پوپولیسم، نولیبرالیسم و عدالت توزیعی

۱۳۹۸/۰۳/۲۶ - ۰۰:۰۰:۰۰
کد خبر: ۱۴۶۵۳۸
پوپولیسم، نولیبرالیسم و عدالت توزیعی

لارنس  الشولر|

ترجمه:   احمد سیف|

نقد اقتصاد سیاسی |حمایت‌های انتخاباتی متفاوت طبقات اجتماعی، نژادها، و گروه‌های قومی از نامزدهای انتخاباتی پوپولیست‌ها و سیاست‌های پوپولیستی پرسش‌های متعددی را پیش می‌کشد.

چرا برخی بیش از دیگران به پوپولیسم پاسخ مثبت نشان می‌دهند؟ آیا محاسبات منطقی هزینه و فایده در تمایل‌شان به پوپولیسم وجود دارد؟

در یک محدوده محلی (برای نمونه در محل کار) آیا وضعیتی وجود دارد که موجب حمایت احساسی از پوپولیسم بشود؟ پرسش اخیر نکته‌ای است که در این مقاله بر آن تأکید خواهم داشت. بسیاری از نویسندگان به احساسات بسیار قوی که در کارزارهای سیاسی پوپولیست‌ها ابراز می‌شود اشاره کرده‌اند، ترس، خشم، سرخوردگی

و رنجش. به سوالی که درباره حمایت احساسی از پوپولیسم داریم براساس سه مقوله می‌توان پاسخ داد.

مناسبات پوپولیسم با دموکراسی.

ظهور «انفجار پوپولیستی» کنونی و ضدیت پوپولیست‌ها با کثرت‌گرایی

رابطه کثرت‌گرایی با احساس بی‌عدالتی در محل کار.

 

  1- آیا پوپولیسم دموکراتیک است؟

پروفسور مود و روویرا کالتواسر که هردو پژوهشگر علوم سیاسی‌اند به این پرسش که آیا پوپولیسم دموکراتیک است یا خیر، پاسخ گفته‌اند. بخش عمده‌ای از مباحث آنها به تفاوت بین «دموکراسی انتخاباتی» و «دموکراسی لیبرالی» مربوط می‌شود. پوپولیسم مدافع دموکراسی انتخاباتی است و تعریف‌شان از آن هم این است که اکثریت حاکم است و حق حاکمیت مردم هم محفوظ است (هیچ قدرتی فراتر از اراده مردم وجود ندارد) . پوپولیسم با دموکراسی لیبرالی مخالف است که سه اصل اضافی دارد: حمایت از حقوق اساسی اقلیت‌ها، محدودیت‌هایی که باید از سوی نهادهای مستقل، برای مثال دادگاه‌های قانون اساسی، بر «استبداد اکثریت» اعمال شود و ابزارهای نظارتی که باید وجود داشته باشد. مولر که او هم پژوهشگر علوم سیاسی است با این دو نویسنده موافق است ولی برای بیان خود واژه‌های متفاوتی به‌کار می‌گیرد. از نظر مولر دموکراسی انتخاباتی درواقع «دموکراسی غیرلیبرالی» است (صص50، 51، 54، 55) .

بسیاری ازمباحثه‌ها بدون درنظر گرفتن چارچوب نظام سیاسی در همین جا به پایان می‌رسد. نویسندگان اشاره می‌کنند که پوپولیسم از گذار از حاکمیت اقتدارگرا به دموکراسی انتخاباتی حمایت می‌کند.

مود و کالتواسر پوپولیسم را اینگونه تعریف می‌کنند که یک ایدئولوژی است که «منطق پوپولیستی» دارد و جامعه را شامل دو زیرفرهنگ همگن می‌داند، «مردم ناب» و « نخبگان فاسد» و بر این باور است که سیاست باید اراده عمومی «مردم» را بیان کند. اگر این تعریف از پوپولیسم را در نظر بگیریم روشن است که پوپولیسم با دموکراسی لیبرالی و کثرت‌گرایی مخالف است. مولر می‌گوید که پوپولیست‌ها همیشه با کثرت‌گرایی مخالف هستند . پوپولیست‌ها گاه پوپولیسم را در بستر یک ایدئولوژی دیگر به عنوان ایدئولوژی میزبان قرار می‌دهند. پوپولیسم چپ‌گرا معمولاً از سوسیالیسم به عنوان ایدئولوژی میزبان بهره می‌گیرد در حالی که پوپولیسم راست‌گرا از ناسیونالیسم، اقتدارگرایی و حتی بومی‌گرایی استفاده می‌کند.

