جان رالز و فلسفه ليبرالي دخالت دولت در اقتصاد
تجويز دخالت دولت در اقتصاد از سوي يك فيلسوف سياسي ليبرال، در نگاه اول قابل تامل به نظر ميرسد اما جان رالز (John Rawls) با طرح نظريه « عدالت به مثابه انصاف» كوشيد تا از زاويه غيرماركسيستي و تعريف ماموريتهاي تازه براي دولت، به كاهش نابرابري در نظام سرمايه داري كمك كند.
تجويز دخالت دولت در اقتصاد از سوي يك فيلسوف سياسي ليبرال، در نگاه اول قابل تامل به نظر ميرسد اما جان رالز (John Rawls) با طرح نظريه « عدالت به مثابه انصاف» كوشيد تا از زاويه غيرماركسيستي و تعريف ماموريتهاي تازه براي دولت، به كاهش نابرابري در نظام سرمايه داري كمك كند. بخشي از پشتوانههاي نظري دولتهاي رفاه در اروپا، محصول تلاشها و ديدگاههاي اوست. اما او چگونه از منازعه قديمي ميان عدالت و آزادي به نظريه دخالت دولت در اقتصاد رسيد و چه گرههاي تئوريكي را بازكرد؟ تا قبل از طرح نظريه رالز، ليبرالها با تاكيد بر منفعت و لذت و آزادي فردي، از عدالت و برابري غافل شدند و ماركسيستها با پافشاري مضاعف بر عدالت و برابري، از حق آزادي افراد چشم پوشيدند و هر دو سيستم و نيز الگوهاي سياسي، عدالت و آزادي را قرباني يكديگر كردند. جان رالز در چنين فضايي، به طرح نظريه جنجالي «عدالت به مثابه انصاف» پرداخت تا ثابت كند كه عدالت و آزادي نه تنها در دو جبهه مخالف قرار ندارند، بلكه با هم سازگارند و در جوامعي كه اين دو به هم نزديك شوند، حقوق فقرا و ثروتمندان بهتر تامين خواهد شد. در غير اين صورت، آدمهاي ثروتمند، آزادي را از دست ميدهند و انسانهاي فقير هم از ثروت و هم از آزادي محروم ميمانند. بنابراين، فقط عدالت ميتواند چارچوبي فراهم سازد كه افراد مختلف در درون آن، فرصت پي گرفتن آمال و ارزشهاي مورد نظر خود را پيدا كنند. او ابتدا با توصيف جامعه امريكا در دهه ۱۹۷۰ ميلادي اين سوال بسيار مهم و تاريخي را مطرح كرد: «با توجه به فقر، تبعيض و نابرابري كه بر جوامع ليبرالي و نظام سرمايهداري حاكم است، چه بايد كرد كه با حفظ پويايي نظام سرمايهداري، از نابرابري به برابري رسيد تا انسانيت افراد قابل نجات باشد و زندگي ارزش زنده ماندن داشته باشد؟»
نابرابريهاي منصفانه و سودمند
رالز با اين مقدمه، حرف اساسي و چالش برانگيز خود را طرح ميكند: يعني انسانهايي كه در وضع طبيعي پيش از قراداد اجتماعي، عاقل و منصف هستند، وقتي قرارداد اجتماعي منعقد شود و آن حجاب جهل كنار برود، برخي «نابرابريها» را ميپذيرند. مشروط به اينكه به سود همه باشد.
رالز ضمن تاكيد بر حق آزادي برابر براي هر فرد نسبت به ديگران، در دو حالت نابرابريهاي موجود در جوامع را به رسميت ميشناسد؛
نخست اينكه اگر فردي در شرايط و فرصت برابر با ديگران، به واسطه استعداد و كوششهاي شخصي به موقعيت، مقام و ثروتي دست يابد و موقعيت اقتصادي و اجتماعي او نسبت به ديگران متفاوت شود، اين تفاوت و نابرابري منصفانه است.
دوم اينكه اين نابرابري بايد بيشترين سود را براي محرومترين اعضاي جامعه داشته باشد. به عبارت سادهتر، در يك نظام سياسي و اقتصادي مطلوب، بايد براي پيشرفت افراد مستعد، شرايط لازم را فراهم ساخت و از ثروت و توانايي آنها براي جبران فقر و توانمندسازي محرومان استفاده كرد.
