استفاده از هنر يا اصرار بر بيسليقگي براي فرسودگي اعتماد اجتماعي

چندي پيش فضاي مجازي محل انتشار عكسهايي شد كه يك سوال بزرگ را براي شهروندان رشت و ديگر شهرهاي ايران مطرح ميكرد. چه كسي اجازه داده تا مجسمههايي بدون كيفيت و البته با ظاهري كاملا غير هنري در معرض ديد عمومي قرار گيرد. همهچيز به بدسليقگي و بيتفاوتي مسوولان شهري نسبت داده شد اما در ادامه شهرداري رشت براي دفاع از اين كار اين مجسمهها را به دست سازههاي كودكان اوتيسم منتسب كرد و مدعي شد اين حركت را براي آگاهيسازي در مورد بيماري اوتيسم انجام داده است.
از نصب مجسمههاي بدقواره تا خالي كردن زبالههاي ساختماني در تئاتر شهر
گلي ماندگار|
چندي پيش فضاي مجازي محل انتشار عكسهايي شد كه يك سوال بزرگ را براي شهروندان رشت و ديگر شهرهاي ايران مطرح ميكرد. چه كسي اجازه داده تا مجسمههايي بدون كيفيت و البته با ظاهري كاملا غير هنري در معرض ديد عمومي قرار گيرد. همهچيز به بدسليقگي و بيتفاوتي مسوولان شهري نسبت داده شد اما در ادامه شهرداري رشت براي دفاع از اين كار اين مجسمهها را به دست سازههاي كودكان اوتيسم منتسب كرد و مدعي شد اين حركت را براي آگاهيسازي در مورد بيماري اوتيسم انجام داده است. در حالي كه تا زمان اعلام شهرداري هيچ كس نميدانست اين مجسمهها چرا و از كجا در كوچه و خيابان جانمايي شدهاند. هر چند اين توجيه ناشيانه هم باعث شد تا انجمن اوتيسم در اين باره بيانيهاي صادر كرده و نصب اين مجسمهها را در اماكن عمومي و به نام كودكان اوتيسم، بدون در نظر گرفتن شرايط روحي و رواني شهروندان، اقدامي نادرست و توهينآميز بداند. اما سوال اينجاست كه انجام چنين رفتارهايي بدون در نظر گرفتن عواقب اجتماعي و فرهنگي آن چه آثاري ميتواند بر جامعه به جاي بگذارد. بعد از نصب مجسمههاي بدقواره توسط شهرداري رشت در سطح شهر حالا شهرداري تهران در اقدامي تعجب برانگيز اقدام به خالي كردن زباله خانههاي تخريب شده در جنگ 12 روزه مقابل تاتر شهر كرده است. اقدامي با توجيه «پرفورمنس» براي نشان دادن خرابيهاي جنگ 12 روزه. اين اقدام شهرداري تهران از منظر بسياري از كارشناسان شهري، نه تنها اقدامي غيرحرفهاي و فاقد ظرافت فرهنگي تلقي ميشود، بلكه نشانهاي از سردرگمي در فهم كاركرد فضاهاي عمومي و نقش نمادهاي فرهنگي در شهر است.
تخريب نمادين هويت تئاتر شهرتلقي شود
مهرداد سلوكي، كارشناس معماري شهري در اين باره به «تعادل» ميگويد: تئاتر شهر به عنوان يكي از نمادهاي فرهنگي پايتخت، نه تنها يك بناي فيزيكي بلكه يك فضاي جمعي با بار معنايي بالاست. فضاهايي چون تئاتر شهر در ذهن شهروندان با هنر، گفتوگو، انديشه و زيبايي پيوند خوردهاند. هرگونه مداخله در اين فضاها بايد با حساسيت، احترام به حافظه جمعي و درك ارزش تاريخي آن همراه باشد. او ميافزايد: اقدامي چون ريختن زباله در اين فضا ميتواند به نوعي تخريب نمادين اين هويت تلقي شود. از ديد معماري شهري، اين نوع عملكرد، نشانگر ناآگاهي نسبت به «معماري ذهني شهروندان» است كه در تعامل با فضا شكل ميگيرد.
بينظمي بصري و محيطي نه يك مداخله هنري هدفمند
اين كارشناس معماري شهري در ادامه اظهار ميدارد: پرفورمنسهاي شهري ميتوانند ابزار موثري براي طرح مسائل اجتماعي باشند. اما اجراي چنين اشكالي از هنر عمومي، مستلزم رعايت چارچوبهاي مشخصي است: هدف روشن، مخاطبمحوري، زمانبندي و مكانيابي درست. او ادامه ميدهد: در اين مورد، محل اجرا (ميدان تئاتر شهر) و نحوه اجرا (بدون اطلاعرساني يا بستر فرهنگي مناسب)، باعث شد اين اقدام بيشتر به يك «بينظمي بصري و محيطي» شباهت داشته باشد تا يك مداخله هنري هدفمند. معماران شهري به خوبي ميدانند كه بينظمي در فضاهاي مركزي شهر، ميتواند منجر به حس آشفتگي، انزجار و كاهش حس تعلق در ميان شهروندان شود.