   2  - «مردم» با نولیبرالیسم مخالف‌اند؟

تاریخ پوپولیسم نشان می‌دهد که در چند دوره مشخص شاهد تغییر «اجماع بنیادی درباره نقش دولت در اقتصاد و در خارج بوده‌ایم» .این تحولات از دوره اقتصاد لسه‌فر تا 1929آغاز می‌شود، بعد به دوره لیبرالیسم نیودیل روزولت (1968-1932) می‌رسیم و سپس از اوایل دهه 1970 نولیبرالیسم شروع می‌شود. مرحله پایانی دوره مخالفت با نولیبرالیسم را هم دربر می‌گیرد که از بحران 1991 شروع شد و بعد با بحران مالی جهانی سال 2008 تشدید شد .

تازه‌ترین سال‌های انفجار پوپولیسم تا انتخابات ریاست‌جمهوری امریکا در سال 2016، را می‌توان در واکنش فزاینده به شکست‌های جهانی‌کردن و سیاست‌های نولیبرالی درک کرد. پرسش این است که چه کسانی در نتیجه وعده‌های محقق‌نشده بیشترین زیان را دیدند؟ آیا آنها «مردم» هستند که شکوه‌های‌شان را «دستگاه حاکم» نشنیده است؟ شکوه‌های آنها چیست؟ رابطه بین این شکوه‌ها و هویت اجتماعی‌شان در مقام «مردم» کدام است؟ پاسخ‌های من به این سوالات کمک می‌کند دریابیم که چه‌گونه مردم بی‌عدالتی توزیعی را تجربه کرده‌ و چرا با تکثرگرایی مخالف‌اند.

به گفته جودیس، دوره‌ای که از سال‌های پایانی دهه 1980شروع می‌شود شاهد ناامیدی روزافزون از عدم‌تحقق وعده‌های جهانی‌کردن، نابرابری روزافزون در توزیع ثروت، بیکاری، کسری تجاری، صنعت‌زدایی و مهاجرت‌های غیرقانونی هستیم (جودیس ص 45) . ایدئولوژی نولیبرالی که اساس جهانی‌کردن است مدافع تجارت آزاد، تحرک آزاد سرمایه، تحرک آزاد کارگران مهاجر، نظارت‌زدایی از بازارها و غیره است.

پوپولیست‌ها بارها در مخالفت با سیاست‌های نولیبرالی و دردفاع از کسانی که بیشترین صدمات را دیده‌اند سخن گفته‌اند. این روند با بحران مالی بزرگ جهانی سال 2008 تشدید و موجب شد تا خیلی‌ها بر کمبودهای سیاست و برنامه نولیبرالی واقف شوند. یکی از شکوه‌های درازمدت «طبقه میانی رادیکال امریکا»– واژه‌ای که اغلب به‌جای «مردم» از آن استفاده می‌شود – این است که نخبگان آگاهانه از مهاجرت استفاده می‌کنند تا از میزان مزد بکاهند و اتحادیه‌های کارگری را با هجوم سیل‌وار کار ارزان تضعیف کنند. طبقه میانی رادیکال بر این گمان است که مهاجرت سال‌های اخیر فرصت‌های شغلی برای شهروندان امریکایی را کاهش داده است. آنها با با پرداخت مالیات بیشتر برای پرداخت یارانه به طبقات پایین یا حتی مهاجران قانونی برای تأمین هزینه‌های بهداشتی آنها مخالف‌اند . آنها با سیاست‌های دولت اوباما برای مقابله با رکود بزرگ که به‌نظر می‌رسید به نفع طبقات پایینی است درحالی که طبقات میانی را نادیده می‌گیرد موافق نبودند. فرید زکریا در توضیح علت حمایت از پوپولیسم کنونی امریکا معتقد است که عوامل فرهنگی از عوامل اقتصادی مهم‌ترند. او به شواهد ارایه‌شده در پژوهش‌ها اشاره می‌کند که نشان می‌دهند نگرانی اقتصادی از نگرانی درباره مسائل فرهنگی، برای نمونه مهاجرت گسترده که به صورت یورشی به تمدن‌شان درمی‌آید، به‌مراتب کمتر است. واهمه فرهنگی پوپولیست‌هاست که به صورت نژادپرستی، بیگانه‌هراسی و ناسیونالیسم نژادی درمی‌آید.

