آموزه‌هایی برای سیاست‌های سرمایه‌ای

۱۳۹۶/۰۱/۱۹ - ۰۰:۰۰:۰۰
کد خبر: ۶۳۵۳۳

ناصر پیشرو

انتخاب ترامپ، میلیاردری که توانست با شعارهای عوام‌فریبانه جنسیتی، نژادپرستی و ضد جهانی‌شدن، رییس‌جمهور امریکا شود با واکنش افکارعمومی و نیروهای مترقی روبه‌رو شد. علاوه بر آن، این گزینش با نگرانی بسیاری از دولت‌ها، محافل امپریالیستی غرب و نهادهای گرداننده نظام سرمایه‌داری و اغلب رسانه‌ها‌ی جریان مسلط مواجه شده است. آنها نگرانند که حضور پوپولیست‌هایی همچون ترامپ در رأس هرم قدرت، بسیاری از نهادهای ساختار سیاسی را دچار تنش کند و وعده‌های حمایت‌گرایانه (پروتکسیونیستی) او چنان‌که اجرایی شود، روند جهانی‌شدن فزاینده سرمایه‌داری را با مشکلات جدی مواجه کند. به‌علاوه، شعارهای وی درباره نزدیکی با پوتین و روسیه منجر به اختلال بیشتر در نظام بین‌الملل و نقش هژمونیک امریکا در دنیای غرب شده و پیمان‌های سیاسی، اقتصادی و نظامی بین‌المللی و منطقه‌یی را با مشکلات جدی مواجه و بازارهای مالی، صنعتی و تجاری جهان را بحرانی کند. همچنین با قدرتی که رییس‌جمهور در امریکا دارد، این خطر وجود دارد که ساختار دموکراسی لیبرال در این کشور آسیب‌های جدی ببیند. انتخاباتی که منجر به برگزیت و خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا شد و رشد احزاب ماورای راست پوپولیستی، در فرانسه، ایتالیا، آلمان، اتریش، هلند، مجارستان و دیگر کشورهای اروپای متحد بر این نگرانی‌ها افزوده است.

نگرانی گردانندگان و کارشناسان نظام سرمایه‌داری از خطرات «ترامپیسم» و پوپولیست‌‌های دست راستی واقعی و جدی است. مشکل این‌جاست که آنها صورت مساله را وارونه می‌کنند. واقعیت این است که عروج «ترامپیسم» و احزاب ماورای راست، محصول بحران ساختاری نظام سرمایه‌داری است. بحران ساختاری به معنای مجموعه‌یی از بحران‌های درهم‌ تنیده است که فقط به رکود اقتصادی محدود نمی‌شود بلکه ساختارهای دموکراسی لیبرال، روند جهانی‌ شدن و مناسبات بین‌المللی را نیز دربر می‌گیرد. بحرانی که به‌سان گردبادی پدیده‌های به‌هم ‌تنیده نظم مسلط را دربر گرفته و در متن یک دوران گذار قرار داده است.

اما بحران و پدیده‌های دوره گذار تنها به عوامل برسازنده نظام سرمایه‌داری محدود نمی‌شود بلکه بدیل اجتماعی و سوژه‌های آن را هم دربر می‌گیرد. جابه‌جایی در طبقات و گروه‌بندی‌های اجتماعی و انتقال بخش‌هایی از گروه‌های میانی و طبقه متوسط به زیرمجموعه طبقه کارگر، فرآیند جهانی‌ شدن و رشد جهان‌گستر طبقه کارگر، بحران احزاب و گروه‌بندی‌های چپ و سوسیالیستی و انجماد استراتژی‌های گذشته آنها، رکود در تشکل‌های کارگری و ریزش اعضای اتحادیه‌ها، کم‌تحرکی جنبش‌های اجتماعی مختلف ضدسلطه و… همه و همه نمادهایی هستند از بحرانی جهانی و یک دوره گذار که سوژه بدیل سرمایه‌داری و دیگر سوژه‌های جنبش‌های اجتماعی را نیز دربر گرفته است. برای بررسی زمینه‌های انتخاب ترامپ، ابتدا به بحران مشروعیت دموکراسی لیبرال و شرایطی که منجر به انتخابات او شد، اشاره می‌کنیم.


