يك بام و دو هواي امريكا درباره مذاكره با ايران
در حالي كه فضاي سياسي خاورميانه بار ديگر متأثر از حملات نظامي و صفبنديهاي تازه در منطقه است، مسير گفتوگوهاي ديپلماتيك ميان تهران و واشنگتن در بنبستي مبهم قرار گرفته است؛ بنبستي كه نه بهصورت رسمي اعلام شده و نه نشانهاي جدي از خروج از آن ديده ميشود.
در حالي كه فضاي سياسي خاورميانه بار ديگر متأثر از حملات نظامي و صفبنديهاي تازه در منطقه است، مسير گفتوگوهاي ديپلماتيك ميان تهران و واشنگتن در بنبستي مبهم قرار گرفته است؛ بنبستي كه نه بهصورت رسمي اعلام شده و نه نشانهاي جدي از خروج از آن ديده ميشود. روندي كه از دوران رياستجمهوري دونالد ترامپ با شكل غيررسمي و ميانجيگري كشورهاي ثالث آغاز شد، امروز در ميانه ابهام و بياعتمادي متقابل متوقف مانده است.
نخستين نشانههاي تمايل به گفتوگو از سوي واشنگتن به سالهاي پاياني دولت ترامپ بازميگردد؛ زماني كه خروج امريكا از برجام در سال ۲۰۱۸، بحران تازهاي را در مناسبات تهران و غرب رقم زد، اما همزمان بخشي از تيم امنيت ملي كاخ سفيد بهصورت غيرمستقيم در پي يافتن كانالهايي براي كنترل بحران بود. از آن دوران، پيامهاي پراكندهاي از طريق عمان و سوييس ميان دو طرف رد و بدل شد، اما فضاي پرتنش، ترور سردار قاسم سليماني و اعمال فشار حداكثري بر ايران، عملا راه هرگونه گفتوگوي مستقيم را مسدود كرد. با وجود اين، همان مسير غيررسمي در ماههاي پاياني دولت ترامپ و سپس در آغاز دولت بايدن، با ميانجيگري اروپا و برخي دولتهاي عربي ادامه يافت؛ تلاشي كه هرچند به بازگشت رسمي به ميز مذاكره منتهي نشد، اما از تشديد درگيري مستقيم ميان دو كشور جلوگيري كرد.در دولت بايدن، اميد به احياي توافق هستهاي با شعار «ديپلماسي بازگشت» زنده شد. تيم سياست خارجي جديد امريكا در ظاهر، از مذاكره سخن گفت، اما در عمل، تصميمگيري درباره زمان و چارچوب آن به تأخير افتاد. همزمان، اسراييل فشارهاي آشكاري را براي جلوگيري از هرگونه مصالحه ديپلماتيك با ايران آغاز كرد و در كنار حملات سايبري، مجموعهاي از اقدامات خرابكارانه و نظامي را در خاك سوريه و حتي مناطق مرزي عراق ترتيب داد. اين حملات كه در هماهنگي نسبي با برخي مواضع واشنگتن انجام شد، عملا فضاي گفتوگو را متشنج كرد و باعث شد تهران هرگونه تعامل را مشروط به توقف سياستهاي خصمانه و تضمين امنيت منطقهاي بداند.
در ماههاي اخير، با افزايش درگيريهاي منطقهاي و بهويژه حملات مشترك اسراييل و امريكا به ايران هرگونه امكان ازسرگيري گفتوگوها رنگ باخته است. تهران اين اقدامات را نشانهاي از «عدم صداقت واشنگتن در مسير ديپلماسي» ميداند و در مقابل، دولت امريكا نيز همچنان با مواضعي متناقض، از يكسو بر ضرورت مهار تنش و بازگشت به ميز مذاكره تأكيد ميكند و از سوي ديگر، در عمل به گزينه نظامي و تحريمهاي جديد متوسل ميشود. اين وضعيت، همان سياست دوگانهاي است كه طي دو دهه اخير در رفتار امريكا نسبت به ايران ديده شده: از يكسو، ادبيات دعوت به گفتوگو و از سوي ديگر، رفتار بازدارنده و تنبيهي.