تازه‌ترین کوشش پوپولیست‌ها برای بسیج «امریکایی‌های سفیدپوست که از جهانی‌کردن و جهان پساصنعتی زیان دیده‌اند» در فعالیت انتخاباتی ترامپ در 2016 خود را نمایان می‌سازد. اساس حمایت از ترامپ را می‌توان عمدتاً جمهوری‌خواهان، رأی‌دهندگان طبقه میانی و طبقه کارگر سفیدپوست توصیف کرد. براساس چند نظرخواهی که در سال 2016  انجام گرفت می‌توان ماهیت «مردم» حامی دونالد ترامپ را مشخص کرد. آنها عمدتاً از طبقه کارگر هستند که در بخش خدمات یا کارهای غیریدی کار می‌کنند، آموزش و ثروت کمتری دارند. از کسانی که به ترامپ رأی داده‌اند، خبر داریم که 70.1درصدشان فارغ‌التحصیل کالج نبودند و 50درصد آنها درآمد سالانه‌شان از 50 هزار دلار کمتر بود. آنان عمدتاً فرزندان طبقه کارگر سفیدپوستی هستند که فرایند دوری‌شان از واشنگتن از 1972 آغاز شد دوری آنها از زمان بحران بزرگ جهانی به بعد تشدید شد چون هم وضعیت اقتصادی‌شان ناهنجارتر شد و هم اینکه سیاست‌های اجراشده عمدتاً به نفع طبقات بالایی و لایه‌های بالایی طبقه میانی بود. آنها با برنامه‌های رفاهی دولت اوباما مخالف بودند چون عمدتاً به نفع اقلیت‌ها و فقرا بود و تأمین‌مالی‌شان بار مالیاتی اضافی بر دوش طبقات میانی بود.

درنتیجه تعجبی ندارد که حامیان ترامپ، یعنی این تازه‌ترین جنبش پوپولیستی در امریکا با «اجماع واشنگتنی» که نولیبرالیسم (یعنی تازه‌ترین مرحله در رابطه اقتصاد با دولت) را تأیید می‌کند مخالف‌اند. «مردم» فرصت‌های شغلی را از دست می‌دهند، مزدشان ثابت مانده است و باید منتظر مالیات بیشتر برای تأمین مالی برنامه‌های حمایت از اقلیت‌ها و مهاجران باشند و درباره آینده اقتصادی خود نگرانی دارند و همه اینها از آن‌روست که «نخبگان فاسد» سیاست‌های نولیبرالی را پیاده می‌کنند و به شکوه‌های «مردم» بی‌اعتنا هستند.

  3- چگونه محل کار حامی پوپولیسم می‌شود؟

مولر و دیگر ناظران پدیده پوپولیسم دایماً به احساساتی بودن حامیان پوپولیسم اشاره می‌کنند. در اغلب موارد آنها می‌گویند که نیروی محرک پوپولیست‌ها رنجش، خشم و سرخوردگی است . بخشی از این احساس‌ها احتمالاً می‌تواند به مباحث ارایه‌شده در بالا علیه سیاست‌های نولیبرالی (جهانی‌کردن) که به‌وضوح برای بخشی از جمعیت پی‌آمدهای منفی داشته است (نابرابری، مزدهای ثابت، بار مالیاتی بیشتر، بیکاری) مربوط باشد. علاوه بر آن، «نخبگان فاسد» در صنعت و در دولت هم با غفلت از «مردم» به‌حاشیه رانده‌شده به اجرای سیاست‌های نولیبرالی خود ادامه می‌دهند. بخش دیگری از «منطق پوپولیستی» این احساساتی بودن حامیان را توضیح می‌دهد. این منطق بار دیگر این است که «مردمِ از نظر اخلاقی خالص» «نخبگان فاسد» را به چالش می‌گیرند. حتی با زبان اندکی خشن‌تر، «مردمی که سخت کار می‌کنند» با «آن‌ها که در لایه‌های پایینی جامعه هستند (و کار نمی‌کنند و مثل انگل از نتیجه کار دیگران بهره می‌برند)» مخالف‌اند . به نظر مولر پوپولیست‌هایی که در قدرت هستند مدعی‌اند که «نماینده انحصاری اخلاقی مردم» هستند و به همین دلیل برای سیاست‌های پوپولیستی «توجیه اخلاقی» می‌تراشند.). به این ترتیب مولر پوپولیسم را «اخلاق‌گرایی سیاسی» می‌خواند هرگاه اخلاق وارد گفتمان سیاسی می‌شود می‌توان انتظار داشت که احساسات هم تحریک بشود. با توجه به این شرایط (یعنی واکنش منفی «مردم» به سیاست‌های نولیبرالی و اخلاق‌گرایانه بودن «منطق پوپولیستی») چه‌گونه تجربیات احساسی یک فرد در پیوند با عدالت توزیعی در محل کار می‌تواند فرد را پوپولیست کند؟ می‌توان با استفاده از دیدگاه ارسطو درباره عدالت توزیعی به این پرسش پاسخ داد. ولی پیش از بررسی دیدگاه ارسطو باید درباره مبانی کلی عدالت توزیعی به چند نکته اشاره کنم.

