تفاوت فاحش آمار رسمي و غير رسمي چندشغله‌ها در كشور

كار تا مرز فرسودگي؛ اقتصادِ مضطرب و نسل چندشغله‌ها

۱۴۰۴/۰۷/۲۷ - ۰۲:۵۶:۳۴
کد خبر: ۳۶۲۱۴۵
كار تا مرز فرسودگي؛ اقتصادِ مضطرب و نسل چندشغله‌ها

صبح در اداره، عصر پشت فرمان تاكسي‌هاي اينترنتي و شب در كلاس‌هاي آنلاين يا كارهاي فريلنسري؛ اين روايت زندگي روزمره هزاران ايراني است كه براي فرار از بحران معيشت، به چند شغل پناه برده‌اند.

وقتي حقوق‌ها كفاف زندگي را نمي‌دهد، فرسودگي به جاي اميد مي‌نشيند

گلي ماندگار|

صبح در اداره، عصر پشت فرمان تاكسي‌هاي اينترنتي و شب در كلاس‌هاي آنلاين يا كارهاي فريلنسري؛ اين روايت زندگي روزمره هزاران ايراني است كه براي فرار از بحران معيشت، به چند شغل پناه برده‌اند. پديده‌اي كه روزي نشانه تلاش، پشتكار و بلندپروازي فردي به شمار مي‌رفت، حالا به نماد اضطرار و بقا تبديل شده است. در جامعه‌اي كه تورم ماه‌به‌ماه از درآمد پيشي مي‌گيرد و سبد معيشت خانوار با سرعتي سرسام‌آور سنگين‌تر مي‌شود، «چندشغله بودن» ديگر انتخاب نيست؛ نوعي مقاومت خاموش است در برابر اقتصادي كه ديگر با كارِ يك‌نفره نمي‌چرخد.

   از روياي ثبات تا واقعيت تلخ چندشغله‌ها

در دهه‌هاي گذشته، داشتن يك شغل ثابت و رسمي، روياي بسياري از جوانان بود؛ نشانه‌اي از امنيت و ثبات. اما امروز، همان شاغلان رسمي نيز در تنگناي مالي به سر مي‌برند. بسياري از معلمان، پرستاران، كارمندان ادارات و حتي كاركنان شركت‌هاي خصوصي با حقوقي كه به‌سختي از خط فقر عبور مي‌كند، ناچار شده‌اند در كنار شغل اصلي، شغل دوم يا سومي اختيار كنند. براساس آمارهاي غيررسمي كه پژوهشگران حوزه كار منتشر كرده‌اند، بيش از ۳۵ درصد از شاغلان شهري در ايران داراي دو منبع درآمد هستند و حدود ۱۲ درصد نيز سه شغل يا بيشتر دارند. آمارهايي كه اگرچه در گزارش‌هاي رسمي منعكس نمي‌شود، اما نشانه‌هاي آن در خيابان‌ها، شبكه‌هاي اجتماعي و زندگي روزمره مردم به‌خوبي مشهود است. از تاكسي‌هاي پر از معلمان بازنشسته و كارمندان ميانسال گرفته تا پرستاراني كه پس از شيفت‌هاي طاقت‌فرساي بيمارستان، در مطب‌ها يا مراكز خصوصي كار مي‌كنند. پديده‌اي كه از حاشيه‌نشيني اقتصادي گذشته و به بخشي از هنجار اجتماعي تبديل شده است.

   چندشغله بودن؛ راهي براي بقا يا نشانه بحران؟

مهران قنبري، جامعه‌شناس و پژوهشگر مسائل اجتماعي در اين باره به «تعادل» مي‌گويد: چندشغله بودن در جامعه امروز ايران نه انتخابي داوطلبانه، بلكه نتيجه فشار ساختاري است. وقتي تورم از كنترل خارج مي‌شود و سطح دستمزدها سال‌ها عقب‌تر از هزينه زندگي مي‌ماند، مردم براي حفظ حداقل استاندارد رفاه، به كار دوم يا سوم روي مي‌آورند. در واقع، چندشغله بودن نوعي سازوكار دفاعي در برابر نابرابري اقتصادي است. او، با بيان اين مطلب كه چنين پديده‌اي فقط در سطح معيشتي باقي نمي‌ماند و تبعات اجتماعي عميقي دارد، مي‌افزايد: وقتي مردم مجبور مي‌شوند زمان استراحت، فراغت يا حضور در كنار خانواده را به كار اختصاص دهند، با پديده‌اي مواجه مي‌شويم كه جامعه‌شناسي آن را«فرسودگي جمعي» مي‌نامد. جامعه‌اي كه در آن همه كار مي‌كنند، اما هيچ‌كس احساس امنيت و رضايت ندارد.

