حیدر کـراری اگـــر زینبی
گفتیوچون شعله بهپاخاستی
کشته مظلوم تـو ، پیـروز شد
غم کـه بـُود در بـر دُخـت علی؟
دُخـت علی را نتوان دست بست
عـرش خـدا منـزل و مـأوای تو
کاین همه جان در ره تـو باختند
کـردهی مخـلوق بُــوَد یـا خدا؟
آن همـه سُـتـْـواری و آزادگــی
دشت خـزان دیدن و بـلـبل شدن
ای که شرف را ز خود آراستی