چرا نفت ايران هنوز ميتواند بازي را عوض كند؟
جهان انرژي به نقطهاي رسيده كه ديگر نه ميتوان با اطمينان از «مرگ نفت» سخن گفت و نه از بازگشت به دوران طلايي آن دفاع كرد. سال ۲۰۲۵ بيش از هر چيز، پرده از يك واقعيت مهم برداشت: انرژي دوباره سياسي شده است.

جهان انرژي به نقطهاي رسيده كه ديگر نه ميتوان با اطمينان از «مرگ نفت» سخن گفت و نه از بازگشت به دوران طلايي آن دفاع كرد. سال ۲۰۲۵ بيش از هر چيز، پرده از يك واقعيت مهم برداشت: انرژي دوباره سياسي شده است. نفت و گاز، برخلاف روايتهاي پرزرقوبرق يك دهه گذشته، نهتنها از صحنه اقتصاد جهاني حذف نشدهاند، بلكه بار ديگر در مركز امنيت ملي، موازنه قدرت و ثبات اقتصادي كشورها قرار گرفتهاند.نشانهها كم نيست. عقبنشيني امريكا از تعهدات اقليمي، كند شدن شتاب توسعه انرژيهاي تجديدپذير، ترديد اروپا در سياستهاي سختگيرانه سبز و حتي افت رشد خودروهاي تمامبرقي، همگي حكايت از آن دارد كه جهان در حال بازگشت به يك واقعگرايي انرژي است؛ واقعگرايياي كه در آن، امنيت عرضه بر آرمانگرايي اقليمي تقدم يافته است. نتيجه اين تغيير، بازاري است كه قيمت نفت در آن نه سقوط آزاد دارد و نه جهش پايدار، بلكه در يك كريدور باثبات اما شكننده حركت ميكند؛ بازاري كه بيش از عرضه و تقاضا، از تحولات ژئوپليتيك فرمان ميگيرد. در اين ميان، گاز طبيعي نيز مسير تازهاي را آغاز كرده است. گاز ديگر يك كالاي جهاني نيست؛ منطقهاي شده، سياسي شده و به ابزار ديپلماسي تبديل شده است. امروز كشورها حاضرند براي «قابل اتكا بودن» تأمين انرژي، بيش از «ارزان بودن» آن هزينه كنند. اين تغيير، شايد مهمترين سيگنال براي كشورهايي باشد كه ذخاير عظيم دارند اما سهمشان از بازار كمتر از ظرفيتشان است. اينجاست كه پرسش ايران مطرح ميشود؛ كشوري با ذخاير بزرگ، اما دست بسته در بازارهاي سنتي. تجربه جهاني نشان ميدهد آنچه كشورها را در اين دوره خاكستري نجات ميدهد، نه افزايش توليد خام، بلكه حركت هوشمندانه در زنجيره ارزش است. پالايشگاهها ديگر فقط كارخانه نيستند؛ ابزار تابآورياند. پتروشيمي ديگر صرفاً صادرات نيست؛ سپر اقتصاد در برابر نوسان و تحريم است. كشورهايي كه روي اين حلقهها سرمايهگذاري كردند، حتي در شرايط فشار، توانستند بازار خود را حفظ كنند. با اين حال، مساله فقط «داشتن پالايشگاه و پتروشيمي» نيست؛ مساله «چگونه داشتن» آنهاست.
توليد انبوه محصولات پايه، بدون پيوند با صنايع پاييندستي، يعني حبس مزيت در نيمه راه. يعني خامفروشي در لباسي ديگر. اگر زنجيره ارزش به اشتغال، فناوري و بازار داخلي متصل نشود، صرفاً صورتمساله تغيير كرده است. از سوي ديگر، شكاف فزاينده ميان امريكا و چين، جهان را به سمت يك نظم چندقطبي سوق داده است. در اين نظم جديد، كشورهايي موفقند كه انرژي را نه فقط منبع درآمد، بلكه ابزار سياست خارجي و پيوند منطقهاي ببينند. انرژي، بيش از هر زمان ديگري، به زبان منافع مشترك تبديل شده است. براي ايران، همسايگاني كه به گاز، برق و فرآورده نياز دارند، فقط مشتري نيستند؛ شركاي بالقوه ثباتند. واقعيت اين است كه صنعت نفت ايران امروز بر سر يك دو راهي ايستاده است. يا همچنان چشم به نوسان قيمت نفت بدوزد و منتظر گشايشهاي بيروني بماند، يا با پذيرش واقعيتهاي جديد، از منطق «بشكه» عبور كند و به منطق «ارزش» برسد. عبور از خامفروشي، توسعه پالايش و پتروپالايش هوشمند، اصلاح تدريجي مصرف انرژي و فعالسازي ديپلماسي انرژي منطقهاي، انتخابهاي لوكس نيستند؛ الزامات بقا در عصر خاكستري انرژياند. شايد مهمترين درس اين دوره آن باشد كه نفت هنوز زنده است، اما فقط براي كشورهايي كه بلدند آن را چگونه بازي كنند. در جهاني كه انرژي دوباره سياسي شده، برنده نه كسي است كه بيشترين ذخيره را دارد، بلكه آن است كه هوشمندانهترين استفاده را از آن خود ميكند.
