شعر کلاسیک
  حیدر کـراری اگـــر زینبی
  گفتیوچون شعله بهپاخاستی
  کشته مظلوم تـو ، پیـروز شد
  غم کـه بـُود در بـر دُخـت علی؟
  دُخـت علی را نتوان دست بست
  عـرش خـدا منـزل و مـأوای تو
  کاین همه جان در ره تـو باختند
  کـردهی مخـلوق بُــوَد یـا خدا؟
  آن همـه سُـتـْـواری و آزادگــی
  دشت خـزان دیدن و بـلـبل شدن
ای که شرف را ز خود آراستی
