در اندیشه درآمدمحوری فقر یعنی کمبود درآمد، عدالت یعنی توزیع درآمد!، توسعه یعنی رشد درآمد! اما در گفتمان توسعه انسانمحور فقر یعنی کمبود قابلیت انسانی، عدالت یعنی برابری فرصتها که در ازای برابرتر شدن قابلیتهای فردی و محیطی به دست میآید و توسعه یعنی توسعه انسانی یا رشد قابلیت انسانی یا توسعه دامنه انتخابهای انسان.
بهنظرم هنوز قضاوت درباره عملکرد دولت یازدهم زود است. دولت در یکسال گذشته تلاشهای زیادی کرده که کشور را به روی ریل برگرداند. در برخی از حوزههای اقتصادی ازجمله کاهش تورم موفق بوده است. اما در حوزه رفاه و تامین اجتماعی تاکنون دیدمان روشنی ترسیم نشده است و گویی اینکه هنوز در زمین احمدینژاد بازی میکند، وضعیت بیکاری در کشور یک وضعیت بحرانی است.
آیا متغیر کانونی در بحث عدالت، برابرتر شدن درآمد است؟ حتی اگر فرصتها برابرتر شود در نبود شرایط قابلیتی فردی، فرصتهای برابر ممکن است به نابرابری درآمد منجر شود!
آمارتیا سن، در کتاب «اندیشه عدالت»، از نهادگرایی عبور میکند و معتقد است تنها نهادها نیستند که میتوانند یک جامعه را متحول کنند، بلکه قابلیتها و ظرفیتهای درون نهادی نیز به انسانها توان تغییر میدهند. این قابلیتهای انسانی است که امکان تحول نهادی را فراهم میکند. اگر به نهادها اصالت دهیم، بهتصلب نهادی منجر میشود، در حالی که اگر اصالت با تواناییها و قابلیتهای انسانی باشد، تغییراتی لازم میشود که مشمول همه وجوه زندگی بشری از جمله نهادها نیز میشود. بر این اساس، آمارتیا سن ضمن نقد جریان متعارف اقتصاد آزاد، دیدگاههای نهادگرا را نیز نقد میکند و از رویکرد انسانمحور دفاع میکند و معتقد است پیوند بین عدالت و آزادی و برابری بر کانون خود انسان و در واقع قابلیتهای او بنا میشود. جملات فوق را میتوان ذات کلام پیروان اندیشه اقتصادی «توسعه انسان محور» دانست. دکتر وحید محمودی یکی از اقتصاددانانی است که گرایش زیادی به این تفکر دارد. این را میتوان بهراحتی از متون ترجمه و مقالات منتشر شده با این موضوع از سوی وی دانست. وحید محمودی دانشآموخته اقتصاد از دانشگاه اسکس انگلستان است که در ایران نامش با آمارتیاسن،
نظریه پرداز برجسته «توسعه انسانمحور» گره خورده است. محمودی در توضیح توسعه انسان محور به «تعادل» میگوید: «وقتی از انسانمحوری در توسعه سخن میگوییم معنای آن این است که فرآیند توسعه از ابتدا تا انتها باید به انسان مربوط باشد. بدینمعنا که انسان هم ابزار توسعه و هم هدف غایی و نهایی توسعه است. نمیتوانیم انسان را در فرآیند توسعه ندید بگیریم و او را له کنیم به امید آنکه در آینده یا در زمانی که میوههای توسعه به بار نشست، او را نیز بهرهمند کنیم. لذا برنامههای توسعه را باید بهگونهیی طراحی و اجرا کنیم که نتیجهاش بهبود کیفیت زندگی انسانها باشد. نکته دیگر اینکه در مفهوم کیفیت زندگی نیز باید تجدیدنظر و دقت کنیم». با این حال شاید آنچه این رویکرد را با دیگر طیفهای غالب در ایران یعنی طرفداران اقتصاد آزاد که قائل بهحداقل بودن دخالت دولت و استوار کردن اقتصاد برپایه رقابت و نهادگرایان که بهبررسی عمومی و همهجانبه مسایل میپردازد، متفاوت میکند در این است که رویکرد توسعه انسان محور بر افزایش قابلیتهای افراد تاکید دارد. چرا که معتقد هستند که حتی اگر فرصتها برابرتر شود، در نبود شرایط قابلیتی فردی، فرصتهای برابر
ممکن است به نابرابری درآمد منجر شود. زیرا اگر فقط شرایط محیطی یکسان و رقابتی عادلانه برای افراد برقرار کنیم بازهم آنها که از قابلیتهای فردی بالاتری برخوردارند، فرصتها را شکار میکنند.