   چهره پنهان خستگي

اين جامعه شناس اظهار مي‌دارد: افزايش ساعات كار، مستقيما سلامت رواني و جسمي را تهديد مي‌كند. ما با نسلي روبه‌رو هستيم كه همزمان از اضطراب مالي، بي‌خوابي مزمن و احساس بي‌معنايي در كار رنج مي‌برد. اين تركيب خطرناكي است كه مي‌تواند بهره‌وري نيروي كار را در سطح ملي كاهش دهد. قنبري تاكيد مي‌كند: در جامعه‌اي كه كار صرفا براي بقا انجام مي‌شود، خلاقيت و انگيزه از بين مي‌رود. وقتي كارگر، معلم يا پرستار پس از ۱۲ ساعت كار به خانه بازمي‌گردد، ديگر انرژي‌اي براي يادگيري، مطالعه يا حتي گفت‌وگو با خانواده باقي نمي‌ماند. نتيجه، نسلي است كه در چرخه‌اي از كار و خستگي گرفتار شده است.

 سياست‌هاي معيشتي ناكام

نگاهي به روند تورم در سال‌هاي اخير نشان مي‌دهد كه بخش بزرگي از مشكلات كنوني ريشه در ناترازي مزمن ميان درآمد و هزينه دارد. بر اساس داده‌هاي مركز آمار ايران، هزينه سبد معيشت خانوار شهري در سال ۱۴۰۳ نسبت به سال قبل بيش از ۴۵ درصد افزايش يافته است، در حالي كه حقوق‌ها به‌طور متوسط تنها ۲۵ درصد رشد داشته‌اند. در چنين شرايطي، حتي طبقه متوسط نيز به سرعت در حال فرسايش است. خانواده‌هايي كه روزي مي‌توانستند با يك شغل و درآمد متوسط، زندگي متعادلي داشته باشند، امروز ناچارند هر دو والد كار كنند يا به شغل‌هاي جانبي روي آورند. در اين ميان، مشاغل خدماتي و غيررسمي بيشترين رشد را داشته‌اند. تاكسي‌هاي اينترنتي، فروش‌هاي خانگي، توليد محتوا، كارهاي پاره‌وقت آنلاين و مشاغل فصلي، به پناهگاه جديد كساني بدل شده كه در جست‌وجوي درآمد دومند. اما اين راه‌حل‌هاي موقت، اغلب بدون بيمه، حمايت قانوني و امنيت شغلي‌اند؛ يعني همان تله‌اي كه خود به بحران تازه‌اي تبديل مي‌شود.

   روايت از زندگي در مدار اجبار

زهرا، پرستار ۳۷ ساله در يكي از بيمارستان‌هاي دولتي تهران است، او به «تعادل» مي‌گويد: شيفت‌هاي طولاني بيمارستان هم براي تامين هزينه‌هاي زندگي‌ام كافي نيست، به همين دليل در روزهاي غير كاري بيمارستان به يك كلينيك خصوصي مي‌روم. او مي‌افزايد: جز حقوق، پاداش شيفت شب و اضافه كاري هم دريافت مي‌كنم اما باز هم خرج و دخلم با هم نمي‌خواند، اجاره خانه و مخارج فرزندانم واقعا بالاست و همين كار كردن‌هاي بي‌وقفه باعث شده ديگر چيزي از انرژي و آرامش برايم نماند، اما چاره‌اي نيست. حميد، معلم دبيرستان، بعدازظهرها در يك آموزشگاه خصوصي تدريس مي‌كند و شب‌ها راننده تاكسي اينترنتي است. او نيز مي‌گويد: روزگاري معلمي شأن اجتماعي داشت، حالا معلمي يعني كسي كه هميشه خسته است. صبح در مدرسه، عصر در آموزشگاه و شب در خيابان. اگر كار نكنم، قسط و اجاره عقب مي‌افتد، اگر كار كنم، ديگر چيزي از من باقي نمي‌ماند. چنين روايت‌هايي تنها گوشه‌اي از واقعيت زندگي هزاران شاغل در كشور است؛ واقعيتي كه مرز ميان طبقات را محو كرده و «فرسودگي» را به ويژگي مشترك اقشار گوناگون تبديل كرده است.

 از دولتمردان چندشغله‌ تا مردم چندشغله

در كنار مردم عادي، پديده چندشغله بودن در سطح مديران دولتي و مقامات نيز موضوع بحث‌برانگيزي است. در حالي كه برخي مسوولان همزمان چند سمت اجرايي، مشاوره‌اي يا هيات‌مديره‌اي دارند، كارمندان عادي براي تامين هزينه‌هاي روزمره ناچارند دو يا سه شغل داشته باشند. اين تضاد، احساس نابرابري و بي‌عدالتي را تشديد كرده است. مهران قنبري، جامعه شناس در بخش ديگري از سخنان خود در اين باره مي‌گويد: وقتي مردم مي‌بينند عده‌اي از موقعيت‌هاي دولتي چندين درآمد دارند اما حقوق يك كارمند كف جامعه كفاف اجاره خانه را نمي‌دهد، احساس بي‌اعتمادي نسبت به ساختار شكل مي‌گيرد. اين حس نابرابري اجتماعي، از خطرناك‌ترين عوامل تضعيف سرمايه اجتماعي است.