چگونه بايد از شاخصترين نمادهاي فرهنگي شهر استفاده كرد
سلوكي ميگويد: اگر فرض را بر آن بگذاريم كه اين اقدام به نوعي اعتراض يا پيام سياسي در قالب هنر بوده، بايد پرسيد كه آيا فضاي شهري، آن هم يكي از شاخصترين نمادهاي فرهنگي شهر، جاي چنين پيامهايي است؟ يا بهتر است اين پيامها در فضاهايي صورت بگيرد كه همسطح با محتواي انتقادي آن باشند و هم به بافت فرهنگي شهري آسيب نزنند؟ او ميافزايد: وقتي فضاهاي عمومي به ابزار سياستورزي بدل ميشوند، سرمايه اجتماعي شهر تضعيف ميشود، چون اعتماد شهروندان به نقش بيطرف، سازنده و فرهنگي اين فضاها از بين ميرود.
عميقتر شدن شكاف ميان مديريت شهري و شهروندان
سلوكي ادامه ميدهد: در معماري شهري، «هنر عمومي» زماني اثرگذار است كه با زمينه فيزيكي، اجتماعي و تاريخي محل خود پيوند داشته باشد. هنر عمومي بايد به «بهبود كيفيت فضايي و تعامل اجتماعي» كمك كند، نه آنكه خود به منبعي براي رنجش، نابساماني و تناقض بدل شود. او ميافزايد: اقدام شهرداري در استفاده از زباله براي بيان يك پيام، بدون در نظر گرفتن بار منفي بصري و رواني آن، در واقع تخريب زيباييشناسي فضا و توهين به شعور شهروندان محسوب ميشود. در معماري شهري، شهر صحنه زندگي است، نه آزمايشگاه بيبرنامه براي اجراي طرحهاي مبهم و ناپخته. اين معمار شهري در پايان اظهار ميدارد: اقدام شهرداري تهران در خالي كردن زباله در محوطه تئاتر شهر، نشانگر ضعف در شناخت فضاي شهري، سوءتعبير از هنر عمومي و بيتوجهي به نقش هويتي مكانهاي نمادين است. اين نوع مداخلات نه تنها به ارتقاي فرهنگ شهري كمكي نميكند، بلكه شكاف ميان مديريت شهري و شهروندان را نيز عميقتر ميكند. پيشنهاد ميكنم هر نوع اقدام فرهنگي يا هنري در فضاهاي شهري، با مشورت متخصصان معماري شهري، هنرمندان مستقل و جامعه مدني انجام شود تا هم شأن فضاهاي نمادين حفظ شود، و هم پيامهاي اجتماعي در بستري هوشمندانه منتقل شوند.
تحقير و تقويت كليشههاي غلط درباره اوتيسم
جاگذاري مجسمههاي بدقواره در شهر اولين حركت مملو از بيتوجهي و سهل انگاري از سوي مسوولان شهري بود كه انتقادات بسياري را به همراه داشت. اتفاقي كه حتي پاي انجمن اوتيسم را به به ميان كشيد و باعث شد بيانيهاي سراسر انتقاد را صادر كنند. پژمان ايزدي، جامعهشناس و پژوهشگر اجتماعي نيز در اين باره به تعادل ميگويد: يكي از وظايف هنر عمومي در جامعه، افزايش آگاهي، ايجاد همدلي و برانگيختن فهم انساني نسبت به مسائل مختلف اجتماعي است. در مورد كودكان اوتيسم، انتظار ميرود كه هر نوع نماد يا سازهاي در فضاي عمومي، بازتابدهنده ويژگيهاي انساني، كرامت و نياز به پذيرش اجتماعي آنها باشد. او ميافزايد: اما وقتي اين مجسمهها كه فاقد زيبايي و معنا هستند، در نگاه اول نوعي مسخرهسازي يا اغراق كاريكاتوري از تفاوتهاي رفتاري يا جسمي را القا ميكنند،پس نميتوان انتظار داشت نتيجه چنين رفتاري آگاهي بخشي باشد بلكه بيشتر تحقير و تقويت كليشههاي غلط درباره اوتيسم است. اين يعني تخطي از اخلاق اجتماعي.
