اين‌بار سينماي ايران در تاريخ 22 مهر به سوگ ناصر تقوايي نشست

سکانس پایانی تقوایی

۱۴۰۴/۰۷/۲۳ - ۰۲:۱۲:۵۰
کد خبر: ۳۶۱۶۵۰
سکانس پایانی  تقوایی

تاريخ عجيبي شد اين 22 مهر براي دوستداران هنر و آنها كه سينما را با بزرگاني چون مهرجويي و تقوايي و ... شناختند و به آن انس گرفتند.

سينماي تقوايي يك معنا داشت: اصرار بر حفظ كرامت انساني

تاريخ عجيبي شد اين 22 مهر براي دوستداران هنر و آنها كه سينما را با بزرگاني چون مهرجويي و تقوايي و ... شناختند و به آن انس گرفتند. دو سال پيش در 22 مهر‌‌ماه 1402 داريوش مهرجويي و همسرش به قتل رسيدند و حالا در تاريخ 22 مهر 1404 سينما به سوگ ناصر تقوايي نشست. كارگرداني كه سال‌ها بود براي نشان دادن اعتراضش به‌ سانسور دست از ساخت فيلم و نوشتن فيلمنامه و كتاب كشيد و تنهايي و انزوا را به سينماي سفارشي ترجيح داد.  ناصر تقوايي، تنها يك فيلم‌ساز نبود؛ او نويسنده‌اي بود كه تصوير را مي‌نوشت و كلمه را مي‌ديد. مردي كه از جنوب برخاست، اما هيچگاه در بند جغرافيا نماند. از كوچه‌هاي نمور آبادان تا سكوت پرمعناي تهران، از صداي باد در بادگيرهاي بوشهر تا همهمه شهر در «كاغذ بي‌خط»، تقوايي هميشه در جست‌وجوي معنا بود؛ معناي انسان، زندگي، و رنج زيستن. ناصر تقوايي در روايت انسان ايراني تبحري مثال زدني داشت. در «دايي‌جان ناپلئون»، به سراغ طنزي رفت كه پشت لبخندش زخمي از تاريخ نهفته بود. در آن سريال افسانه‌اي، تقوايي با نگاهي موشكافانه جامعه ايراني را در آينه‌اي از خيال و واقعيت نشان داد. خانه بزرگ دايي‌جان، تمثيلي از ايران بود؛ جايي كه سوءظن، خودبزرگ‌بيني، عشق‌هاي نافرجام و دروغ‌هاي تاريخي در هم مي‌جوشيد. او با ظرافتي مثال‌زدني از رمان ايرج پزشكزاد اثري ساخت كه هم خنداند و هم تلخاند، اثري كه نسل‌ها بعد هنوز در حافظه مردم زنده است. «دايي‌جان ناپلئون» نه فقط يك سريال، كه سندي از دوران طلايي روايت‌پردازي در تلويزيون ايران بود؛ دوراني كه تصوير و ديالوگ در خدمت فهم جامعه بودند، نه در بند سانسور و تكرار. در سايه‌ طنز شيرينش، حقيقتي عميق پنهان بود: ملتي كه از ترس‌هاي تاريخي‌اش رها نشده و هميشه دنبال مقصر بيروني مي‌گردد. در «ناخدا خورشيد»، او قهرماني خلق كرد كه از دل دريا برخاسته بود؛ مردي تنها، ساكت، و مقاوم، كه مي‌خواست در ميانه توفان سهم خودش از آزادي را حفظ كند. ناخدا خورشيد، همان مرد جنوب بود كه در چهره بسياري از ما زندگي مي‌كند؛ آدمي كه نمي‌خواهد تسليم شود، حتي وقتي همه‌چيز عليه اوست. فيلم، نه فقط اقتباسي درخشان از «داشتن و نداشتن» همينگوي، بلكه بازخواني ايراني مردانگي، وفاداري و غرور بود. دريا در نگاه تقوايي، استعاره‌اي از روح آدمي بود: بي‌قرار، پرعمق، و در نهايت تنها. اما سال‌ها بعد، وقتي از باغ‌هاي پر رمز و راز دايي‌جان و آب‌هاي تيره جنوب فاصله گرفت؛ وارد خانه‌هاي آپارتماني پايتخت شد، در «كاغذ بي‌خط» باز همان موج را با خود آورد. موجي از درون انسان، از ذهن و خيال، از رابطه فرسوده ميان زن و مرد در شهر بي‌صدا. در اين فيلم، تقوايي نشان داد كه سكوت، همان اندازه خطرناك است كه توفان. اگر «ناخدا خورشيد» روايت نبرد انسان با بيرون بود، «كاغذ بي‌خط» نبرد دروني آدمي با خودش بود؛ با ترس‌هايش، با ناگفته‌هايش، با تنهايي بي‌نامي كه درون هر خانه جاري است. او در هر سه اثر، به زبان خاص خودش رسيد. زباني كه نه با شعار سروكار دارد و نه با اغراق؛ بلكه با نگاه انساني و واقع‌گرايانه‌اي كه از ادبيات مي‌آيد. تقوايي فيلم را همچون داستان مي‌نوشت، با جزييات، با ريتم و با مكث‌هايي كه بيشتر از ديالوگ حرف مي‌زدند. او به تصوير اعتماد داشت و به تماشاگر احترام مي‌گذاشت. آثار تقوايي به همين سه اثر خلاصه نمي‌شود اما به جرات مي‌توان گفت كه اين سه تا ابد در حافظه مردم نقش او را ماندگار خواهند كرد. 

