتبط نبود؛ بلکه مساله ارزشها مطرح بود. جنبش سکولار سوسیالیست حمایت و اعتبار خود را از دست داد. جنبشهایی نظیر فتح - که بر پایه سکولاریسم سوسیالیست و حمایت شوروی استوار بودند- قدرت خود را به گروههای نوظهوری واگذار کردند که به تنها ایدئولوژی باقیمانده-اسلام- تمسک جستند. جریانهای مخالف گستردهیی در طول این روند به وجود آمدند اما یکی از نکات قابل توجه این بود که بسیاری از «دولتهای سکولار سوسیالیست» که با دادن وعده بزرگ رویکار آمدند به حیات خود- هرچند بدون نوید یک جهان جدید- ادامه دادند. حاکمانی مانند حسنی مبارک در مصر، بشار اسد در سوریه و صدام حسین در عراق در قدرت باقی ماندند. از آنجا که این جنبش روزگاری حتی با وجود رهبران فاسد آن نویدبخش بود، پس از فروپاشی «اتحاد جماهیر شوروی» کاملا به فساد آلوده شد.
امریکا میراثدار نقش امپراتوری
فروپاشی «اتحاد جماهیر شوروی» به تقویت اقتدار اسلام انجامید، چون مجاهدان شوروی را در افغانستان شکست دادند همچنین گزینههای جایگزین اسلام از بین رفتند. به علاوه اشغال کویت توسط عراق با آخرین روزهای [حاکمیت] «اتحاد جماهیر شوروی» مصادف شد. هر دو کشور بقایای «دیپلماسی بریتانیا» به شمار میروند. ایالات متحده که میراثدار نقش بریتانیا در خاورمیانه بود- برای حفاظت از عربستان سعودی - دیگر ابداع بریتانیا - و آزادسازی کویت از [اشغال] عراق مداخله کرد. از دیدگاه غرب، انجام این اقدام برای ایجاد ثبات در منطقه ضروری بود. چنانچه برتری منطقهیی حاصل و با چالشی مواجه نمیشد شاید پیامدهایی به همراه میداشت. عملیات «توفان صحرا» با ترکیب ائتلاف مخالف شوروی با کشورهای عربی ساده و منطقی به نظر میرسید.
اندیشه احیای اتحاد اسلام
تجربه «شکست شوروی در افغانستان» و از دست رفتن «مشروعیت حکومتهای سکولار» راه را برای دو فرآیند هموار کرد. نخست، حکومتهای موجود از دیدگاه «گروههای فراملی منطقه» قدرتمند اما فاقد مشروعیت بودند.
امریکا در نبردهای فراملی گرفتار شد
این مساله به [حادثه] یازدهم سپتامبر منتهی شد. در کوتاهمدت، به نظر میرسید که عملیات به شکست منجر شده است. ایالات متحده بهشدت به این حملات واکنش نشان داد، اما هیچگونه آشوبی در منطقه اتفاق نیفتاد، هیچ حکومتی ساقط نشد و بسیاری از حکومتهای اسلامی با امریکا همکاری کردند. امریکا طی این مدتزمان، جنگی تهاجمی را علیه القاعده و متحدش طالبان آغاز کرد. ایالات متحده مرحله نخست را به سرانجام رساند. اما در مرحله دوم، امریکا - همگام با اشتیاق این کشور برای شکلدهی داخلی به عراق و افغانستان و دیگر کشورها - در نبردهای فراملی گرفتار شد. امریکا درگیر ایجاد راهحلهای تاکتیکی بهجای مقابله با مشکل راهبردی بود؛ طوریکه موسسات ملی در منطقه خاورمیانه با آغاز جنگ در حال فروپاشی بودند.
تضعیف کردن دولتها و نیرومند ساختن گروههای فراملی
امریکا معضل بزرگتری را در 3بخش طی [فرآیند] نابودی القاعده پدید آورد: نخست، امریکا گروههای فراملی را آزاد ساخت. دوم، جایی که امریکا درگیر نبرد شد، این کشور خلأیی را پدید آورد که قادر به پر کردن آن نبود. در نهایت، گروههای افراطگرا با توجه به «تضعیف کردن دولتها» و «نیرومند ساختن گروههای فراملی» استدلال قاطعانهیی را بهمنظور [ایجاد] خلافت - به عنوان تنها نهادی که قادر به اداره موثر جهان اسلام است و همچنین تنها روش مقاومت در برابر امریکا و متحدانش - ارائه کردند. بهعبارت دیگر، جایی که القاعده نتوانست علیه دولتهای فاسد آشوب بهپا کند، ایالات متحده برخی از همان دولتها را با موفقیت نابود یا تضعیف کرد و [از این طریق] راه را برای [ظهور] «گروههای افراطی فراملی» مهیا کرد.
