چرا محافظهکارها زندگی را معنادارتر از لیبرالها میدانند

مولف : اُلگا کازان|
مترجم : مجتبی هاتف|
آتلانتیک| قطبیشدگی بهقدری حاد شده است که اینکه چه خبری میخوانید، با چه کسی ازدواج میکنید و چه ماشینی سوار میشوید با عقیده سیاسیتان پیوند خورده است. همینطور است نوع نگرش شما به معنای تقریباً همهچیز.
پژوهشگران دانشگاه کالیفرنیای جنوبی و دانشگاه یوتا در پژوهش جدیدی روی مردم ۱۶ کشور مختلف دریافتند که محافظهکاران درمقایسه با لیبرالها زندگی را معنادارتر و هدفمندتر احساس میکنند.
این پژوهشگران پشتسرهم پنج مطالعه انجام دادند که همه آنها نتایج یکسانی به دست دادند.
براساس مجموعه دادههای کشورهای مختلف در اوایل دهه ۱۹۸۰، مجموعه دادههای معرف آمریکاییها در سال ۲۰۰۷ و دادههای جمعآوریشده بین سالهای ۲۰۱۰ و ۲۰۱۷، محافظهکاران زندگی را معنادارتر میبینند. در مجموعهدادههای دیگر، سنجش بهمدت دوهفته در پایان هر روز صورت گرفت و محافظهکاران زندگی را معنادارتر یافتند. همچنین بیشتر احتمال میرفت آنها احساس کنند زندگیشان در هر لحظه ممکن «هدفی روشن» دارد.
این پژوهشگران در تحلیلی دیگر دریافتند که محافظهکاران اجتماعی، نه اقتصادی، احتمالاً زندگی را معنادار میدانند. این نکته حتی در صورت لحاظکردن متغیر «دینداری» نیز صادق بود، یعنی اینطور نبود که محافظهکاران ایمان راسختری به خدا داشته باشند.
بیشترِ این دادهها پیش از سال ۲۰۱۶ و خارج از آمریکا جمعآوری شدند. بهعبارت دیگر، همانطور که نوربرت شوارتز، از پژوهشگران این مطالعه و استاد روانشناسی در دانشگاه کالیفرنیای جنوبی، بیان میکند: «مسلماً این موضوع ربطی به اثر ترامپ ندارد. اما اگر اکنون هم این پژوهش را انجام میدادید، ممکن بود لیبرالها زندگی را حتی بیمعنیتر از قبل بدانند.»
تفاوتها بسیار جزئی بودند. طبق این مقاله، محافظهکاربودن بر سطح معنایی که در زندگی خود پیدا میکنید تأثیر اندکی میگذارد – تقریباً بههمان اندازه که درآمد و سلامت بدنی بر حس معناداری شما اثر میگذارد. توجه داشته باشید که بهگفته دیوید بی. نیومن، یکی از پژوهشگران این مطالعه، تبدیلشدن از یک لیبرال میانهرو به یک محافظهکار میانهرو از حیث اینکه چقدر به معنای زندگی شما میافزاید مثل این است که بهجای ۶۰۰۰۰ دلار ۹۰۰۰۰ دلار درآمد داشته باشید.
رابرت مَدر، استاد روانشناسی در دانشگاه سنترال اوکلاهما که خود را محافظهکار توصیف میکند، میگوید این اندازه تأثیرِ کوچک نشان میدهد که بیشتر مردم نمیتوانند فقط با دانستن گرایش سیاسیِ شخص نگرش او به معنای زندگی را پیشبینی کنند. اما «از منظر یک پژوهشگر روانشناسی اجتماعی، تأثیری واقعی است که باید بیشتر مطالعه شود.»
ممکن است برخی از این یافته شهودی شگفتزده شوند:«معنا»، مانند «خانواده» و «ارزشها»، رنگوبوی واژهای محافظهکارانه را دارد. بسیاری از محافظهکاران، بهویژه محافظهکاران اجتماعی، نوید حیات بشر را در کوچکترین دستههای سلولی میبینند. در اوج جنگهای فرهنگی بر سر ازدواج همجنسگرایان، محافظهکاران معتقد بودند ازدواج قداست دارد و خواهان حفظ این قداست بودند.
پژوهشهای پیشین همچنین نشان دادهاند که محافظهکاران شادتر از لیبرالها به نظر میرسند. جمهوریخواهان در زندگی زناشویی خود خوشبختترند. این مطالعه نیز نشان داد که محافظهکاران اقتصادی، و نه اجتماعی، از زندگی خود راضیترند.
محافظهکاران همچنین تمایل دارند دست به کارهایی بزنند که به شادکامی میانجامد، مثل ازدواج کردن و بچهدارشدن و، بله، رفتن به کلیسا. هرچند این پژوهش دینداری را بهعنوان متغیری ناخواسته لحاظ کرده است، ارتباطات اجتماعی مانند روابطی که در عبادتگاهها برقرار میکنیم باعث میشوند احساس شادی کنیم.
اما بحث ما در اینجا چیزی بیشتر از شادی و شادکامی است. ما از نوعی وحدت چشمگیر و شگفتانگیز با جهانی حرف میزنیم که براساس برخی مطالعاتِ پیشین مهمتر از سرزندگیِ عادی قدیمی است. چرا احتمال دارد محافظهکاران از چنین حسی بیشتر برخوردار باشند؟
هرگونه بحث درباره «محافظهکاران» و «لیبرالها» هر دو گروه را در حد کاریکاتور تقلیل خواهد داد، بنابراین همینجا اعلام میکنیم که همه محافظهکاران در بیوهای توئیتریشان خود را «پیرو مسیح» معرفی نمیکنند و همه لیبرالها مخالف خدا نیستند.