مهمترین مولفههای اندیشه توسعه انسانمحور چیست؟ این تفکر از چه زمانی و در برابر چه گفتمانی شکل گرفت؟
قبل از آنکه از مولفههای توسعه انسانمحور سخن به میان آوریم، لازم است ابتدا انسانمحوری در رویکرد و اندیشه توسعه را بشناسیم. محور بودن یعنی که کلیه اجزای یک سیستم بهطور مستقیم به او ارتباط دارند و به ابتدا و انتهای فرآیند وصل است. لذا وقتی از انسانمحوری در توسعه سخن میگوییم معنای آن این است که فرآیند توسعه از ابتدا تا انتها باید به انسان مربوط باشد. بدینمعنا که انسان هم ابزار توسعه و هم هدف غایی و نهایی توسعه است. نمیتوانیم انسان را در فرآیند توسعه ندید بگیریم و او را له کنیم به امید آنکه در آینده یا در زمانی که میوههای توسعه به بار نشست، او را نیز بهرهمند کنیم.
لذا برنامههای توسعه را باید به گونهیی طراحی و اجرا کنیم که نتیجهاش بهبود کیفیت زندگی انسانها باشد. نکته دیگر اینکه در مفهوم کیفیت زندگی نیز باید تجدیدنظر و دقت کنیم. کیفیت زندگی واقعا تحت تاثیر چه عواملی است؟ در واقع در پاسخ به این سوال است که قسمت دوم سوال شما پاسخ داده میشود. بدینمعنا که انسانمحوری به نوعی در برابر گفتمان درآمدمحوری قرار میگیرد. یعنی اینکه الزاما درآمد داشتن به بهبود کیفیت زندگی منجر نمیشود چراکه اولا در بسیاری از موارد بهبود کیفیت زندگی اساسا از متغیری به نام درآمد پیروی نمیکند ثانیا در بسیاری موارد، درآمد قابلیت تبدیل شدن به مطلوبیت را ندارد.
مثالهای زیادی میتوان زد. مثلا فرد دارای درآمد اما بیسواد؛ نمیتواند درآمد خود را به مطلوبیت ناشی از خواندن یک کتاب داستان یا نامه دوستان تبدیل کند. یا برخورداری از هوای پاک الزاما از متغیری به نام درآمد تابعیت نمیکند.
در اندیشه درآمدمحوری فقر یعنی کمبود درآمد، عدالت یعنی توزیع درآمد!، توسعه یعنی رشد درآمد! اما در این گفتمان فقر یعنی کمبود قابلیت انسانی، عدالت یعنی برابری فرصتها که در ازای برابرتر شدن قابلیتهای فردی و محیطی به دست میآید و توسعه یعنی توسعه انسانی یا رشد قابلیت انسانی یا توسعه دامنه انتخابهای انسان.
حال میتوانیم برگردیم به قسمت اول سوال یعنی مولفههای این دیدمان. به نظر اینجانب مولفههای دیدمان توسعه انسانمحور عبارتند از: عزت و کرامت انسانی، آزادی انسان و انتخاب زندگی دلخواه.
اینها هرکدام دارای ارزشی ذاتی هستند که گمان نمیکنم کسی یا جریانی بر این حقوق و استحقاقهای انسانی شک کند و به نوعی میتوانند آکسیومهای این تفکر باشند. بنیانهایی که بر اموری پذیرفته و تقریبا بدیهی استوارند یعنی گمان نمیرود کسی مخالف باشد که انسان دارای عزت و احترام است، انسان آزاد است و حق دارد زندگی دلخواه خود را انتخاب کند.
اما نکته کلیدی بحث ما اینجاست که آن متغیر کانونی که عزت، آزادی و انتخاب را ممکن و در دسترس قرارمیدهد همانا قابلیتهاست. قابلیتها (فردی- محیطی) همان مجموعه شرایطی است که امکان شدن را برای انسان فراهم میکند تا او آزادانه آنچه را که میخواهد باشد، انتخاب کند.