اكنون تحليلگران معتقدند با وجود تمايل نسبي برخي بازيگران بينالمللي براي احياي مسير ديپلماسي، عملا هيچ جدول زماني روشني براي ازسرگيري مذاكرات وجود ندارد. اختلافنظر در واشنگتن، فشارهاي انتخاباتي داخلي، مواضع تند اسراييل و نيز شروط سختگيرانه تهران، فضايي پيچيده ايجاد كرده است كه نه به معناي پايان گفتوگوهاست و نه نشانهاي از آغاز دوباره آن دارد. در واقع، پرونده مذاكرات ايران و امريكا در مرحلهاي قرار گرفته كه هر دو طرف از «سكوت فعال» استفاده ميكنند؛ سياستي كه در ظاهر آرام است اما در باطن، پر از رقابت، بياعتمادي و محاسبهگري متقابل است.
با وجود گذشت چند ماه از دور تازه تنشها ميان ايران و ايالات متحده، بهنظر ميرسد واشنگتن همچنان ميان دو مسير متناقض در نوسان است؛ از يكسو ادعاي باز بودن درهاي ديپلماسي و از سوي ديگر پيگيري سياست فشار، تحريم و حتي مشاركت مستقيم در حملات نظامي عليه ايران. همين دوگانگي، سبب شده روند گفتوگوها كه در ماههاي نخست سال ۲۰۲۵ اميد به ازسرگيري آن وجود داشت، اكنون در بنبستي مبهم فرو رود.
سفير و نماينده دايم جمهوري اسلامي ايران در سازمان ملل، در تازهترين نامه رسمي خود به دبيركل و رييس شوراي امنيت، بهروشني از اين تناقض پرده برداشت. اميرسعيد ايرواني با اشاره به اظهارات علني رييسجمهور امريكا درخصوص فرماندهي حملات اخير رژيم صهيونيستي عليه ايران، تأكيد كرد كه ايالات متحده و اسراييل «بهطور كامل و مشترك مسوول تجاوزات خود و پيامدهاي ناشي از آن» هستند. آنچه اين اظهارات را از سطح تبليغات سياسي فراتر ميبرد، اعتراف صريح ترامپ است كه در گفتوگو با خبرنگاران اعلام كرد: «حمله اول را اسراييل انجام داد و من شخصا فرماندهياش را برعهده داشتم.» اين جمله، نهتنها بُعدي سياسي بلكه حيثيتي و حقوقي دارد و نشان ميدهد كه امريكا در مسير پرتنش خود با ايران، از عرصه فشار اقتصادي به سطح مداخله نظامي رسيده است.
ايرواني در ادامه، اين اقدام را نقض آشكار منشور ملل متحد و اصول آمره بينالمللي دانست و تأكيد كرد جمهوري اسلامي ايران حق خود ميداند از تمام مسيرهاي قانوني براي مطالبه خسارات و پاسخگويي عاملان استفاده كند. اين موضع، در حالي مطرح ميشود كه پيشتر مقامات امريكايي، از جمله وزير خارجه وقت اين كشور، مدعي بودند واشنگتن در حملات اسراييل دخالتي نداشته است. اكنون با اظهارات رسمي رييسجمهور، اين ادعا فرو ريخته و چهره واقعي سياست «فشار از موضع ديپلماسي» آشكار شده است.
در همين حال، رافائل گروسي، مديركل آژانس بينالمللي انرژي اتمي، نيز در موضعي كه هم هشدارآميز و هم توصيهگرانه بود، خواستار بازگشت كشورها به مسير گفتوگو شد. او تأكيد كرد كه حملات اخير به تاسيسات هستهاي ايران، نشانهاي از «چرخشي خطرناك از ديپلماسي به سمت استفاده از زور» است. گروسي در اظهارات خود، ضمن اذعان به آسيبديدن برخي زيرساختهاي فني ايران، يادآور شد كه برنامه هستهاي اين كشور هنوز ظرفيت بازسازي دارد و افزود: «ديپلماسي، تنها مسير دستيابي به راهحلي پايدار است.»