ورود دولت براي كسب سود همگاني از نابرابري
اين فيلسوف بزرگ ليبرال بعد از همه اين استدلالات، نهايتا به اين جمعبندي ميرسد كه «اقتصاد بازار» در جوامع سرمايهداري، مبتني بر نابرابري است، اما بايد كاري كرد تا اين نابرابري به سود همگان تمام شود؛ به حدي كه محرومترين افراد از بيشترين مواهب برخوردار شوند و فرصت مناسبي براي رشد داشته باشند.
به همين دليل «بازار» يا بخش خصوصي به تنهايي نميتواند عدالتگستري كند و بايد دولت در اقتصاد دخالت كند. چون در بازار همه به دنبال نفع شخصي هستند و اين دولت است كه ميتواند ازطريق تخصيص (كنترل اعتبارات، قيمتها و رقابت)، تثبيت (ايجاد اشتغال و رفع بيكاري)، انتقال (تعيين حداقل حقوق و درآمد) و توزيع (تقسيم برابر امكانات و خدمات)، فرصتهاي برابر براي رشد همه افراد را فراهم سازد. به هر حال او به دنبال تركيبي از بازار و دولت بود.
واكنشها به نظريه دخالت دولت در اقتصاد سرمايه داري
انتشار نظريههاي جان رالز درباره عدالت، بلوايي به پا كرد. انديشمندان نئوليبرال، ماركسيستها، نئوماركسيستها، دين باوران، فمینيستها و جامعهگرايان، هريك به شيوهاي ديدگاه جديد او درباره منشأ و ضرورت عدالت در نظام سرمايهداري را به نقد كشيدند.
ليبرالهاي خوشبين طرح اين نظريه را به مثابه باز شدن فضاي تنفسي براي نظام سرمايهداري تلقي كردند، ماركسيستها كه از اساس منكر ملازمت عدالت و سرمايهداري هستند، نظريه رالز را تلاشي مذبوحانه براي نجات نظام رو به قهقراي سرمايهداري خواندند. از نظر نئوماركسيستها كه ثروتمند شدن افراد و جوامع را روي ديگر فقيرتر شدن افراد و جوامع ديگر ميدانستند، توانمندسازي فقرا از سوي ثروتمندان، اساسا ناممكن خوانده شد. فمنيستها، نظريه او را مردگرايانه تلقي كردند چون اشارهاي به نابرابريهاي جنسيتي در جوامع امروز كه منشأ متفاوتتري داشت، نكرده بود. متفكران ديني فهم اين جهاني رالز از مفهوم عدالت را ابتر خواندند.
مهمترين انتقاد جدي بر نظريه «عدالت به مثابه انصاف» را رابرت نوزيك، انديشمند نئوليبرال وارد ساخت كه رالز را متهم به التقاط نظري و قاطي كردن ليبراليسم و ماركسيسم و تضعيف پايههاي مالكيت خصوصي كرد. به نظر نوزيك اگر بخواهد نظريه رالز در عمل اجرا شود چارهاي نيست جز اينكه از ثروتمندان گرفت و به فقرا داد كه اين با روح و ماهيت ليبراليسم و سرمايهداري در تضاد است. نقطه مشترك همه نقدها به نظريه رالز اين بود، كه اولا اين نظريه به شدت انتزاعي و آرمانخواهانه است و در ثاني مختص شهروندان غربي در نظامهاي سرمايهداري است و اشارهاي به شرايط افراد و جوامع بيرون از آن ندارد. با همه اينها، نظريه جان رالز فلسفه سياسي را تكان كرد و اغلب موافقان و منتقدان را به بازبيني آثار خود، واداشت. اين نظريه براي طرفداران انديشه دولت رفاهي، به منزله تنفسي تازه بود. در ايران هم ديدگاههاي او مورد استقبال قرار گرفت و ضمن ترجمه سه كتاب، «نظريهاي در باب عدالت»، «ليبراليسم سياسي» و «عدالت به مثابه انصاف» حتي در سالهاي اخير همايشي نيز با موضوع خوانش انديشه رالز در باب آزادي، عدالت، صلح و توسعه در كشور برگزار شده است.