آيا بازارهاي مالي بر اساس منطق عمل مي‌كنند؟

۱۴۰۴/۰۵/۱۴ - ۰۲:۳۱:۲۲
کد خبر: ۳۵۲۱۱۲
آيا بازارهاي مالي بر اساس منطق عمل مي‌كنند؟

استفاده از نظريه‌هاي مبتني بر فرضيات غير واقعي، تحت تاثير نوشته‌هاي ميلتون فريدمن رواج پيدا كرد. به گفته فريدمن، از آنجا كه نمي‌توان فهميد «واقعا اوضاع چطور كار مي‌كند؟»، هر نظريه‌اي كه پيش‌بيني‌هاي دقيق ارايه دهد، قابل قبول خواهد بود.

رضا غني‌پور

استفاده از نظريه‌هاي مبتني بر فرضيات غير واقعي، تحت تاثير نوشته‌هاي ميلتون فريدمن رواج پيدا كرد. به گفته فريدمن، از آنجا كه نمي‌توان فهميد «واقعا اوضاع چطور كار مي‌كند؟»، هر نظريه‌اي كه پيش‌بيني‌هاي دقيق ارايه دهد، قابل قبول خواهد بود. يعني مهم درك واقعيت اقتصادي نيست، بلكه داشتن يك نظريه با قابليت پيش‌بيني است كه داراي اهميت است. اما آيا دقت پيش‌‌بيني معيار درستي براي پذيرش يك نظريه است؟ فرض كنيد تقاضا براي خريد نان افزايش پيدا كند. در اين صورت (اگر ساير شرايط ثابت بمانند) قيمت نان بالا مي‌رود. اين رابطه منطقي و قطعي است. اما آيا اين نظريه مي‌تواند مشخص كند فردا قيمت نان افزايش پيدا مي‌كند يا نه؟ قطعا خير. اما به اين دليل بايد اين نظريه را كنار بذاريم؟ طبيعتا نه. يك ديدگاه ديگر به نام فرضيه بازار كارا (EMH)، با استدلالي متفاوت از فريدمن، تحليل بنيادي را بي‌اهميت دانسته و مي‌گويد بازار آنقدر سريع به اطلاعات واكنش نشان مي‌دهد كه توجه به تحليل بنيادي بي‌فايده است. بر اين اساس هر اطلاعاتي كه اين تحليل نشان دهد، قبلا در قيمت دارايي‌ها لحاظ شده، پس بهتر است يك استراتژي تصادفي خريد و نگهداري براي سرمايه‌گذاري در پيش گرفته شود! اما آيا واقعا مي‌شود تاثير يك عامل اقتصادي كه ابتدا روي تعداد كمي از افراد اثر گذار است و بعد گسترش پيدا مي‌كند را بلافاصله سنجيد و فهميد؟ يعني فعالان بازار مي‌توانند فورا واكنش و پاسخ مصرف‌كنندگان به يك محرك را پيش‌بيني كنند؟ اين يعني نه‌تنها ترجيحات فعلي مصرف‌كنندگان را مي‌دانند، حتي تغييرات آينده اين ترجيحات را هم مي‌شناسند! در حالي كه ترجيحات مصرف‌كنندگان قبل از اقدام عملي آنها قابل تشخيص نيست.

اقتصاد در اصل درباره‌ توليد ناخالص داخلي (GDP) يا نرخ تورم (CPI) نيستف بلكه درباره‌ انسان‌هايي است كه براي رسيدن به هدف‌هاي مشخص، تصميم‌گيري مي‌كنند. اساس اقتصاد، «كنش هدفمند انسان» است. اين اصل كه توسط لودويگ فون ميزس «كنش‌شناسي (Praxeology) » نام گرفت، زيربناي تئوريك تمام نظرياتش شد. او اقتصاد را نه با داده‌هاي دولتي بلكه با درك رفتار هدفمند انسان‌ها توضيح داد. از اين ديدگاه، موتور محرك اقتصاد نه تقاضا، بلكه توليد، سرمايه‌گذاري و پس‌انداز است، چون مردم براي مصرف بايد چيزي براي مبادله داشته باشند و اين يعني اول بايد چيزي توليد كرده باشند.  پس مصرف و تقاضا وابسته به توليد است، نه بالعكس. افزايش توليد كالاها و خدمات است كه امكان افزايش تقاضا را  فراهم مي‌كند..

 هر قدر فرد بيشتر توليد كند، بيشتر هم مي‌تواند تقاضا كند. پس چيزي كه توليد را گسترش مي‌دهد، پس‌انداز و سرمايه‌گذاري است. براي مقابله با ركود، بسياري از كارشناسان به بانك مركزي توصيه مي‌كنند، پول بيشتري چاپ كرده و اعتبارات را گسترش بدهد. اما پول فقط يك وسيله مبادله محسوب مي‌شود، نه ابزاري براي ايجاد ثروت. تزريق پول فقط توهم رشد ايجاد مي‌كند و در نهايت باعث انحراف منابع و تضعيف بنيان‌هاي واقعي اقتصاد مي‌شود. بازارهاي مالي هم معمولا تحت تاثير اين داده‌هاي گمراه‌كننده قرار دارند. وقتي GDP (توليد ناخالص داخلي) بالا مي‌رود، شاخص‌ها رشد مي‌كنند. اما اين واكنش‌ها اغلب بر پايه شاخص‌هايي سطحي و ناقص است، نه بنيان‌هاي واقعي مثل سرمايه‌گذاري، توليد و پس‌انداز. برخي هم معتقدند كه با «تفكر مثبت» و انتشار اخبار خوب (خبر درماني) مي‌توان جلوي ركود را گرفت! اما واقعيت اين است كه اقتصاد تابع روانشناسي نيست، تابع واقعيت است. اگر پايه‌هاي منطقي نشان دهد كه ركود در راه است، اخبار خوب نمي‌توانند سدي در برابر آن ايجاد كنند! برخلاف تصور عمومي، بازارهاي مالي لزوما مبتني بر «دانش برتر» عمل نمي‌كنند. اگر اكثريت بازار به ايده‌هاي نادرست باور داشته باشند، بازار هم همان ايده‌ها را براي مدتي بازتاب مي‌دهد تا زماني كه واقعيت خودش را تحميل كند. بنابراين اگر كسي به شما گفت: «بازار هميشه درست مي‌گويد» يادتان باشد, بازار فقط بازتابي از دانش يا جهل شركت‌كنندگانش است نه چيزي بيشتر از آن!