امروز كه نام ناصر تقوايي در قاب خاموش خبرها نقش بسته، انگار يكي از آخرين ناخدايان سينماي ايران از ميان ما رفته است. او از نسلي بود كه فيلم ساختن را نه شغل، بلكه «وظيفه فرهنگي» مي‌دانست. مردي كه مي‌خواست با دوربينش واقعيت را ثبت كند، پيش از آنكه فراموش شود. تقوايي هميشه به سكوتش مشهور بود؛ اما همين سكوت، پر از فرياد بود. فرياد اعتراض به فراموشي، به بي‌هنري، به روزمرگي. در دوراني كه بسياري از هم‌نسلانش با بازار كنار آمدند، او كنار ايستاد و گفت: «اگر قرار است فيلمي بسازم، بايد حرفي براي گفتن داشته باشم.» شايد همين است كه كارنامه‌اش كم‌تعداد اما ماندگار است. در «كاغذ بي‌خط»، مهتاب و جهانگير، نماد نسلي بودند كه حرف‌هاي نگفته‌شان در لابه‌لاي زندگي روزمره گم شد. در «ناخدا خورشيد»، مردي بود كه در برابر زور ايستاد و بهايش را داد. در «دايي‌جان ناپلئون»، مردمي بودند كه در آيينه طنز، خودشان را مي‌ديدند و شايد براي نخستين‌بار خنديدن به خويش را آموختند. اين سه جهان ظاهراً جدا، در عمق خود يك معنا دارند: اصرار بر حفظ كرامت انسان. چه در دريا، چه در خانه، چه در كوچه‌پس‌كوچه‌هاي تاريخ، تقوايي هميشه به انسان باور داشت. شايد اگر بخواهيم ناصر تقوايي را در يك جمله خلاصه كنيم، بايد بگوييم: او مردي بود كه مي‌دانست فيلم خوب مثل درياست؛ آرام شروع مي‌شود، اما در عمقش چيزي هست كه تو را رها نمي‌كند.

   بيوگرافي ناصر تقوايي

ناصر تقوايي در ۱۳ تير ۱۳۲۰ در روستاي سعدوني، در جنوب شرقي آبادان چشم به جهان گشود. پدري گمركي داشت و از كودكي با باد و نمك و نسيم جنوب انس گرفت. او در آبادان دوره دبيرستان را گذراند و ديپلم رياضي گرفت، سپس به تهران رفت و در رشته ادبيات تحصيل كرد. آغاز فعاليت هنري‌اش با داستان‌نويسي بود، اما خيلي زود به سينما و تلويزيون راه يافت. در سال ۱۳۴۶ فعاليتش در تلويزيون آغاز شد و بعد، فيلم‌ها و مجموعه‌هاي تلويزيوني ماندگاري خلق كرد. او در بسياري از آثارش به ريشه‌ها، طبيعت جنوب، انسان و تنهايي نظر داشت و درون‌مايه‌هاي اجتماعي را به زبان تصوير باز مي‌كرد. در جشنواره‌هاي داخلي و خارجي برنده جوايز متعددي بود؛ از جمله جايزه لوكارنو براي «ناخدا خورشيد». باوجود سال‌ها سكوت در توليد آثار سينمايي، جايگاهش در تاريخ سينماي ايران ريشه‌دار و غيرقابل انكار بود و حالا، در روزي كه از رفتنش مي‌نويسيم، مي‌توان تصور كرد كه ناخدا دوباره به راه افتاده است؛ به سوي افقي كه ديگر خطي ندارد مثل همان «كاغذ بي‌خط» جايي ميان خيال و واقعيت، جايي كه فقط سينما مي‌تواند او را جاودانه كند. روحش آرام، يادش روشن؛ براي هميشه در قاب تاريخ سينماي ايران.