  نگاه کلی به عدالت توزیعی

عدالت توزیعی را می‌توان به عنوان منطق توزیع (برابر یا نابرابر) پاداش‌ها در جامعه درک کرد. بر اساس اصل برابری، پاداش‌هایی مانند ثروت، فرصت و امتیاز، اگرچه بطور نابرابر، اما در تناسب با معیار یا معیارهای موردتوافق، توزیع می‌شود.

آن‌گاه گفته می‌شود این توزیع عادلانه است. خواه چیزهای ارزشمند مادی باشد، مثل ثروت، یا غیر مادی مثل فرصت‌ها (شغل، امنیت، ارتقا)، یک فرد می‌تواند سهم «عادلانه»ی خود را براساس این معیارها به دست بیاورد، یا برعکس می‌تواند در مقایسه فردی با دیگران احساس محرومیت نسبی داشته باشد. از منظر روان‌شناسی اجتماعی، معیارهای توزیع نابرابر «جایگاه سرمایه‌گذاری» و پی‌آمدها «جایگاه پاداش» (ثروت و غیره) نامیده می‌شود. به‌علاوه، جایگاه سرمایه‌گذاری می‌تواند اکتسابی باشد (یعنی با آموزش و کسب مهارت به دست آمده باشد) یا اینکه انتسابی باشد و با آن به دنیا آمده باشید (برای نمونه، نژاد، مذهب، ملیت، قومیت). در شایسته‌سالاری، پاداش‌ها براساس جایگاه سرمایه‌گذاری اکتسابی بطور نابرابر توزیع می‌شود. ولی در آریستوکراسی، توزیع نابرابر ناشی از جایگاه انتسابی است .

    دیدگاه ارسطو درباره عدالت توزیعی

به‌گفته ارسطو وقتی مقایسه اجتماعی به این‌جا می‌رسد که به نظر می‌آید توزیع «پاداش‌ها» غیرعادلانه است، در آن صورت «منازعه و شکایت» پیش می‌آید. او چند موقعیت را که به این سرانجام می‌رسد توضیح می‌دهد.

«اگر آنان برابر نباشند، آن‌چه را که برابر باشد نخواهند داشت، در نتیجه منازعات و شکایت‌ها زمانی پیش می‌آید که یا برابرها پاداشی گرفته‌اند که نابرابر است یا آنان که نابرابرند سهم برابر دارند. به‌علاوه، این نکته از این واقعیت هم به‌وضوح روشن می‌شود که پاداش‌ها باید براساس قابلیت‌ها باشد… اگرچه در همه موارد به‌روشنی معلوم نمی‌شود که چه نوع قابلیتی مد نظر است. دموکرات‌ها آن را با موقعیت آزادمرد بودن هم‌تراز می‌دانند و مدافعان اولیگارشی هم آن را ناشی از ثروت می‌دانند (یا اینکه در خانواده‌ای برجسته به دنیا آمده باشند) . عدالت، در آن صورت، چیزی متناسب می‌شود… عدالت «برابری نسبت‌ها» است (یعنی قابلیت افراد متناسب با پاداش‌هایی است که می‌گیرند).»

صورت‌بندی انتزاعی ارسطو را می‌توان در دو موقعیت یک کارگر نمونه‌وار در امریکای امروز معنا کرد. تصور کنید دو نجار که قابلیت‌های کاری‌شان مثل هم است و باهم کار مشترک و مشابه انجام می‌دهند ولی یکی، سفیدپوست و مسیحی است و در امریکا به دنیا آمده در حالی که دیگری عضوی از اقلیت‌های قومی است (غیرسفیدپوست، غیرمسیحی و مهاجر). آنها در دو موقعیت درگیر مقایسه اجتماعی می‌شوند.

 

    موقعیت الف: در یک دموکراسی لیبرالی

«اگر برابر نباشند، آن‌چه را که برابر است نخواهند داشت»