جنگ سوریه دربردارنده مولفهای فراملی
[تحولات] «بهار عربی» با قیامهای دموکراتیک و آزادیخواهانه - همانند [تحولات] اروپای شرقی در سال 1989 - اشتباه گرفته شد. این تحولات بیش از هر چیز دیگری، قیام یک جنبش «پیرو اتحاد اسلام» بود که عمدتا در براندازی حکومتها ناکام ماند و یکی از این کشورها را - سوریه - در جنگ داخلی طولانیمدت گرفتار ساخت. این جنگ دربردارنده مولفهیی فراملی است؛ [بدینمعنی که] جناحهای مختلف علیه یکدیگر صفآرایی کردهاند و بههمین دلیل امکان تحرک [بیشتری] در اختیار (داعش) - که شاخهیی از القاعده بود - قرار گرفته است. همچنین، این مساله «مشوق دومی برای طرح خلافت» به وجود آورد. گروههای «پیرو اتحاد اسلام» هم در حال مبارزه با امریکا و هم در حال نبرد با شیعیان - در چارچوب خدمت به خلافت اهل سنت - به سر میبرند. (داعش) - تقریبا 15سال بعد و به کمک جنبشهایی که قادر به انجام مبارزه مداوم در دیگر کشورهای اسلامی، علاوه بر سوریه و عراق، هستند- نتیجهیی را کسب کرد که القاعده در سال 2001 خواهان دستیابی به آن بود.
راهبرد جدید امریکا و تبعات آن
در همین راستا، ایالات متحده وادار به تغییر راهبرد شد. امریکا قادر به درهم شکستن القاعده و نابود ساختن ارتش عراق بود. اما توانایی ایالات متحده برای اشغال عراق یا افغانستان و برقراری آرامش در آنجا با محدودیت همراه بود. همان فرقهگرایی که رسیدن به «دو هدف نخست» را میسر ساخت، مانع برقراری آرامش شد. انجام همکاری با یک گروه - در جریان دودوزهبازی که نیروهای امریکایی را در برابر برخی از گروههای متمایل به انجام مبارزه، به دلیل حمایت ایالات متحده از گروهی دیگر، در موقعیت آسیبپذیری قرار داد - به ناخشنودی گروه دیگری انجامید. امریکا در سوریه -که دولت سکولار این کشور با تعدادی از «نیروهای سکولار و مذهبی» (و نه افراطگرا) و همچنین «گروه داعش در حال ظهور» مبارزه میکرد- قادر به متحد ساختن «نیروهای فرقهگرای» غیر [عضو] داعش در یک نیروی راهبردی تاثیرگذار نبود. بهعلاوه ایالات متحده نتوانست با «دولت علوی اسد» به دلیل برخی از سیاستهایش به صلح دست یابد و این کشور با نیروهای موجود از رویارویی با داعش عاجز بود.
واقعیت حقیقی نیروهای فراملی
مرکز خاورمیانه از لحاظی تقدیس شده و به گردابی از نیروهای در حال رقابت مبدل شده است. این منطقه در مرزهای میان لبنان و ایران دو چیز را نشان داد: نخست، این مساله نشان داد که نیروهای فراملی واقعیت حقیقی این منطقه به شمار میروند. دوم، این نیروها و بهویژه داعش در جریان از میان برداشتن مرز سوریه و عراق مولفه اصلی خلافت را - یک قدرت فراملی یا بهطور دقیقتر قدرتی که ورای مرزها قرار میگیرد- به وجود آوردند.
راهبرد امریکا به یک نسخه بهغایت پیچیدهتر «سیاست رونالد ریگان»، رییسجمهوری امریکا، در دهه 1980 مبدل شد: [بهعبارت دیگر] برای نیروهای محارب امکان جنگیدن را فراهم ساخت. داعش نبرد را به جنگ با شیعیان و دولت- ملتهای استقرار یافته مبدل ساخت. 4قدرت اصلی این منطقه را در خود محصور کردهاند: ایران، عربستانسعودی،رژیمصهیونیستی و ترکیه. هر یک از این قدرتها با این موقعیت به [شیوهیی] متفاوت برخورد کردند. هر یک از این ملتها دارای جناحهای داخلی هستند، اما هر کشور با وجود این دستهبندیها از آزادی عمل برخوردار بوده است. بهعبارت دیگر، 3کشور از این 4 قدرت، غیرعرب و یکی از آنها عرب به شمار میروند؛ عربستانسعودی شاید بیش از دیگران از تهدیدات داخلی هراس دارد.