آیا توسعه انسانمحور در حال حاضر جزو جریانهای غالب فکری در جهان بهشمار میرود؟
لااقل از سال 1990 که تلاشهای سن و محبوب الحق موجب شد که گزارشات توسعه انسانی و شاخص VOI تهیه و ارایه شود و درجه توسعهیافتگی کشورها با آن سنجیده شود (نه فقط با شاخص GDP یا درآمد سرانه) میتوان گفت که این اندیشه پررنگتر شده است و امروزه عملا سنجش توسعهیافتگی با چنین تفکراتی صورت میگیرد. واقعیت هم این است که حتی صاحبان تفکرات درآمدمحوری نیز لااقل به اینکه نتیجه اقدامات و سیاستهایشان باید بهبود کیفیت زندگی انسانها باشد، اذعان دارند. اما راهی که پیشنهاد میکنند گاهی به چند نسل در برخی جوامع طول میکشد و انسانهای زیادی در آن فرآیندهای رایج محروم میآیند و محروم میروند.
عدالت در اندیشه جان راولز، فیلسوف سیاسی معاصر همانند عدالت در اندیشه آمارتیاسن اقتصاددان جایگاه ویژهیی دارد. از منظر این دو عدالت چگونه تعریف میشود؟ نقطه اشتراک و افتراق آنها در چیست؟
نظریه قابلیت انسانی سن از ابتدا داعیهیی در حوزه عدالت نداشت اما به تدریج که انتقادهای او از مکتب فایدهگرایی قوت گرفت و توسعه یافت به خصوص آن هنگام که سن نشان داد برابرتر شدن درآمدها الزاما وضعیت رفاهی افراد مختلف را (به دلیل تفاوتهای فردی) به همان نسبت بهبود نمیدهد؛ به تدریج رویکرد قابلیت انسانی رنگ و بوی یک نظریه عدالت به خود گرفت.
اگرچه تفکر جان روالز در حوزه عدالت از اندیشههای مطلوبیتگرایی بسیار فراتر میرود بر ایجاد شرایطی که افراد را با فرصتهای برابرتر روبهرو میکند، تاکید دارد. اما نهایتا وی با تاکید بر اینکه اقدامات ما در راستای تحقق عدالت باید منجر به رسیدگی به محرومترین اقشار جامعه باشد عملا بر توزیع درآمدها و فرصتهای بیرونی بین افراد به عنوان راهکاری برای نزدیکتر شدن به وضعیت عادلانه متمرکز میشود.
اما سوال این است که آیا متغیر کانونی در بحث عدالت، برابرتر شدن درآمد است؟ حتی اگر فرصتها برابرتر شود در نبود شرایط قابلیتی فردی، فرصتهای برابر ممکن است به نابرابری درآمد منجر شود! زیرا اگر فقط شرایط محیطی یکسان و رقابتی عادلانه برای افراد برقرار کنیم بازهم آنها که از قابلیتهای فردی بالاتری برخوردارند، فرصتها را شکار میکنند. لذا تفاوت اساسی دیدگاه سن این است که وی بر برابرتر شدن قابلیتها یا فرصتهای رشد قابلیتها تاکید میکند.
نزدیک به یک دهه است که «توسعه انسانمحور» با ترجمه آثار «آمارتیاسن» نوبلیست اقتصاد به خصوص توسط شما در ایران مطرح شده است. اما به نظر میرسد چندان از محافل آکادمیک خارج نشده و مانند جریانهایی چون لیبرالیسم و نهادگرایی به جریانی جاری و ساری در اندیشههای اقتصادی مبدل نشده است. دلیلش چیست؟
البته تفکر توسعه انسانمحور در سطح جهانی از جایگاه خوب و مهمی برخوردار است. اما در ایران همانند بسیاری از جریانهای فکری دیگر از موقعیت منسجم و شکل یافتهیی برخوردار نیست. در دنیای پیشرفته بعضا میبینیم که برخی دانشگاهها و مراکز آکادمیک بهطور متمرکز متولی یک جریان فکریاند یا چند دانشمند و نظریهپرداز متفقا از یک رویکرد دفاع میکنند و در تصادم اندیشههای این جریانات رشد فکری و ارتقای این رویکردها نیز اتفاق میافتد. به نظرم میرسد که برای جا افتادن این مساله در ایران لازم است که هماندیشی به صورت متمرکز صورت بگیرد به گونهیی که نهادهایی رسمی یا به صورت NGO وجود داشته باشد که به ترویج و توسعه این تفکر کمک کند. دوم اینکه زمانی یک اندیشه جدید میتواند در برابر رقبا قد علم کند که بتواند ضعفهای تئوریک و شکستهای تجربی تئوریهای رقیب را نشان دهد و تبیین کند.