انباشت نولیبرالی و بحران مشروعیت دموکراسی لیبرال و «ترامپیسم»

دست‌کم از دهه 70 به بعد دموکراسی‌های لیبرال در امریکا و اروپا دستخوش بحران‌های جدی شده که هیرش، مارکسیست آلمانی آن را «بحران مشروعیت» می‌نامد. به این معنا که با وجود تمایز در سیستم‌های انتخاباتی، احزاب برسازنده دموکراسی لیبرال و دولت از مدت‌ها پیش با ریزش اعضا و بحران مشروعیت روبه‌رو شده‌اند. آنها با وعده‌های انتخاباتی به قدرت می‌رسند و اغلب خلاف جهت آن حرکت می‌کنند و باعث بی‌اعتمادی جامعه شده‌اند.

پس از رکود اقتصادی دهه 70 و رشد بیکاری ساختاری در اروپا و امریکا، شیوه انباشت و سازمان‌دهی کار نولیبرالی، ایدئولوژی اغلب دولت‌ها و احزاب برای پاسخ به رکود و بحران بیکاری شد حتی احزاب بورژوا/رفرمیستی ادغام ‌شده در سیستم هم نه‌ تنها دعاوی رفرم برای بهبودی دستمزد، رفاه و معیشت را کنار گذاشتند بلکه با استراتژی«راه سوم» از سازمان‌دهندگان سیاست‌های نولیبرالی شدند. با گذشت چند دهه نه‌ تنها رکود اقتصادی فروکش جدی نکرد و بحران بیکاری تداوم یافت بلکه با روند جهانی‌ شدن، تداوم سازمان‌دهی کار نولیبرالی به‌ ویژه رکود جهانی سال 2008و شرایط پس از آن، شکاف‌های طبقاتی و اجتماعی افزایش یافته و سطح زندگی و رفاه طبقه کارگر، گروه‌های میانی و بسیاری از توده‌های مردم کاهش پیدا کرد. پیامدهای سیاسی این روند منجر به رشد بی‌اعتمادی جامعه و روی‌گردانی از احزاب حاکم و سیستم انتخاباتی و ساختار سیاسی دموکراسی لیبرال شد که اغلب به شیوه دو حزبی- محافظه‌کار/لیبرال ـ اداره می‌شوند.

همین شرایط زمینه رشد احزاب ماورای راست پوپولیستی در اروپا و امریکا را فراهم کرد. آنها اغلب با وعده‌ها و شعارهای ناسیونالیستی و حمایت‌گرایانه و مخالفت با جهانی‌ شدن به میدان آمدند و ادعا می‌کنند که با خروج از قراردادهای منطقه‌یی و بین‌المللی تجاری(همانند نفتا یا اتحادیه اروپا) و ایجاد دیوارهای آهنین برای مقابله با مهاجرت نیروی کار و اولویت ناسیونالیستی برای اشتغال می‌توانند رکود اقتصادی را مهار کنند و به بحران بیکاری خاتمه دهند. حتی آشکارا با قراردادهای حفاظت از محیط زیست مخالفت می‌کنند و برای توجیه وعده اشتغال از به‌ کارگیری همه صنایع مخرب اکولوژیک نیز هراسی ندارند. ناسیونالیسم، بیگانه‌ستیزی، سکسیسم و دامن زدن به خرافات مذهبی که از عناصر بنیادین ایدئولوژی پوپولیسم راست است نیز چاشنی تبلیغات دایمی آنهاست.