واکنش ایران، عربستان و اسراییل در برابر تهدید داعش
تهدید «داعش» برای ایران این است که شاید این گروه یک دولت تاثیرگذاری را- که ممکن است ایران را مورد تهدید قرار دهد- مجددا در بغداد مستقر سازد. بنابراین تهران از شیعیان عراق و دولت علوی اسد حمایت به عمل آورده است. «داعش» برای عربستان- که در گذشته متحد «نیروهای افراطگرای سنی» بوده است- تهدید وجودی به شمار میرود. ممکن است درخواست این گروه برای [ایجاد] «یک جنبش اسلامی فراملی»- باتوجه به پیشینه وهابیت- در میان [مردم] عربستان طنینانداز شود. [خاندان] آلسعود، دیگر اعضای «شورای همکاری خلیجفارس» و اردن از فراملیبودن داعش و همچنین از قدرت شیعیان در عراق و سوریه هراس دارند. این وضعیت برای اسراییل هم ممتاز و هم هراسانگیز بوده است. این وضعیت به دلیل اینکه دشمنان اسراییل را مقابل یکدیگر قرار داده، ممتاز بوده است. دولت اسد در گذشته از «حزبالله» به منظور نبرد با اسراییل حمایت به عمل آورده است.
داعش در درازمدت تهدیدی علیه اسراییل به شمار میرود. امنیت اسراییل تا زمانی که [اعضای] این گروه درحال نبرد باشند، تقویت خواهد شد. مشکل زمانی پدید میآید که در نهایت یکی از این طرفها در سوریه پیروز خواهد شد و آن نیرو شاید بیش از هر زمان دیگری- بهویژه چنانچه «ایدئولوژی گروه داعش» به فلسطین راه پیدا کند- [برای اسراییل] خطرناک خواهد بود. در نهایت «[حکومت] اسد» خطرات کمتری نسبت به داعش به همراه دارد و [این مساله] دشواری گزینههای [پیشروی] اسراییل را در درازمدت نشان میدهد.
ارسال تسلیحات به گروههایی ناشناخته در سوریه توسط سازمان اطلاعاتی ترکیه
دشواری فهم [نقش] ترکیه- یا دستکم دولت ترکیه که در انتخابات اخیر مجلس این کشور متحمل شکست شد- از دیگر طرفها بیشتر است. دولت ترکیه با «حکومت اسد» خصومت دارد؛ به میزانی که این دولت تهدید ناشی از داعش را کمتر از [حکومت اسد] قلمداد میکند. دو نگرش برای تبیین دیدگاه دولت ترکیه وجود دارند: نخست، اینکه ترکیه از ایالات متحده انتظار دارد تا داعش را در نهایت شکست دهد و این مداخله در سوریه نظام سیاسی ترکیه را مورد تاکید قرار دهد. دوم، اینکه شاید دولت ترکیه- در مقایسه با دیگر دولتها در منطقه- از پیروزی داعش انزجار کمتری داشته باشند. درحالی که دولت ترکیه چنین اتهاماتی را قویا رد کرده، شایعه حمایت از دستکم برخی از جناحهای داعش به تداوم سوءظنها در پایتختهای غربی انجامیده است و ارسال تسلیحات به گروههایی ناشناخته در سوریه توسط «سازمان اطلاعاتی ترکیه» به یکی از مباحث عمده در انتخابات ترکیه مبدل شد. این مساله قابل فهم نیست: مگر اینکه دولت ترکیه داعش را به عنوان جنبشی- که در نهایت ترکیه قادر به تحت کنترل درآوردن آن خواهد بود و [این جنبش] راه را برای اعمال نفوذ ترکیه در منطقه هموار خواهد کرد- قلمداد کند یا مگر اینکه
دولت ترکیه بر این باور باشد که رویاروی مستقیم با داعش به واکنش متقابل این گروه علیه ترکیه خواهد انجامید.
