نظريه وابستگي به مسير و ضرورت تغيير راهبردها

۱۴۰۴/۱۰/۰۳ - ۲۳:۲۷:۵۸
کد خبر: ۳۷۱۳۳۳

چرا سياست‌ها و رويكردهاي كشور در بزنگاه‌هاي پيش رو تغيير نمي‌كنند؟ اين پرسش براي بسياري از ايرانيان كه اين روزها درگير مشكلات عديده اقتصادي، معيشتي، ارتباطي و اجتماعي‌اند بارها و بارها مطرح شده است.

حسن بهشحسن بهشتي‌پورتي‌پور

چرا سياست‌ها و رويكردهاي كشور در بزنگاه‌هاي پيش رو تغيير نمي‌كنند؟ اين پرسش براي بسياري از ايرانيان كه اين روزها درگير مشكلات عديده اقتصادي، معيشتي، ارتباطي و اجتماعي‌اند بارها و بارها مطرح شده است. با توجه به دامنه وسيع مشكلات و مسائل كشور، تحليل‌ها حاكي از آن است كه با راهبردهاي موجود نمي‌توان مجموعه بحران‌ها، ناترازي‌ها و مشكلات را پشت سر گذاشت. در واقع كشور به يك بازنگري در مسير طي شده و تغيير سياست‌ها و راهبردها نياز دارد. از نگاه پيرسون (تحليلگر و استاد دانشگاه امريكايي)، وابستگي به مسير به اين معناست كه انتخاب‌هاي اوليه-به ويژه آنهايي كه در دوره‌هاي عدم قطعيت و «لحظات بحراني» اتخاذ مي‌شوند-مسير‌هايي را شكل مي‌دهند كه در گذر زمان تثبيت شده و تغيير آنها به‌طور فزاينده دشوار مي‌شود.

يكي از ابهامات مهم در خصوص مسائل روز ايران آن است كه چرا نسبت به مسيري كه طي سال‌ها طي شده، بازنگري نمي‌كنيم؟ چرا نمي‌نشينيم و با استفاده از بررسي‌هاي تحليلي و كارشناسي ارريابي كنيم كه آيا تصميماتي كه تا به امروز اتخاذ كرده‌ايم، نتيجه داده‌اند يا نه؟ اگر نتيجه مناسب بوده، اين روند را ادامه دهيم، اما اگر دستاوردها نتيجه‌بخش نبوده، تغييرات لازم را در زمينه‌هاي مورد نظر اعمال كنيم. اين اصلاحات نياز به كنار گذاشتن آرمان‌هاي انقلاب هم ندارد. من در اين يادداشت تلاش مي‌كنم به اين پرسش پاسخ دهم كه چرا برخي افراد، گروه‌ها و حتي مديران در برابر اين تغييرات ضروري مقاومت مي‌كنند؟ شخصا معتقدم اصرار ورزيدن بر طي طريق كردن مسيري كه نتيجه‌بخش نبوده، اشتباه محض است. نكته كليدي آن است كه اين مسيرها لزوما بهترين يا كارآمدترين گزينه‌ها نيستند؛ بلكه به دليل هزينه‌هاي تغيير و منافع تثبيت شده، دوام مي‌آورند. برخلاف برداشت‌هاي ساده‌انگارانه، وابستگي به مسير به معناي جبر تاريخي يا غيرقابل تغيير بودن سياست‌ها نيست. مساله اصلي، نامتقارن بودن هزينه‌ها و فرصت‌هاي تغيير است. هر چه يك مسير نهادي يا سياستي بيشتر طي مي‌شود، كنشگران، منابع، انتظارات و قواعد رفتاري بيشتري حول آن شكل مي‌گيرد و همين امر، تغيير مسير را پرهزينه و مناقشه‌برانگيز مي‌كند. از منظر تحليلي، چند عامل كليدي توضيح مي‌دهد كه چرا تغيير در مسير‌هاي سياسي و نهادي دشوار است. 

نخست، هزينه‌هاي سوئيچينگ است: تغيير سياست‌ها يا نهادها معمولا مستلزم صرف منابع، بازتعريف نقش‌ها و پذيرش ريسك‌هاي سياسي است. 

دوم، قفل‌شدگي تاريخي كه طي آن تصميمات گذشته دامنه انتخاب‌هاي امروز را محدود مي‌كنند. 

سوم، منافع و شبكه‌هاي قدرت؛ بازيگران مسلط كه از مسير موجود منتفعند، انگيزه بالايي براي حفظ وضع موجود دارند. بنابراين در برابر تغيير سياست‌ها و راهبردها مقاومت مي‌كنند.

چهارم، بازتوليد نهادي و يادگيري سياسي؛ نهادها به مرور زمان انتظارات، هنجارها و الگوهاي رفتاري خاصي را بازتوليد مي‌كنند و كنشگران جديد را با منطق مسير موجود اجتماعي مي‌سازند و در نهايت، پيوندهاي هويتي و گفتماني كه سبب مي‌شود مسيرهاي تاريخي نه فقط عقلاني، بلكه «طبيعي» و بديهي جلوه كنند. اهميت اين چارچوب در تحليل سياسي آن است كه ما را از تمركز صرف بر رويدادها، بحران‌ها يا تصميم‌هاي مقطعي فراتر مي‌برد و به سمت فهم منطق تداوم و مقاومت نهادي هدايت مي‌كند. وابستگي به مسير كمك مي‌كند ميان «محدوديت‌هاي واقعي» و «مقاومت‌هاي تاريخي و سياسي» تمايز بگذاريم و بفهميم چرا اصلاحات به ويژه زماني كه ضرورت آن بر اكثر افراد ثابت شده است، اغلب يا شكست مي‌خورند يا به تغييرات حداقلي تقليل مي‌يابند. در حوزه‌هايي مانند سياست خارجي، امنيت ملي يا حكمراني، اين ابزار تحليلي به‌ويژه راهگشاست؛ زيرا توضيح مي‌دهد چرا دكترين‌ها، ائتلاف‌ها و الگوهاي تهديد، حتي پس از تغيير شرايط بين‌المللي يا داخلي، همچنان پابرجا مي‌مانند. در اين معنا، وابستگي به مسير نه توجيه وضع موجود، بلكه ابزاري براي فهم عميق‌تر امكان‌ها و محدوديت‌هاي تغيير سياسي است.