هوش مصنوعي و چهره نوين جنگ؛ ورود به عصر نبردهاي هوشمند
جهان امروز با ورود هوش مصنوعي به ميدان نبرد، در نقطه عطفي بنيادين قرار گرفته است. اين فناوري نه صرفاً به عنوان يك ابزار مكمل، بلكه بهمثابه مغز متفكر جنگهاي آينده ظاهر شده است.
جهان امروز با ورود هوش مصنوعي به ميدان نبرد، در نقطه عطفي بنيادين قرار گرفته است. اين فناوري نه صرفاً به عنوان يك ابزار مكمل، بلكه بهمثابه مغز متفكر جنگهاي آينده ظاهر شده است. به گزارش مهر، تحول فناورانه در حوزه نظامي همواره يكي از اركان تعيينكننده در معادلات قدرت جهاني بوده است. از دوران ابزارهاي ابتدايي چون شمشير و نيزه، تا ظهور باروت، هواپيماهاي جنگي و نهايتاً تسليحات هستهاي، هر گام فناورانه، منطق، تاكتيك و فلسفه جنگ را دگرگون كرده است. جهان امروز با ورود هوش مصنوعي به ميدان نبرد، در نقطه عطفي بنيادين قرار گرفته است. اين فناوري نه صرفاً به عنوان يك ابزار مكمل، بلكه بهمثابه مغز متفكر جنگهاي آينده ظاهر شده است؛ ظرفيتي كه توانايي تصميمگيري، تحليل همزمان دادههاي عظيم و حتي هدايت عمليات را دراختيار ماشينها قرار ميدهد. در چنين وضعيتي، بيشك جمهوري اسلامي ايران نيز به عنوان يكي از بازيگران قدرتمند و اثرگذار در عرصه بينالملل، بايد نگاهي راهبردي به كاربردهاي اين فناوري در حوزه نظامي داشته باشد. آنچه امروز شاهد آن هستيم، نه صرفاً ارتقا فناوريهاي نظامي، بلكه بازآفريني مفهوم جنگ، تجديدنظر در نقش انسان در تصميمگيريهاي حياتي و شكلگيري نوعي نظم نوين ژئوپليتيك بر مبناي برتري الگوريتمي است. هوش مصنوعي در حال بازتعريف ريشهاي اخلاق نظامي، مسووليتپذيري جنگي و حتي مرزهاي سنتي ميدان نبرد است؛ تحولي كه بيش از هر زمان ديگري، نيازمند هوشياري استراتژيك و چارچوبگذاري جهاني است.
تحول در ميدان نبرد: از پشتيباني تا فرماندهي
در نخستين مراحل توسعه كاربردهاي نظامي هوش مصنوعي، اين فناوري نقش خود را در تسهيل امور لجستيكي، مديريت منابع و شناسايي تهديدات ايفا كرد. يكي از نخستين نمونههاي عملي اين كاربرد، برنامه «DART» در جنگ خليج فارس (۱۹۹۱) بود؛ سامانهاي كه با استفاده از منطق تصميمگيري خودكار، توانست مسيرهاي بهينه انتقال نيرو و تجهيزات را طراحي كند و به شكل قابلتوجهي هزينههاي عملياتي را كاهش دهد. اين تجربه، نقطه آغازي براي ورود هوش مصنوعي به حوزههاي پيچيدهتر نظامي بود. در دهههاي اخير، هوش مصنوعي از يك ابزار پشتيبان به عنصر محوري در تصميمسازي و حتي اجراي عمليات نظامي بدل شده است. سامانههاي پيشرفته مبتني بر اين فناوري نوظهور اكنون قادرند حجم عظيمي از دادههاي ميداني را بهصورت همزمان تحليل كرده، رفتار دشمن را پيشبيني نموده و حتي در موقعيتهايي خاص به صورت مستقل واكنش نشان دهند. براي نمونه، در حوزه دفاع موشكي، سيستمهاي هوشمند ميتوانند در لحظه پرتاب موشكهاي بالستيك را تشخيص داده، مسير پرواز آنها را با دقت مدلسازي كنند و با تحليل الگوهاي حرارتي و امواج الكترومغناطيسي، تصميم به مداخله و انهدام تهديدات بگيرند. بهكارگيري الگوريتمهاي يادگيري عميق و پردازش بلادرنگ دادهها، سرعت واكنش را به حدي رسانده كه مداخله انساني در برخي از اين فرآيندها عملاً امكانپذير نيست يا منجر به تأخير ميشود. اين سطح از اتكا به هوش مصنوعي، آغازي است بر عصري كه در آن تصميمسازي نظامي، بيش از آنكه محصول شهود فرمانده باشد، حاصل تحليل الگوريتمي خواهد بود.