نجار خودبرتربین سفید پوست براین باور است که «ارزش» باید براساس موقعیت‌های میراثی باشد. نژاد سفید، مذهب مسیحی و بومی‌بودن. نجار خودبرتربین سفیدپوست می‌گوید که در مقایسه با نجار اقلیت، باید ارزش او بیشتر باشد. به نظر او کاملاً «عادلانه» است که به او مزد بیشتری پرداخت شود ولی هردو مزد برابر دریافت می‌کنند. نسبت پاداش به ارزش (موقعیت میراثی برتر داشتن ولی دریافت همان سطح مزد) برای نجار خودبرتربین با نسبت پاداش به ارزش نجار اقلیت مهاجر (یعنی موقعیت فرودست‌تر میراثی ولی مزد برابر) یک‌سان نیست. آنگونه که ارسطو می‌گوید این‌جاست که به خاطر تصور بی‌عدالتی و نامنصفانه بودن «منازعات و شکایت شروع می‌شود». باید اشاره کنم که در یک دموکراسی لیبرالی ما کثرت‌گرایی هم داریم (یعنی احترام به حقوق اقلیت‌ها) که اجازه می‌دهد تا یک کارگر اقلیت درمقایسه با یک کارگر خودبرتربین که شغل و مشخصات مهارتی مشابه دارند مزد مشابه دریافت کنند. از همه اینها گذشته، کثرت‌گرایی یعنی حمایت از حقوق اقلیت‌ها (حقوق برابری که پشتوانه قانونی دارد) . ناگفته روشن است که نجار اقلیت این موقعیت را عادلانه می‌داند (دریافت مزد برابر برای کار برابر) .

   موقعیت ب: در یک دموکراسی انتخاباتی

«برابرها سهمی نابرابر دارند یا اینکه پاداشی نابرابر خواهند گرفت.»

نجار اقلیت «ارزش» خود را براساس موقعیت اکتسابی می‌داند، آموزش، مهارت و تجربه‌اندوزی. او ارزش خود را با ارزش نجار خودبرتر‌بین برابر می‌داند. درنتیجه نجار اقلیت انتظار دارد که مزد عادلانه او با مزد نجار خودبرتربین برابر باشد. ولی نجار خودبرتربین درآمد بیشتری دارد. نجار اقلیت این موقعیت را ناعادلانه می‌داند. و باز این‌جاست که «منازعات و شکایت شروع می‌شود». در دموکراسی انتخاباتی، به حقوق اقلیت‌ها احترام گذاشته نمی‌شود. در این‌جا با تبعیض شغلی روبرو هستیم. از منظر نجار خودبرتربین، ارزش او به خاطر قابلیت‌های میراثی او – یا جایگاه سرمایه‌گذاری – بیشتر است درنتیجه مزد بیشتری که دریافت می‌کند از نظر او عادلانه است. درموقعیت ب با وضعیتی روبرو هستیم که در آن تبعیض شغلی براساس قومیت «عادلانه» برآورد می‌شود.

چارچوب سیاسی (دموکراسی انتخاباتی درمقابل دموکراسی لیبرالی) به مقدار زیادی به درک واکنش احساسی این دو نجار در تصورشان از بی‌عدالتی (یعنی محرومیت نسبی) کمک می‌کند. نجار خودبرتربین درموقعیت الف (یعنی در شرایط دموکراسی لیبرالی) احساس خشم روحی می‌کند (شکایت) ولی در موقعیت ب (دموکراسی انتخاباتی) احساس رضایت خواهد داشت. به عکس نجار عضو اقلیت و مهاجر درشرایط الف احساس رضایت دارد ولی درشرایط ب، احساس خشم روحی دارد (شکایت) . واضح است که شرایط متفاوت سیاسی بر تعاریف متفاوت آنها از موقعیت موجود اثر می‌گذارد، شرایط الف یا ب و درنتیجه، شاهد واکنش متمایز احساسی آنها هستیم.

 

     نتیجه‌گیری

به موضوع اصلی این مقاله برگردیم. چه موقعیتی باعث حمایت احساسی از پوپولیسم می‌شود؟ در یک دموکراسی لیبرالی زنجیره‌ای از مناسبات علت و معلولی در محل کار با نژادپرستی کارگر خودبرتربین سفید پوست آغاز می‌شود. با توجه به احساس برتری نژادی، موقعیت برتر سرمایه‌گذاری میراثی، مزد و دیگر پاداش‌ها که کارگر خودبرتربین دریافت می‌کند، اگربا آن‌چه که یک کارگر اقلیت دریافت می‌کند، برابر باشد، او را به سمت‌وسوی باور به بی‌عدالتی توزیعی رهنمون می‌شود. تجربه خشم احساسی باعث می‌شود به سوی پوپولیسم جذب شود. 1- «منطق پوپولیستی» با کثرت‌گرایی، حمایت از حقوق اقلیت‌ها مخالف است و معتقد است که دولت تنها باید بازتاب اراده عمومی «مردم» باشد. 2- پوپولیسم همچنین با نولیبرالیسم به این دلیل مخالف است که به زیان «مردم» به نفع اقلیت‌هاست.

 

ارسال نظر