زندگي در جهنمِ  بي‌پولي و بيماري

زندگي در جهنمِ بي‌پولي و بيماري

۱۴۰۴/۰۲/۰۱ - ۰۱:۵۲:۵۳
|
کد خبر: ۳۴۰۴۸۸

يك كاشي‌كارِ قديمي است؛ ۱۵ سال استادكاري كرده و زندگي را با پول كارگري چرخانده، اما سال‌ها قبل بيماري به سراغش آمده بدون بيمه و از كار افتادگي؛ پزشكان ۷۰درصد از كارافتادگي تشخيص داده‌اند و انسداد سخت روده، چيزي شبيه به يك سرطان خوش‌خيم، او را از پا درآورده؛ كاشي‌كاري تعطيل شده است.

يك كاشي‌كارِ قديمي است؛ ۱۵ سال استادكاري كرده و زندگي را با پول كارگري چرخانده، اما سال‌ها قبل بيماري به سراغش آمده بدون بيمه و از كار افتادگي؛ پزشكان ۷۰درصد از كارافتادگي تشخيص داده‌اند و انسداد سخت روده، چيزي شبيه به يك سرطان خوش‌خيم، او را از پا درآورده؛ كاشي‌كاري تعطيل شده است.

به گزارش ايلنا، اين استادكارِ كاشي سابق و دستفروشِ بي‌پول امروز ساكن «پارس آباد مغان» در استان اردبيل است. زندگي لاعلاج و سختِ اين كارگر از كارافتاده كه هيچ زمان بيمه تامين اجتماعي نبوده، نمونه كوچكي است از مشكلات بزرگ انبوهي از مردمانِ دست به دهان و كارگر كه در روزگار دست‌تنگي و بيماري هيچ حامي و فريادرسي ندارند. امروز اين كاشي‌كار قديمي كه دچار سوءتغذيه شده و از فرط بيماري دندان‌هايش را از دست داده، مددجوي كميته امداد است كه مستمري آن در سال جديد ۳ ميليون و ۵۰۰ هزار تومان است؛ اگر وضع مزاجي‌اش اجازه دهد روزي چند ساعت دستفروشي مي‌كند كه آن را هم ماموران سد معبر شهرداري نمي‌گذارند...

 

درد‌دل‌هايي از زندگي دشوار

صدايش خفه و دور است، يك بغض فروخورده و سنگين اجازه نمي‌دهد راحت دردهايش را بگويد، مي‌گويد: بگذاريد درد دل كنم؛ غصه‌هايم يكي، دو تا نيست؛ خودم هفت ماه است از بي‌پولي دكتر نرفتم؛ هر بار عكسبرداري و آزمايش ۷، ۸ ميليون تومان پول مي‌خواهد، ندارم، از كجا بياورم؛ حالا خودم به جهنم؛ پسر دوازده ساله‌ام مشكل ذهني دارد، بيمار اوتيسمي است؛ چهار سال است كلاس اول مي‌رود هنوز حروف الفبا را ياد نگرفته؛ نياز به درمان دارد اما داروهايش يا پيدا نمي‌شود يا خيلي گران شده؛ الان داروهاي بيماري‌هاي ذهني خيلي گران شده نمي‌توانم درمانش كنم، هر بار كميته امداد مي‌روم يك قول و وعده توخالي به من مي‌دهند؛ پشت ميز نشسته‌اند و كاري براي ما نمي‌كنند؛ سه ماه است مدارك و نامه مي‌برم و مي‌آورم. حتي پسرم را بيمه نكرده‌اند.... از كجا چند ميليون پول دارو بياورم؛ حتي به فكر گدايي افتاده‌ام.....