حضور در تمام سطوح؛ از زمين و فضا تا انسان و ماشين
هواپيماهاي بدون سرنشين، خودروهاي زرهي خودران و زيردرياييهاي نيمهمستقل تنها آغاز اين مسير هستند. اين ابزارهاي نظامي كه در گذشته صرفاً نقش شناسايي يا پشتيباني داشتند، اكنون به سطوحي از خودمختاري رسيدهاند كه ميتوانند ماموريتهاي پيچيدهتري را بهصورت مستقل اجرا كنند. تركيب فناوري رباتيك با هوش مصنوعي، امكان هدايت هماهنگشده پهپادها در قالب «دستههاي هوشمند» را فراهم كرده است؛ ساختاري كه در آن دهها يا حتي صدها پهپاد كوچك با بهرهگيري از الگوريتمهاي مشاركتي، بهصورت هماهنگ به يك هدف حمله ميكنند يا ماموريتهاي شناسايي و اخلال را پيش ميبرند. اين مفهوم، كه امروزه در طراحي نسل آتي جنگندهها و تسليحات هوشمند در حال پيادهسازي است، ميتواند ساختار ميدان نبرد را بهشدت تغيير دهد. در اين الگو، خلبان انساني كه در گذشته مسوول مستقيم هدايت پرنده و اجراي عمليات بود، اكنون نقش يك فرمانده ارشد را دارد كه از طريق واسطههاي هوشمند، عمليات تاكتيكي را به پهپادهاي تحت فرمان خود واگذار ميكند. به بيان ديگر، تعامل انسان و ماشين به نقطهاي رسيده كه مسووليت فرماندهي در سطوح بالا باقي ميماند، اما اجراي سريع، دقيق و خطرپذير به سامانههاي خودمختار سپرده ميشود. اين سطح از هماهنگي و اعتماد متقابل ميان عامل انساني و سيستم هوشمند، نمود عيني همگرايي شناختي، فناورانه و عملياتي در ساختار نبردهاي نوين است؛ پديدهاي كه ميتواند هم مزاياي بيسابقهاي در دقت و كارآمدي نظامي به همراه داشته باشد و هم چالشهايي جديد در حوزه كنترلپذيري، مسووليتپذيري و اخلاق جنگي پديد آورد.