فقدان یک بدیل موثر و نیرومند چپ که به عنوان بدیل سیستم قد علم کند و در فضای سیاسی موجود هژمونی داشته باشد، این روند را تشدید کرده است. البته نباید فراموش کرد که ضدیت احزاب محافظه‌کار و لیبرال ادغام‌ شده در سیستم و اسارت آنها در ایدئولوژی‌های بورژوایی و مخالفت هیستریک آنها با هر گونه چپ انقلابی به این روند کمک کرده است. بحران مشروعیت دموکراسی لیبرال و ساختار انتخاباتی، نمایان‌گر تناقض بنیادین این نوع دموکراسی و تفاوت آن با دموکراسی مستقیم و امکان عزل و نصب دایمی نمایندگان نیز است.

رویدادهای انتخاباتی و بحران کنونی دموکراسی لیبرال نشان داده که اگر جامعه نتواند در هر مقطعی که لازم است، نمایندگان خود را عزل و نصب کند، دست‌کم با بحران مشروعیت در سیستم سیاسی و انتخابات روبه‌رو می‌شود.

انتخابات امریکا و «ترامپیسم»

ترامپ و سندرز دو کاندیدایی بودند که با شعارهای «خلاف جریان» احزاب جمهوری‌خواه و دموکرات به میدان آمدند. آنها توانستند توجه افکار عمومی را در جامعه قطبی ‌شده امریکا به خود جلب کنند.

در مرحله مقدماتی سندرز تلاش کرد، آرای جوانان، زنان و بخش‌های مترقی جامعه امریکا را به سوی خود جلب کند.

همچنین او توانست با نقد پاره‌یی از سیاست‌های نولیبرالی، اعتماد کارکنان پایینی صنایع نوین را که بر اثر تحولات بازار کار و تغییرات ساختاری در سازمان‌دهی کار به زیرمجموعه طبقه کارگر، رانده شده یا به این طبقه نزدیک می‌شوند را به دست آورد.

در مقابل، ترامپ کوشش کرد با شعارهای حمایت‌گرایانه و روایت‌های سکسیستی، مذهبی و مخالفت راسیستی با غیرامریکایی‌ها، مسلمانان، مکزیکی‌ها و نیروی کار مهاجر علاوه بر آرای محافظه‌کاران سنتی، رأی بسیاری از بیکاران و آسیب‌دیدگان ایالت‌های پیش‌تر صنعتی را که سنتا حوزه نفوذ دموکرات‌ها بوده و پس از مهاجرت شرکت‌ها به مناطق دیگر، صنعت‌زدایی شده و به کمربند زنگ‌زده معروف است به سوی خود جلب کند.

نتایج نهایی انتخابات نشان داد که گروه‌هایی زیادی از جوانان و اقشاری که به سندرز امید بسته بودند پس از چرخش وی در مرحله نهایی به سوی هیلاری کلینتون نومید شده در انتخابات شرکت نکردند و بر عکس ترامپ توانست با جلب آرای بخشی از دموکرات‌ها، برنده انتخابات شود.

دموکراسی لیبرال در امریکا محدودیت‌های دیگری نیز داشته که بر انتخاب ترامپ تاثیر داشت. از همه مهم‌تر نقش پول و رابطه بی‌واسطه یا باواسطه کاندیداها با شرکت‌ها و نهادهای سرمایه‌داری و ثروتمندان است. مشارکت در انتخابات امریکا نیازمند هزینه‌های میلیاردی آن است که اغلب این هزینه‌ها به‌واسطه نهادهای لابی‌گری و مناسبات با میلیاردرها و شرکت‌های سرمایه‌داری تامین می‌شود. این شکل از دولت و نقش آن در ساختار سیاسی امریکا پیش‌تر توسط مارکسیست‌ها مورد بررسی قرار گرفته است. نکته دیگر سیستم پیچیده آرای ایالتی در امریکاست که بر مبنای اکثریت آرا در سراسر امریکا نیست از این نظر آرای هیلاری کلینتون بیشتر از ترامپ بود.

نقش فرسوده و کسل‌کننده دو حزب در ساختار سیاسی لیبرال امریکا هم مزید بر علت شده است. در امریکا برخلاف نمونه‌های اروپایی، اگرچه احزاب دیگری وجود دارند اما تاکنون به‌جز دو حزب حاکم، حزب دیگری نتوانسته، نقش مهمی در سیاست ائتلافی برای اداره حکومت داشته باشد.