تا اینجا براساس اسناد و کتب منتشره توسط مدعیان این تفکر میتوان گفت که انتقادهای نظری و در برخی موارد عملی قابل قبول و مهمی مثلا نسبت بر تفکر رایج فایدهگرایی به خصوص در حوزه اقتصاد رفاه و ارزیابی رفاه فردی صورت گرفته که کتب آمارتیاسن و مقالات همفکران او از آن جمله است.
یکی از مولفههای اصلی در اقتصاد به مساله «آزادی انتخاب» مربوط میشود. از دیدگاه توسعه انسانمحور، این مهم چگونه تعریف میشود.
اول باید بپرسیم انتخاب یعنی چه؟ و چه زمانی انتخاب کردن معنا میدهد.
پاسخ روشن است. انتخاب زمانی معنا میدهد که شما لااقل دو گزینه پیشروی خود داشته باشید.
مثلاً آدم فقیر پول ندارد که خوراک تهیه کند پس گرسنگی میکشد. روزهدار هم گرسنگی میکشد؛ آدمی که اعتصاب غذا کرده است هم گرسنگی میکشد. اما همه اینها با هم فرق دارند. پیشروی فقیر فقط گرسنگی قرار دارد. او انتخاب دیگری ندارد. اما روزهدار میداند که سیری نیز در سبد انتخاب او وجود دارد. لذا برای آنکه انتخاب کردن معنا بدهد باید دامنه انتخابهای انسان گسترده شود. هرچه گستردهتر و متنوعتر باشد انتخاب معنادارتر است. اما چگونه یک انسان میتواند برای زندگی دلخواه خود چندین گزینه پیشرو داشته باشد. پاسخ این است: زمانی که قابلیتهای فردی و محیطی برای او فراهم باشد و فرد امکان حرکت و شدن را داشته باشد مثلا یک نظام آموزشی و پرورشی باید امکان هنرمند شدن، دکتر شدن، ورزشکار شدن و... را فراهم آورد حالا ممکن است افراد مختلف جامعه انتخابهای متفاوتی کنند. یعنی شانسهای پیش رو باید وجود داشته باشد یا امکانش باشد ولو اینکه انتخاب نشوند. اینجاست که آزادی انتخاب معنا میدهد. به نظر من رشد قابلیت است که دامنه انتخاب را افزایش میدهد.
آزادی انتخاب یکی از مهمترین و اصلیترین مولفهها در اقتصاد آزاد یا بازار است. تفاوت و نحوه نگرش به این مفهوم چه تفاوتی یا چه نزدیکی با اندیشه توسعه انسانمحور دارد؟
در اینجا لازم است کلمه انتخاب را به همان معنای رایج خود بهکار ببریم یعنی انتخاب از میان گزینههای پیش رو زیرا بیم آن دارم که با مباحث گستردهیی چون نظریه انتخاب عمومی یا انتخاب اجتماعی تداخل کند. اگرچه آنجا هم مفهوم مشابهی از انتخاب داریم. پس اگر منظور ما از انتخاب آن باشد که مثلا مصرفکننده از میان سبدهای کالا انتخاب میکند یا تولیدکننده دست به انتخاب و ترکیب مناسب عوامل میزند در اینجا لازمه انتخاب خوب رفتار عقلایی است اما بحث این است که ما چه پیشزمینهها و مقدماتی برای یک انتخاب خوب و آزاد لازم داریم؟ ما در اینجا یک پیشفرض داریم که مصرفکننده کالاها یا سبدهای کالا را رتبهبندی و با توجه به قید بودجه خود و تابع ترجیحاتش دست به انتخابی میزند که مطلوبیت خود را حداکثر کند (رفتار حداکثرسازی) (Maximzation). این چارچوب فکری نظریات رایج در این حوزه است اما سوال این است که اگر محدودیت بودجهیی نبود او میتوانست به هر کالای دست یابد و آن کالا نیز کارکرد و مصرف مناسب را برایش داشته باشد. پاسخ را در سوالهای قبلی گفتهایم بسیاری از کالاها با وجود در دسترس بودن کارکرد لازم را به دلایل شرایط قابلیتی (فردی -
محیطی) نخواهد داشت مثلا خرید دوچرخه معمولی توسط یک فرد معلول، یا دوچرخه برای کسی که دوچرخهسواری بلد نیست!