شوارتز میگوید، محافظهکاران اجتماعی به این فکر گرایش دارند که دنیا بههمان شکلی است که باید باشد. آنها درمقابل تغییرات فرهنگی مانند جنبشهای حمایت از حقوق تراجنسینی بیشتر مقاومت میکنند.
در این میان، لیبرالها اغلب میپرسند چرا اوضاع درست به نظر نمیآید، چرا زندگی بعضیها بهخوبی زندگی برخی دیگر نیست. شوارتز میگوید: «وقتی شروع کردید به تشکیک درمورد برخی چیزها، مسائل زیادی مطرح میشوند». کسانی که سنت را بیاهمیت میپندارند دنیا برایشان بیمعنی میشود و ممکن است همهچیز بلافاصله عوض شود – و احتمالاً باید عوض شود.
کالین هالبروک، استاد علوم شناختیِ دانشگاه کالیفرنیا در مرسد، میگوید: «اگر شخصی هستید که بهروشنی میداند در جامعه به کجا تعلق دارد و همیشه برای یافتن شیوههای جاافتاده زندگی به گذشته مینگرد، به نظر میرسد قدمی بسیار کوتاه به سوی معنادار و منظم دانستن زندگی برداشتهاید».
پژوهشگران دیگری تأیید کردهاند که این فرضیه، که ما آن را فرضیه «اوضاع چگونه باید باشد» میخوانیم، مزیتهایی دارد.
برَدفورد ویلکاکس، جامعهشناس و مدیر پروژه ملی ازدواج در دانشگاه ویرجینیا میگوید: «محافظهکاران بهاحتمال زیاد حس میکنند که زندگیشان از نظمی خاص برخوردار است و نیز التزام به نظم حس معناداری به مردم میبخشد. محافظهکاران ممکن است از برخی جزئیات غفلت کنند. شاید قابلیت خاکستریدیدن زندگی بهیک معنا برای لیبرالها ارزشمند باشد، اما حس روشنی از معناداری به آنها نمیدهد».
پیتر دیتو، روانشناس دانشگاه کالیفرنیا در ارواین، میگوید که محافظهکاران بیشتر از لیبرالها به «تقویت خویشتن» تمایل دارند.
آنها میل دارند باافتخار از عظمت زندگیشان بگویند و کشمکشها را کماهمیت جلوه بدهند. اما، بهبیان دیتو، این لیبرالها هستند که شادتر عمل میکنند، حتی اگر بگویند شاد نیستند. دیتو طی مطالعهای دریافت افرادی که به جنبشهای دموکراتیک وابستهاند بهاحتمال زیاد بیشتر لبخند واقعیِ «دوشن» بر چهره خواهند داشت (بهبیان تایرا [بازیگر و مدل آمریکایی] «لبخند با چشم») و در کلام خود از واژههای مثبت استفاده خواهند کرد.
سپس دیتو دوباره حدس میزند که: «ممکن است ستون معنای زندگی درمورد محافظهکاران کوتاهتر باشد.»
مشکل اصلیِ مطالعاتی اینچنینی آن است که مردم موضوع را با عینک دیدگاههای سیاسی خودشان میبینند. ممکن است هرگونه یافتهای را پیچوتاب دهید تا گروه خودتان را باهوشتر، بهتر و اخلاقیتر و گروه مقابل را یک مشت غول جاهل جلوه دهید. حتی مقیاسهای بهکاررفته برای سنجش خصوصیتهایی مثل قدرتطلبی یا شادکامی یا معنا در زندگی رنگوبوی عقیده سیاسی خود پژوهشگران را گرفته باشد.
دیتو میگوید: «روانشناسی سیاسی اغلب تنزل مییابد و بیشتر به سیاست میماند: کدامیک بهتر است؟»
اما درواقع برچسبهای «لیبرال» و «محافظهکار» در برهه کنونی معنای چندان درستی ندارند. این روزها دموکراتها سرسختانه از رابرت مولر، گماشته جرج بوش، حمایت میکنند و برجستهترین محافظهکار کشور سیستم قضایی را زیر سوال برده است [اشاره به ماجرای اختلاف ترامپ با جف سِشنز دادستان کل آمریکا].
هالبروک میگوید: «همه این سنجشها به پیش از زمانی برمیگردند که همهچیز وارونه شد». هالبروک اشاره میکند که حتی اگر از کسی بپرسیم بهلحاظ اجتماعی محافظهکار است یا نه معیار نادرستی به کار بردهایم. از نظر او، بهتر است مثلاً از شرکتکنندگان بپرسیم آیا با سقط جنین مخالفند یا نه؟
درهرحال به نظر میرسد پژوهش مذکور یادآوری بر این نکته باشد که خصوصیتهایی که هر دو حزب بهطور کلیشهای نمایندهشان هستند -گشودگی درمقابل تغییرات و فلج تحلیلی در مورد لیبرالها؛ و سنتگرایی رمانتیک درمورد محافظهکاران- لزوماً در هر وضعیتی خوب نیستند. هالبروک پیشنهاد میکند: «شاید [لیبرالها] نباید اینقدر از تغییرات استقبال کنند، چراکه ممکن است نگرش هشیارانه رویکرد بهتری باشد».
او اشاره میکند که وینستون چرچیل طبق برخی معیارها محافظهکار به شمار میرفت؛ مثلاً وقتی که متعصبانه امپراتوری بریتانیا را با هزینه مستعمرات سابقش ترقی داد، حس ملیگراییاش مشهود بود. اما مجبورید قدرت را به او واگذار کنید؛ او بلد بود چگونه خطر نازیها را تشخیص دهد، خیلی جلوتر از آنکه بسیاری دیگر تشخیص دهند.