 پيامدهاي رواني و اجتماعي

روانشناسان اجتماعي بر اين باورند كه چندشغله بودن آثار مستقيمي بر روابط خانوادگي، سلامت روان و كيفيت زندگي دارد. كاهش تعاملات خانوادگي، فرسودگي شغلي، افسردگي پنهان و افزايش مصرف مواد محرك براي حفظ انرژي، از جمله نشانه‌هايي است كه در جامعه امروز بيشتر ديده مي‌شود. در پژوهشي كه توسط يكي از مراكز دانشگاهي انجام شده، ۶۴ درصد از چندشغله‌ها گفته‌اند كمتر از پنج ساعت در شبانه‌روز مي‌خوابند و بيش از نيمي از آنان از «احساس بي‌معنايي در كار» رنج مي‌برند. قنبري اين وضعيت را نشانه‌اي از بحران عميق‌تري مي‌داند و اظهار مي‌دارد: جامعه‌اي كه در آن كار به بهاي از دست رفتن سلامت روان و زمان زندگي انجام مي‌شود، در مسير فروپاشي آرام قرار دارد. اين فروپاشي شايد در ظاهر ديده نشود، اما در قالب خستگي مزمن، بي‌حوصلگي و بي‌اعتمادي عمومي خود را نشان مي‌دهد.

فرسايش طبقه متوسط؛ خطري خاموش

طبقه متوسط، همواره ستون فقرات ثبات اجتماعي در هر جامعه‌اي است. اما در ايران، اين طبقه در حال كوچك شدن است. خانواده‌هايي كه روزگاري با يك شغل و درآمد متوسط مي‌توانستند هزينه زندگي، تحصيل فرزندان و تفريحات حداقلي را تامين كنند، امروز در تنگناي مالي به سر مي‌برند. اين جامعه شناس با بيان مطلب فوق مي‌گويد: افزايش قيمت مسكن، اجاره، آموزش، درمان و خوراك، طبقه متوسط را به سمت چندشغله بودن سوق داده است. در نتيجه، تمايز ميان «طبقه متوسط» و «طبقه كارگر» روزبه‌روز كمرنگ‌تر مي‌شود. او هشدار مي‌دهد: وقتي طبقه متوسط فرسوده شود، جامعه تعادل خود را از دست مي‌دهد. شكاف ميان فقير و غني بيشتر مي‌شود و احساس بي‌ثباتي در كل نظام اجتماعي گسترش مي‌يابد.

بهره‌وري پايين، جامعه خسته

از منظر اقتصادي نيز، چندشغله بودن الزاما به رشد توليد يا بهره‌وري منجر نمي‌شود. برعكس، افرادي كه به دليل فشار مالي بيش از توان خود كار مي‌كنند، معمولا دچار كاهش بازدهي، خطاهاي كاري و افت تمركز مي‌شوند. در بسياري از كشورها، سياست‌هاي حمايتي طوري طراحي شده‌اند كه مردم بتوانند با يك شغل تمام‌وقت زندگي آبرومندي داشته باشند. اما در ايران، نه تنها اين هدف محقق نشده بلكه فرهنگ كار بيش از اندازه به «كميت» وابسته شده است؛ يعني ساعات طولاني بدون بهره‌وري واقعي.

 در غياب سياست‌هاي حمايتي واقعي

كارشناسان معتقدند كه براي كاهش پديده چندشغله بودن، بايد به جاي توصيه‌هاي اخلاقي يا فرهنگي، اصلاحات ساختاري اقتصادي صورت گيرد. افزايش واقعي دستمزدها، كنترل تورم، كاهش ماليات بر حقوق اقشار پايين، حمايت از مشاغل پايدار و اجراي سياست‌هاي بازتوزيعي، از جمله اقداماتي است كه مي‌تواند از شدت بحران بكاهد. به بيان ديگر تا زماني كه سياستگذاران مساله معيشت را جدي نگيرند، هرگونه برنامه فرهنگي براي ارتقاي كيفيت زندگي بي‌اثر خواهد بود. وقتي مردم از تامين ابتدايي‌ترين نيازهايشان عاجزند، صحبت از رفاه و شادي عمومي بي‌معناست.

   كار براي زنده ماندن يا زندگي براي كار؟

پديده چندشغله بودن در ايران، آينه تمام‌نماي بحراني عميق‌تر است: بحران عدالت اجتماعي و ناكارآمدي نظام اقتصادي. در جامعه‌اي كه بخش زيادي از شهروندان براي پرداخت اجاره خانه ناچارند پس از ساعات اداري هم كار كنند، ديگر چيزي به نام فراغت يا آرامش باقي نمي‌ماند. فرسودگي، بي‌خوابي و اضطراب، به عناصر ثابت زندگي روزمره بدل شده‌اند. بسياري از مردم حتي وقتي در خانه‌اند، ذهنشان درگير كار است؛ يعني «كار تا مرز فرسودگي».