ساختاري ناكارآمد و غيردموكراتيك
اين پژوهشگر اجتماعي در ادامه با اشاره به اينكه عموما در مسائلي از اين دست خلأ توجه و مشورت با متخصصان بيش از هر چيز ديگري نمايان است، اظهار ميدارد: يكي از نشانههاي بيتوجهي نهادي در اقدامات فرهنگي، نبود مشاركت ذينفعان در فرآيند تصميمگيري است. در اين پروژه مشخصا هيچ نشاني از حضور خانوادههاي داراي فرزند اوتيستيك، كارشناسان سلامت روان، فعالان حقوق افراد با نيازهاي خاص يا حتي هنرمندان معاصر آگاه به سوژه اجتماعي ديده نميشود. ايزدي ادامه ميدهد: از نگاه جامعهشناسي چنين روندي نشاندهنده فرهنگ بالا به پايين در مديريت شهري است، جايي كه تصميمگيرندگان نه بر اساس گفتوگوي اجتماعي بلكه صرفا بر اساس دستور و بودجه اقدام ميكنند. اين شيوه، محصول يك ساختار ناكارآمد و غيردموكراتيك در سياستگذاري فرهنگي است.
نابرابري نمادين و طرد فرهنگي افراد كمتوان
اين جامعه شناس ميگويد: مجسمههايي كه بهجاي ايجاد همدلي، باعث رنجش مخاطب ميشوند، نه تنها كاركرد خود را از دست ميدهند بلكه موجب طرد فرهنگي افراد مورد اشاره ميشوند. يعني كودكان اوتيسم و خانوادههايشان ممكن است اين تجربه را نوعي برچسبگذاري اجتماعي يا انگزني عمومي تلقي كنند.
او ميافزايد: در واقع، چنين مجسمههايي با ظاهر نامناسب خود، «تفاوت» را به «انحراف» ترجمه ميكنند؛ در حالي كه جامعهشناسي معاصر تأكيد دارد تفاوتها بايد در بستر تنوع انساني ديده شوند، نه در چارچوبهاي تحقيرآميز.
به اسم حمايت از كودكان اوتيسم اعتماد جامعه را فرسوده نكنيم
پژمان ايزدي در ادامه بيان ميكند: جامعهشناسي فرهنگي نشان ميدهد كه وقتي نمادها و نشانههاي بصري در فضاهاي عمومي بيربط، زشت يا تحقيرآميز باشند، موجب كاهش اعتماد عمومي به نهادهاي فرهنگي و اجرايي ميشوند. مردم نه تنها آن نماد را نميپذيرند، بلكه انگيزه و نيت پشت آن را نيز زير سوال ميبرند. او اظهار ميدارد: در اين مورد، مردم احساس ميكنند با شعورشان بازي شده، چون به اسم حمايت از كودكان اوتيسم، با يك اثر بيهويت و زشت مواجهاند كه نه زيباست، نه همدلانه و نه سازنده. اين همان چيزي است كه در نظريههاي سرمايه اجتماعي، «فرسايش اعتماد» نام دارد.
هنر عمومي نيازمند آگاهي اجتماعي است نه شبيهسازي ابزاري
اين پژوهشگر اجتماعي در بخش ديگري از سخنان خود با اشاره به اينكه هنر عمومي نبايد صرفا تصويرسازي مستقيم يا شبيهسازي فيزيكي از واقعيت باشد، ميگويد: آنچه اهميت دارد، درك رواني، اجتماعي و فرهنگي از موضوع است. در مورد اوتيسم، بسياري از مفاهيم انتزاعي چون «دنياي دروني»، «شكاف ارتباطي» يا «تنهايي اجتماعي» وجود دارد كه ميتواند با زبان هنر بهصورت نمادين و تاثيرگذار بيان شود. ايزدي ميافزايد: اما در اينجا، با مجسمههايي روبهرو هستيم كه نه مفهومي را منتقل ميكنند، نه عاطفه و تفكري را برميانگيزانند. تنها چيزي كه منتقل ميكنند، حس سردرگمي، ناراحتي و اعتراض عمومي است. اين جامعه شناس در پايان اظهار ميدارد: اقدام شهرداري در نصب مجسمههاي بدقواره به نام كودكان اوتيسم، نه تنها حركتي غيرحرفهاي و غيرفرهنگي است، بلكه نشانهاي از بحران فهم و بيتوجهي به نقش ظريف هنر و نماد در جامعه مدرن است. اين حركت نه تنها به نفع كودكان اوتيسم نيست، بلكه موجب آسيبهاي رواني و فرهنگي به اين گروه و خانوادههايشان ميشود و همچنين اعتماد عمومي به نهادهاي شهري را تضعيف ميكند.
