از خداداد عزيزي تا شايعه!افكار عمومي؛ گيج و بي‌هنجار؟

۱۴۰۴/۰۹/۲۴ - ۰۱:۳۳:۵۰
کد خبر: ۳۶۹۸۷۹

الفاظ ركيك خداداد عزيزي در كنار حاشيه‌هاي اولين برنامه رپ فارسي و واكنش‌هاي متناقض و متفاوت مردم به اين دو پديده نشان از جامعه‌اي دارد كه ديگر يكدست فكر نمي‌كند، گروهي تشويق و گروهي در حال تقبيح هستند.

محسن عباسي

الفاظ ركيك خداداد عزيزي در كنار حاشيه‌هاي اولين برنامه رپ فارسي و واكنش‌هاي متناقض و متفاوت مردم به اين دو پديده نشان از جامعه‌اي دارد كه ديگر يكدست فكر نمي‌كند، گروهي تشويق و گروهي در حال تقبيح هستند. در نگاه اول شايد اين پديده، نوعي تفاوتِ عقيده مثبت ارزيابي شود اما با نگاهي دقيق‌تر مي‌بينيم كه جامعه ديگر نسخه متعالي ندارد و هنجارهايش را گم كرده است. در سال‌هاي اخير، جامعه ايران با پديده‌اي مواجه شده كه مي‌توان آن را «از ميان رفتن قابليت تشخيص هنجار» ناميد؛ وضعيتي كه در آن مرز ميان حق و ناحق، درست و غلط و حتي سود و زيان، به ‌چنان اندازه‌اي مخدوش شده كه شهروند عادي ديگر نمي‌داند چه تصميمي با واقعيت‌هاي كشور هم‌ راستاست و كدام تصميم در برابر آن قرار دارد. اين آشفتگي تنها به سياست محدود نيست و در لايه‌هاي فرهنگ، اقتصاد و روابط اجتماعي نيز خود را آشكار كرده است. اقتصاد شايد روشن‌ترين صحنه‌ اين اختلال باشد. مردم وقتي به سياستگذاري‌های اقتصادي اعتماد ندارند و رفتارشان تغيير مي‌كند، پس‌انداز جاي خود را به «حفظ قدرت خريد پول» مي‌دهد؛ خريدهاي مكرر طلا، ارز و... جايگزين برنامه‌ريزي بلندمدت خانواده‌ها و ساختارها مي‌شود. توليد‌كننده، به‌جاي توسعه كسب ‌وكار، خود را در شرايط متزلزل مي‌‌بيند و سرمايه‌اش را از ريسك دور مي‌كند. جامعه‌اي كه بايد به سمت ايجاد ارزش افزوده حركت كند، ناخودآگاه به سمت احتكار خرد، سفته‌‌بازي و رفتارهاي واكنشي سوق پيدا مي‌كند. اينها نشانه‌‌هاي روشن يك اقتصاد فرسوده از بي‌اعتمادي است. جامعه متناسب با آنچه مي‌بيند و دريافت مي‌كند رفتار مي‌كند و رفتارش دقيقا در قالب درست تفسير مي‌شود بنابراين سيگنال‌هاي ارسالي به جامعه دچار تناقض است!

در كنار اقتصاد، فرهنگ نيز گرفتار آشفتگي در معيارها شده است. هنجارهاي فرهنگي مدام تغيير مي‌كنند، امروز قابل قبولند و فردا تخطي محسوب مي‌شوند. نتيجه اين است كه مردم براي تشخيص درست و نادرست، نه به قواعد ثابت، بلكه به «احتياط» و «پرهيز» پناه مي‌برند. به همين دليل است كه جامعه به جاي مشاركت فعال در ساختن آينده، به سمت انزوا، محافظه‌كاري شديد و فاصله گرفتن از مشاركت عمومي حركت كرده است. در عرصه سياست، تنوع روايت‌ها و تناقض گفتارها به حدي رسيده كه شهروند نمي‌‌داند كدام سخن بازتاب واقعيت است و كدام يك صرفاً تاكتيك موقتي. وقتي معيارهاي رسمي با تجربه زيسته مردم نمي‌‌خواند، حقيقت كمرنگ مي‌شود و تحليل عقلاني جاي خود را به ترديد دائمي مي‌دهد. همه اين موارد يك پيام واحد دارند: جامعه زماني به مرز بي‌اعتمادي مي‌رسد كه قواعد روشن و قابل پيش‌بيني از ميان بروند. در چنين شرايطي مردم تلاش مي‌كنند با «واكنش‌هاي فوري» خود را از خطر مصون كنند؛ چه در اقتصاد با خريد دارايي‌هاي امن، چه در فرهنگ با انزوا و چه در سياست با بي‌تفاوتي.   راه برون‌ رفت از اين چرخه، بازگشت به شفافيت، قانونمندي و معيارهاي سنجش‌‌پذير است؛ معيارهايي كه مردم بتوانند بر اساس آن تصميم بگيرند بدون آنكه هر روز مجبور باشند براي حفظ سرمايه مالي يا رواني خود به رفتارهاي اضطراري پناه ببرند. جامعه‌اي كه در آن حقيقت ارزشمند باشد به گونه‌اي كه بتواند با قواعد پايدار، دوباره توان تشخيص هنجار و مشاركت را به دست آورد؛ به اميد آن روز!