لذا از دیدگاه قابلیت، این شرایط قابلیتهای فردی و محیطی است که انتخاب آزادانهتری را رقم میزند. رویکرد اقتصاد بازار بیشتر به فراهم کردن شرایط رقابتی و سیال بودن اطلاعات در بازار اکتفا میکند. اما به نظر ما این تامین شرایط محیط است. عامیلن این بازارها معمولا از شرایط مشابهی (فردی) برخوردار نیستند. مثل این است که شما قوانین و مقررات یکسان و محکم برای مسابقه کشتی وضع کنید و یک داور بیطرف هم بگذارید اما دو نفر از اوزان مختلف را روی تشک بفرستید. نتیجه چیست؟
با نگاهی به شعارها و گفتههای رییس دولتهای نهم و دهم به جرات میتوان گفت که هیچ یک از دولتهای پس از انقلاب اینقدر از عدالت و رفع فقر و توجه به طبقه محروم حرف نزده و خود را مشتاق به حل مساله آنان نشان ندادهاند. اما در عمل با عکس این قضیه مواجه هستیم. چرایی این مساله از نظر شما چیست؟ چرا با وجود فوران دلارهای نفتی دولت عدالتمحور احمدینژاد از حل مشکلات عاجز ماند؟
اصولا هدف دولتهای پوپولیستی حل و فصل مسایل و مشکلات مردم نیست بلکه به دنبال استفاده ابزاری از مردم برای تحکیم قدرت خویش و بالطبع اغفال مردم است. سیاستها و اقدامات پوپولیستی در نقطه مقابل سیاستها و اقدامات توسعهیی است. یعنی به میزانی که سیاستهای پوپولیستی عمق و ترویج پیدا میکند کشور از مدار توسعه دور میشود و علم و تصمیمگیری علمی به حاشیه میرود. احمدینژاد دچار سندرم خود مشهوری بود آن هم نه در مقیاس کشوری بلکه در مقیاس جهانی.
هزینههای مشهور شدن ایشان از جیب همین مردم محرومی پرداخت شده که ایشان شعار حمایت از آنها را میداد. بالطبع منابعی هم که بر مدار سیاستهای مردم فریب و پوپولیستی هزینه میشود منجر به تغییر و بهبود زندگی مردم نخواهد شد. درواقع در این بستر منابع زیادی ازجمله درآمدهای حاصل از فروش نفت هدر میرود.
در یکی از مصاحبهها گفتهاید که: «معتقدم حل مسایل اقتصادی را باید در دالانهای سیاست جستوجو کرد» چرا به چنین مسالهیی اعتقاد دارید؟
روشن است. چون ریشههای اصلی و بنبستهای مسایل اقتصادی کشور به حوزه سیاست برمیگردد. تا حدی سایه سیاست بر اقتصاد سنگینی میکند بهگونهیی که به اقتصاد ایران خفگی دست داده است. مسایل اقتصاد ایران در سطح کارشناسی نیست که اقتصاددان و متخصصین اقتصادی بتوانند در پی حل آن برآیند. برای مثال یکی از مسیرهای اصولی بهبود شرایط اقتصادی کشور بینالمللی شدن اقتصاد کشور یا یک حرکت جدی به این سمت است. این مهم به عزم، اراده، تدبیر، ابتکار و انعطافپذیری حوزه سیاست برمیگردد. اگر به هر دلیلی سیاستمداران و دولتمردان نتوانند این قفل را باز کنند، انتظار از اقتصاددانان برای حل مسایل اقتصادی غیرواقعبینانه است.
با توجه به گذشت یک سال از عمر دولت یازدهم، عملکرد اقتصادی- سیاسی دولت را چگونه ارزیابی میکنید. نقاط ضعف و قوت آن کدام است و آیا مسیر انتخابی دولت برای عبور از رکود و حل مساله تورم میتواند کشور را به مقصد برساند؟
بهنظرم هنوز قضاوت درصدد عملکرد دولت یازدهم زود است. دولت در یکسال گذشته تلاشهای زیادی کرده که کشور را به روی ریل برگرداند. در برخی از حوزههای اقتصادی ازجمله کاهش تورم موفق بوده است. اما در حوزه رفاه و تامین اجتماعی تاکنون دیدمان روشنی ترسیم نشده است و گویی اینکه هنوز در زمین احمدینژاد بازی میکند، وضعیت بیکاری در کشور یک وضعیت بحرانی است که تاکنون گام ملموس و مشخصی در این زمینه برداشته نشده است. دولت به مساله احزاب و تلاش برای برگرداندن آنان به متن و حمایت و تقویت تحزب درکشور اراده جدی از خود نشان نمیدهد. دولت همه توان و ظرفیت خود را روی حل مساله هستهیی قرار داده است. اگر نتواند در این زمینه موفق شود با چالشهای جدی در آینده نزدیک روبهرو خواهد شد.