نقش داعش درمنطقه خاورمیانه
داعش تداوم طبیعی القاعده- که آغازگر احساس قدرت اسلامی بود و ایالات متحده را به تهدیدی علیه اسلام مبدل ساخت- به شمار میرود. داعش چارچوبی نظامی و سیاسی برای بهرهگیری از موقعیتی که القاعده پدید آورد، ایجاد کرد. «عملیاتهای نظامی» این گروه- از تسخیر موصل تا تحت کنترل درآوردن رمادی و پالمیرا- شگفتانگیز بوده است. انعطافپذیری تکفیریهای داعش در میدان نبرد و توانایی گسیل «تعداد کثیری از نیروهای رزمی» این پرسش را به وجود میآورد که آنها منابع و آموزش خود را از کجا تامین میکنند؟ هرچند بخش عمده نیروهای تکفیری داعش (که در باتلاق [خودساخته این گروه] گرفتار شدهاند) هنوز توسط سه قدرت متخاصم و موقعیتی اسرارآمیز محصور شدهاند. قدرتهای متخاصم با یکدیگر همکاری و رقابت میکنند. اسراییل و عربستان درحال انجام مذاکره هستند. این [مذاکره] مساله جدیدی به شمار نمیرود، اما یک مساله فوری برای دو طرف وجود دارد که در گذشته سابقه نداشته است. به علاوه عربستان و دیگر کشورهای عضو «شورای همکاری خلیجفارس» توانایی نظامیشان را- که شاید در صورت نیاز درجای دیگری نیز مورد استفاده قرار گیرد- در یمن به نمایش گذاشتند.
داعش همانند القاعده رفتار نمیکند
احتمالا این معضل تا هنگامی که «[خاندان] آلسعود» قادر به حفظ ثبات سیاسی خود هستند، تحت کنترل باقی خواهد ماند. اما داعش از قبل ورای این معضل- برای نمونه در لیبی درحال انجام عملیات است- گام نهاده است. بسیاری گمان میکنند که این نیروها تنها اسم داعش را یدک میکشند یا بهعبارت دیگر گروههایی انحصاری به شمار میروند. اما داعش همانند القاعده رفتار نمیکند. این گروه آشکارا خواهان برقراری خلافت است و این آرمان نباید به فراموشی سپرده شود. این گروه دستکم در سطح راهبردی از طریق فرماندهی مرکزی و نظارتی فعالیت میکند که این مساله باعث میشود تا عملکرد داعش از بسیاری از نیروهای غیردولتی که تاکنون مشاهده کردهایم، بسیار موثرتر باشد.
تغذیه داعش از ایدئولوژی القاعده
ظاهرا «سکولاریسم درجهان اسلام» در [مرحله] عقبگرد نهایی قرار گرفته است. دو بخش از این مبارزه درون جهان اسلام در [سطح] فوقانی (اهل سنت در مقابل تشیع) و در [سطح] تحتانی (جناحهای پیچیده و درحال تعامل) قرار دارند. جهان غرب سلطهگری بر این منطقه را پس از [فروپاشی امپراتوری] عثمانی تقبل کرده و آن را برای تقریبا یک قرن ادامه داد. اکنون کشورهای غربی از اقتدار لازم برای برقراری آرامش درجهان اسلام بیبهره هستند. برقراری آرامش در میان یکمیلیارد نفر خارج از توانایی هرقدرتی است. داعش از ایدئولوژی القاعده تغذیه کرده و برای «نهادینه ساختن آن» کوشش میکند. کشورهای همجوار [گروه دولت اسلامی] گزینهها و تمایل اندکی برای انجام همکاری دارند. اقتدار جهانی از منابع [لازم] برای شکست داعش و مهار شورشهای بهدنبال آن بیبهره است. دیگر کشورها مانند روسیه از گسترش [ایدئولوژی] داعش درمیان جمعیت مسلمان خود بیمناک هستند.
ظهور داعش پس از شکست ظاهری القاعده
توجه به این نکته قابل تامل است که فروپاشی «اتحاد جماهیر شوروی» حوادثی را که ما اکنون مشاهده میکنیم، پدید آورد. همچنین توجه به این مساله قابل تامل است که شکست ظاهری القاعده راه را برای [ظهور] داعش- جانشین طبیعی القاعده- هموار ساخت. پرسش موجود این است که آیا چهار قدرت منطقهیی قادر هستند و تمایل دارند تا داعش را تحت کنترل خود درآورند. همچنین درقلب این پرسش راز «آنچه ترکیه خواهان آن است»- بهویژه باتوجه به اینکه ظاهرا قدرت رجب طیب اردوغان، رییسجمهور ترکیه درحال افول است- جای دارد.