 

خراش‌هاي نداري بر چهره زندگي

محسن با چهار سر عائله، شش سال است مددجوي دايم كميته امداد است اما در اين مدت، وضع زندگي‌‌اش روز به روز بدتر شده؛ مستاجر است و سفره‌اش براي روزهاي متوالي خالي مي‌ماند. همسر محسن بيماري روحي دارد؛ هر روز در خانه دعوا و درگيري است؛ اين كارگرِ بيمار و ازكارافتاده مي‌گويد: همسرم چند بار اقدام به خودكشي كرده؛ باور مي‌كنيد؟ مي‌ترسم يك روز بلايي سر خودش يا ما بياورد، هر روز با من يا بچه‌ها دعوا مي‌كند؛ هر روز شيشه شكستن و داد و بيداد داريم..... روانشناس بيماري روحي او را تاييد كرده و هرازگاهي زنگ مي‌زند كه بياييد مشكلش را پيگيري كنيد، اما پول كجا بود؟! ما اين زنگ‌ها و حرف‌هاي متخصص‌ها را ناديده مي‌گيريم، پشت گوش مي‌اندازيم! محسن در جهنم سوزان بي‌پولي و بيماري گير افتاده؛ خودش دارو و درمان را قطع كرده و درد شديد روده و مشكل سخت گوارش و دفع، امانش را بريده؛ ولي نگراني‌هاي او بزرگ‌تر از محدوده جسم بيمار و عليلش دور مي‌زند: پسري كه به‌شدت بيمار است و با اين شرايط آينده‌اي ندارد، دختري دبيرستاني كه دو سال است از پدرش قول يك مانتو گرفته و چند وقت است به انتظار لپ‌تاپي است كه كميته امداد قرار است براي درس خواندن به او بدهد و همسري كه از بيماري روحي، افسردگي و خشم مداوم رنج مي‌برد؛ او نگران زندگي‌اي است كه پايه‌هايش به‌شدت سست شده و عن‌قريب بدون هيچ تلنگر اضافه فرو مي‌ريزد. «در طول اين سال‌ها فقط يك كولر و بخاري به ما داده‌اند؛ من درخواست كردم براي بچه‌هايم گوشي يا لپ‌تاپ بدهند كه درس بخوانند اما كميته امداد كاري براي ما نمي‌كند؛ مگر غير از اين است كه پول بيت‌المال دست‌شان است، پس چرا خرج منِ مستحق نمي‌شود؟ اگر منِ بيمار و از كارافتاده با خانواده‌اي كه نفس‌هاي آخر را مي‌كشد، مستحق كمك نيستم، پس چه كسي نيازمند است، بيت‌المال كجا خرج مي‌شود؟!» اين وسط، محسن نگران است كه همين مستمري ۳ ميليون و ۵۰۰ هزار توماني كميته امداد قطع شود: بعدِ پنج سال دوباره از من خواسته‌ا‌ند بروم آزمايش بدهم كه حتما سرطان پيشرفته داشته باشم، گفته‌اند ادامه پرداخت مستمري به نتايج آزمايش‌هايت بستگي دارد.... كاري براي ما نكرده‌اند همين ۳ ميليون و ۵۰۰ هزار تومان را هم مي‌خواهند بگيرند.....

 

مددكار: منابع محدود است!

به سختي، شماره تلفنِ مددكار محسن را در كميته امداد پارس‌آباد پيدا مي‌كنم. اين مددكار اصرار دارد بگويد قانون در مورد محسن اجرا شده و دست كميته امداد بسته است! بيش از اين كمك مقدور نيست. او از خدماتي كه به اين مددجو داده شده، مي‌گويد: يك بخاري، يك كولر و مقداري هزينه دارو كه البته زمان پرداخت و اعطاي اكثرِ اينها مربوط به چند سال قبل است! الان كه اين پدر خانواده تا اين اندازه غمگين، شرمنده و مستاصل است كه حتي نمي‌تواند بغضش را در گلو مخفي كند، دست كميته امداد بسته است: ما لپ‌تاپ نمي‌توانيم بدهيم؛ براي داروهاي پسرش هم كه اوتيسم دارد، بايد به بهزيستي مراجعه كند، از خودش هم خواسته‌ايم مدارك پزشكي بياورد.... مددكار مي‌گويد كه محسن هميشه خشمگين و عصباني است و وقتي مي‌پرسم «فكر نمي‌كنيد شرايط زندگي او را به اين حال و روز انداخته» مكثي مي‌كند و مي‌گويد «ما كه چيزي نگفتيم.....» محسن پايان صحبت‌هايش، خيلي خلاصه همه دردها و رنج‌هايش را جمع‌بندي مي‌كند: در اين خانه فاجعه خواهد شد، من مطمئنم؛ اين سقف زياد بالاي سرمان باقي نمي‌ماند.....