جنگ اطلاعاتي: ميدان نبردي نامريي اما حياتي
هوش مصنوعي همچنين در ميدان جنگ اطلاعاتي نقشي حياتي و چندلايه ايفا ميكند؛ ميداني كه در آن پيروزي نه با اشغال سرزمين بلكه با تسلط بر اطلاعات به دست ميآيد. يكي از كاركردهاي بنيادين هوش مصنوعي در اين حوزه، توانايي بينظير آن در استخراج معنا از دادههاي پراكنده و حجيم است. ترجمه و رونويسي آني مكالمات دشمن از زبانهاي مختلف، تحليل لحظهاي تصاوير ماهوارهاي براي شناسايي تحركات مشكوك و پالايش سيگنالهاي الكترونيكي از منابع گوناگون، تنها بخشي از كاربردهاي عملي هوش مصنوعي در ميدان نبرد اطلاعاتي به شمار ميروند. اين قابليتها به فرماندهان امكان ميدهد تا در زماني بسيار كوتاه و با ضريب اطمينان بالا تصميمگيري كنند؛ تصميماتي كه پيشتر نيازمند ساعتها يا حتي روزها تحليل انساني بودند. به عنوان مثال، سامانه پيشرفته «JADC2» كه توسط وزارت دفاع ايالاتمتحده در حال توسعه است، نقطه تلاقي تمام اين ظرفيتها محسوب ميشود. اين سامانه با هدف ايجاد يك اكوسيستم يكپارچه دادهمحور، در تلاش است تا تمامي حسگرهاي متعلق به نيروهاي زميني، هوايي، دريايي، فضايي و سايبري را در قالب يك شبكه واحد و واكنشمحور به هم متصل كند. هدف نهايي «JADC2»، ايجاد وضعيتي است كه در آن هيچ دادهاي مورد غفلت قرار نگيرد، هيچ تهديدي بيپاسخ نماند و هيچ تصميمي بدون پشتيباني اطلاعاتي اتخاذ نگردد. در صورت موفقيت اين پروژه، فرماندهي ميداني نهتنها به شكل سنتي از مركز فرماندهي بلكه از طريق زيرساختي بلادرنگ و پراكنده صورت خواهد گرفت؛ زيرساختي كه توانايي انطباق لحظهاي با شرايط متغير ميدان جنگ را فراهم ميسازد و بهصورت خودكار، بهينهترين سناريوي اقدام را دراختيار نيروها قرار ميدهد.
چالشهاي اخلاقي و حقوقي: آيا ماشين ميتواند تصميم به كشتن اهداف بگيرد؟
در كنار فرصتهايي كه هوش مصنوعي براي ارتقاي كارايي و دقت عمليات نظامي فراهم ميكند، مجموعهاي از خطرات و پرسشهاي بنيادين نيز در حال ظهور است كه عميقاً حوزه اخلاق، حقوق بينالملل بشردوستانه و فلسفه جنگ را تحت تاثير قرار ميدهد. ازجمله پرسشهاي كليدي آن است كه اگر سامانهاي هوشمند، بدون نظارت مستقيم انسان، اقدام به استفاده مرگبار از قوه نظامي كند، مسووليت حقوقي و اخلاقي چنين كنشي با چه كسي خواهد بود؟ آيا طراحان الگوريتم، فرماندهان نظامي، يا دولتهاي بهكارگيرنده پاسخگو خواهند بود؟ يا ما وارد عصري ميشويم كه در آن زنجيره مسووليت، در پشت منطق تصميمگيري ماشين پنهان ميماند؟ اين مساله به حدي جدي است كه وزارت دفاع ايالاتمتحده در سال ۲۰۲۳ بهمنظور مواجهه با چنين مخاطراتي، نسخهاي بهروزرسانيشده از دستورالعمل شماره ۳۰۰۰.۰۹ درباره «خودمختاري در سامانههاي تسليحاتي» منتشر كرد. اين سند بر لزوم حفظ سطحي از داوري انساني در تمام تصميمگيريهاي مرگوزندگي تأكيد ميكند و مدعي ايجاد توازن ميان خودكارسازي عمليات و كنترل انساني است. با اين حال، در عمل مرز ميان «كمك به تصميمگيري» و «جايگزيني كامل انسان با الگوريتم» همچنان مبهم و سيال باقي مانده است. به عقيده بسياري از كارشناسان، در غياب استانداردهاي بينالمللي الزامآور و نهادهاي نظارتي فراگير، خطر آن وجود دارد كه سامانههاي خودمختار در شرايط بحراني، بدون آنكه ملاحظات انساني، زمينههاي فرهنگي يا قواعد حقوق بشردوستانه را بهدرستي درك كنند، اقدام به تصميمگيريهاي مرگبار كنند. چنين وضعيتي نهتنها زمينهساز فجايع انساني است، بلكه ميتواند اعتماد عمومي به نظامهاي دفاعي و مشروعيت استفاده از قوه قهريه را نيز تضعيف نمايد. بنابراين، پاسخگويي به اين پرسشهاي اخلاقي و حقوقي، پيششرط گريزناپذير براي شكلگيري حكمراني مسوولانه بر هوش مصنوعي نظامي است.