پرسش آخرم خارج از مباحث مطرح شده است. چرا در این بین افرادی نظریهپرداز مانند آمارتیاسن یا حتی محبوب الحق و آناند پیدا نمیشوند.
اصولا شرایط محیطی مهمترین تاثیر را در پرورش نخبگان و نظریهپردازان بازی میکند. در جریان هستید که در سال 1376 اتوبوس حامل دانشجویان ریاضی شرکتکننده در المپیاد ریاضی در مسیر اهواز به تهران به دره سقوط کرد و خانم میرزاخانی بازمانده آن حادثه بود که چندی پیش توانست بزرگترین جایزه در رشته ریاضی یعنی مدال فیلدز را از آن خود کند. حفظ و حراست از نخبگان علمی یک جامعه مدیریت خاص خود را طلب میکند. اما اگرخانم میرزاخانی در ایران میماند امروز چه وضعیتی داشت. حداکثر استاد دانشگاه صنعتی شریف میشد. منظورم الزاما این نیست که برای موفقیت علمی باید از کشور رفت بلکه میخواهم بر این نکته تاکید کنم که باید بستر برای پرورش نظریهپرداز و مبتکران فراهم شود. آقای دکتر هاشم پسران حدود 30 سال پیش در بانک مرکزی ایران رییس یک اداره بود، امروز یکی از بزرگترین اقتصاددانان جهان و کاندیدای جایزه نوبل اقتصاد است. دکتر حسین عظیمی یکی از بزرگترین نظریهپردازان توسعه کشور است و نظریههای ایشان در تراز جهانی است ولی چون از محیط داخل کشور پا فراتر نگذاشت و همه توان و دغدغه خود را صرف ترویج مفاهیم و مسایل توسعه در داخل کشور کرد بنابراین
مجال طرح دیدگاههای خود را در صحنههای بینالمللی و محافل آکادمیک دنیا پیدا نکرد. محبوب الحق اقتصاددان شهیر پاکستانی و پیشگام رویکرد توسعه انسانی تا مادامی که در پاکستان حضور داشت کارهای ایشان نمود بارزی نداشت. ایشان حتی مدتی وزیر اقتصاد پاکستان بود و بنا به محدودیتها و شرایط محیطی نتوانست عملکرد درخشانی در زمان وزارت خود به جا بگذارد. وقتی مجال این را پیدا کرد که دیدگاههای خود را در عرصه بینالملل مطرح کند و به دنبال آن به دعوت سازمان ملل مسوولیت تدوین راهبرد توسعه انسانی و نخستین گزارشی توسعه انسانی به ایشان واگذار شد در جایگاه یکی از تاثیرگذارترین اقتصاددانان قرن قرار گرفت. آمارتیاسن که امروز سرآمد نوبلیستهای اقتصاد است در بنگال هند در یک محیط پر از فقر و محرومیت متولد و درس خوانده و حتی دکتری خود را در دانشگاه دهلی هند گرفته است. اما با حضور در LSE، کمبریج و هاروارد توانست به چنین جایگاه علمی دست پیدا کند.
مدیریت آموزش عالی در ایران باید ضمن شناسایی و حمایت از نظریهپردازان رشتههای مختلف در دانشگاههای داخل کشور زمینه حضور و عرضه نظریههای آنان را در محیطهای آکادمیک بینالمللی فراهم کند.
جان روالز در حوزه عدالت از اندیشههای مطلوبیتگرایی بسیار فراتر میرود
و بر ایجاد شرایطی که افراد را با فرصتهای برابرتر روبهرو میکند، تاکید دارد. اما نهایتا وی با تاکید بر اینکه اقدامات ما در راستای تحقق عدالت باید منجر به رسیدگی به محرومترین اقشار جامعه باشد عملا بر توزیع درآمدها و فرصتهای بیرونی بین افراد به عنوان راهکاری برای نزدیکتر شدن به وضعیت عادلانه متمرکز میشود