سخنان گروسي بهنوعي تأييد تلويحي همين تناقض امريكايي است. امريكا در حالي ايران را به پاي ميز مذاكره دعوت ميكند كه خود و متحدش، تاسيسات صلحآميز اين كشور را هدف حمله قرار دادهاند. در منطق ديپلماسي، هيچ كشوري حاضر به مذاكره از موضع ضعف و در ميانه تهديد مستقيم نيست. از اين منظر، بنبست كنوني نه ناشي از عدم تمايل ايران، بلكه محصول سردرگمي و دوگانگي در رفتار واشنگتن است.
از سوي ديگر، تداوم تحريمهاي سختگيرانه در حوزههاي بانكي، انرژي و حملونقل نيز نشانهاي از آن است كه «سياست فشار حداكثري» همچنان در دستور كار كاخ سفيد قرار دارد. اما واقعيت ميداني چيز ديگري ميگويد: ساختار تحريمها فرسوده و ناكارآمد شده و اقتصاد جهاني پسا۲۰۲۴، با ظهور مسيرهاي جايگزين مالي و تجاري، ديگر انحصار دلار را به رسميت نميشناسد. حتي متحدان سنتي واشنگتن در آسيا و اروپا نيز در بسياري از موارد از همراهي كامل با تحريمهاي جديد خودداري كردهاند.
نمونه بارز اين وضعيت، روابط اقتصادي ايران با افغانستان و هند است؛ روابطي كه با وجود تهديدهاي مكرر امريكا، مسير خود را يافته و در ماههاي اخير حتي گسترش نيز يافته است. سفر هيات بلندپايه ايراني به كابل و مذاكره بر سر توسعه بندر چابهار، نمادي روشن از همين روند است. در حالي كه واشنگتن تلاش دارد هرگونه مسير تنفسي اقتصادي براي ايران را ببندد، چابهار عملا به نقطه تلاقي منافع ايران، هند و افغانستان بدل شده است. اين بندر، نه فقط دروازه تجارت، بلكه نشانهاي از سياست منطقهاي ايران براي بياثر كردن فشارهاي بيروني است.
بر اساس توافقهاي اخير، مسير كابل-قندهار-زرنج-ميلك تا چابهار بار ديگر فعال شده و حجم بار عبوري در حال افزايش است. پروژه ريلي چابهار-زاهدان نيز كه در مقطعي بهدليل فشارهاي سياسي متوقف شده بود، اكنون به مرحله نهايي نزديك شده است. اين تحولات در حالي رخ ميدهد كه مهلت معافيت تحريمي امريكا براي همكاري هند در چابهار بهزودي به پايان ميرسد. نتيجه اين دوره ششماهه، براي بسياري از ناظران حكم شاخصي دارد كه نشان دهد آيا واشنگتن واقعا قصد دارد راه ديپلماسي را باز نگه دارد يا همچنان ميخواهد از اقتصاد، به عنوان ابزار فشار استفاده كند.
از نگاه تهران، آنچه امروز مانع بازگشت به ميز مذاكره شده، بياعتمادي عميق به رفتار غيرقابل پيشبيني امريكا است. پنج دور مذاكره غيرمستقيم ميان نمايندگان دو كشور، پيش از حملات اخير انجام شد، اما هر بار در لحظهاي كه انتظار ميرفت مسير گفتوگو به نقطهاي سازنده برسد، حادثهاي ميداني يا بيانيهاي تند از سوي واشنگتن همهچيز را بر هم زد. اين نوسان رفتاري، اكنون به نقطهاي رسيده كه حتي متحدان اروپايي امريكا نيز از آن ابراز نگراني ميكنند.