ساختار دموکراسی لیبرال در برخی از کشورهای اروپا نظیر آلمان یا سوئد به‌گونه‌یی است که علاوه بر دو حزب معمولا محافظه‌کار یا سوسیال‌دموکرات، احزاب دیگر به شرطی که تابع مناسبات و ملزومات ساختار سیاسی باشند، می‌توانند در ائتلاف‌های حکومتی و مصوبه‌های پارلمان نقش داشته باشند و در تغییر قوانین مدنی، تضمین برخی حقوق زنان، ایجاد شرایط بهتر برای همجنس‌گرایان و جلوگیری از تخریب بیشتر محیط زیست و… نقش داشته باشد.

در امریکا، بحران، هر دو حزب جمهوری‌خواه و دموکرات را فرا گرفته است. مدت‌های مدیدی است که گردش بیشتر به راست در میان جمهوری‌خواهان ادامه داشته و حزب دموکرات با یک شیب تند به راست کامل، نفوذ خود را در میان کارگران و اقشار و گروه‌هایی پایینی جامعه از دست داده است.

ادامه سیاست انباشت نولیبرالی و تهاجم به مزد و سطح زندگی توسط این حزب، باعث آسیب‌های جدی به طبقه کارگر و گروه‌های زیادی از اقشار میانی شده و کاندیدای این حزب برای جلب شرکت‌های صنعتی و بازیگران بازار بورس و رسانه‌های جریان مسلط، سر و دست می‌شکنند.

همین مدل در ساختار دموکراسی امریکا و محدودیت‌های آن باعث وابستگی فزاینده احزاب و بروکرات‌ها و تکنوکرات‌ها به اقلیت‌های صاحب سرمایه و ثروت و لابی‌های آنها و نیز «رکن چهارم دموکراسی» یعنی رسانه‌های جریان مسلط است. رسانه‌هایی که بیشتر شرکت‌های سرمایه‌داری صنعت خبر و فرهنگ بوده و رسالت آنها تخریب افکار عمومی است. همه این عوامل بحران مشروعیت این حزب را تشدید کرده و باعث ریزش پایه‌های اجتماعی آن شده است.

بحران حزب جمهوری‌خواه نیز در سال‌های گذشته افزایش یافت که حاصل آن رشد فزاینده جریان‌های مادون دست راستی بود. چرخش به نوکان‌ها در دوران بوش پسر، رشد تی‌پارتی، راست آلترناتیو و «راست قدیمی» و ترامپ، جلوه‌های معین بحران و چرخش به ماورای راست پوپولیستی در این حزب است. اکنون با انتخاب ترامپ و نقش پرقدرت رییس‌جمهور و تاثیرات آن، بحران به کل ساختار سیاسی امریکا انتقال یافته است. مدت‌های مدیدی بود که احزاب، نهادها و گردانندگان جریان‌های مسلط بر سیستم به اشکال مختلف از سلطه جریان‌های ماورای راست و پوپولیستی بر دستگاه‌های سیاسی و دولتی جلوگیری می‌کردند یا در بهترین حالت به‌عنوان ابزاری برای ایجاد ترس و نگرانی در جامعه و تمکین به وضعیت موجود و احزاب حاکم از آنها استفاده می‌شد.

اکنون وضعیت تغییر کرده است. ترامپ و متحدانش - برخلاف پیش‌بینی بنگاه‌های نظرسنجی- توانستند با اتکا به شعارهای عوام‌فریبانه و دعاوی «ضدسیستمی»، شعارهای حمایت‌گرایانه مخالف جهانی‌ شدن و حمایت از سرمایه‌های داخلی، الغای قراردادهای منطقه‌یی و بین‌المللی و دهن‌کجی به محیط زیست و تغییرات اساسی در روابط بین‌الملل، بالاترین جایگاه را در سیستم سیاسی امریکا تصاحب کنند.

مشاهده صفحات روزنامه

ارسال نظر