در واقع، دولت ترامپ در دومين حضورش در كاخ سفيد، بيش از هر زمان ديگري گرفتار تضاد دروني ميان «سياست مهار ايران» و «نياز به ثبات منطقهاي» شده است. از يك سو، واشنگتن بهخوبي ميداند كه بدون بازگشت ايران به گفتوگو، بحران انرژي در خاورميانه مهارشدني نيست؛ و از سوي ديگر، فشار لابيهاي داخلي و متحدان منطقهاياش، او را از هرگونه نرمش واقعي بازميدارد. بهبيان ديگر، امريكا در حالي از مذاكره سخن ميگويد كه بهطور همزمان از ابزار نظامي براي تهديد طرف مقابل استفاده ميكند. اين همان يك بام و دو هوايي است كه به بياعتمادي متقابل دامن زده و هرگونه تلاش ميانجيگرانه از سوي اروپا، عمان يا حتي هند را بيثمر گذاشته است. در چنين فضايي، ايران ترجيح داده رويكردي عملگرايانهتر در پيش گيرد و در عين حفظ آمادگي براي گفتوگو، مسيرهاي اقتصادي و سياسي مستقل خود را ادامه دهد.
چابهار تنها نمونهاي از اين استقلال است. در حوزههاي ديگر، از توسعه روابط با روسيه و چين گرفته تا گسترش همكاريهاي منطقهاي با كشورهاي آسياي مركزي و قفقاز، تهران نشان داده كه سياست خود را بر مبناي «مقاومت فعال» و «تنوعبخشي به شركا» بنا كرده است. اين سياست، نه تقابل با ديپلماسي، بلكه در حقيقت، پاسخي به بيثباتي ناشي از رفتار دوگانه امريكا است.
در سطحي وسيعتر، شرايط كنوني يادآور سالهاي پاياني دهه ۲۰۱۰ ميلادي است؛ زماني كه سياست فشار حداكثري، بهرغم هدف اعلامي خود، نهتنها ايران را به ميز مذاكره نياورد، بلكه موجب افزايش توان داخلي و شبكه روابط جايگزين اين كشور شد. تجربه آن دوران بهروشني نشان ميدهد كه هرگاه امريكا مسير تقابل را برگزيده، در نهايت خود با محدوديتهاي ساختاري روبهرو شده است.
امروز نيز، محدوديتهاي داخلي امريكا - از اختلاف ميان كنگره و دولت گرفته تا بحران بودجهاي و رقابتهاي انتخاباتي - باعث شده سياست خارجي اين كشور فاقد ثبات و انسجام لازم باشد. در چنين فضايي، بازگشت به مذاكره با ايران بيش از آنكه به تصميم در تهران وابسته باشد، به اجماع سياسي در واشنگتن نياز دارد؛ اجماعي كه هنوز شكل نگرفته است.
در پايان، ميتوان گفت كه چشمانداز گفتوگو ميان تهران و واشنگتن، بهجاي روشن شدن، هر روز غبارآلودتر ميشود. در حالي كه امريكا از «باز بودن درهاي ديپلماسي» سخن ميگويد، فرمان حملات نظامي و تمديد تحريمها را نيز صادر ميكند. اين دوگانگي، نه فقط مسير مذاكرات را مسدود كرده، بلكه پيامدهاي آن در حوزههاي اقتصادي و امنيتي منطقه نيز آشكار شده است. از چابهار تا بغداد و از دمشق تا دوحه، رد پاي اين سياست متناقض ديده ميشود: سياستي كه در ظاهر به دنبال گفتوگو است، اما در عمل، خود بزرگترين مانع تحقق آن است. بنبست كنوني، نه يك تصادف سياسي، بلكه نتيجه مستقيم رفتار متناقض امريكاست؛ رفتاري كه اگر تغيير نكند، هر گونه اميد به مذاكره واقعي را به رويايي دور تبديل خواهد كرد.
