سرما، بار نامهربان باربرها

۱۳۹۵/۰۹/۰۴ - ۰۰:۰۰:۰۰
کد خبر: ۵۵۷۶۴

سرمای بی‌سابقه پاییز، بی‌خبر آمده. سوز برنده‌‌یی در هواست که تا مغز استخوان می‌رود. برف‌های ‌ریزی هم با سرعت به صورت می‌کوبد. انگار که لایه‌یی از پوستت زیر هجوم تیغ سرما و سوزن‌ریز برف، ور می‌آید. آنقدر سرد است که حتی از تصور لمس میله آهنی چرخ‌های باربری، انگشت‌های دست، تیر می‌کشد. حدود ۱۳سال دارد. اسمش علی است. کشیدن چرخ‌های باربری با دست‌های سرخ و سرمازده برایش عادی است. جثه‌ ریز و نحیفش زیر لباس‌های نازکی که سرما را نمی‌شناسند، می‌لرزد. دستش را در لباسش فرو می‌برد و با سر آستینش میله چرخ را گرفته و می‌کشد. در گوشه‌یی از بازار به دوستانش می‌رسد. انگار کودکی نکرده است. نه او و نه دوستانش که تقریبا هم‌سن‌وسال هستند. با ظاهری یکسان‌‌اند. شانه‌هایی ظریف و کوچک، صورت‌هایی سرمازده و سرخ با پوستی زمخت که حکایت از بی‌رحمی هوا و خیابان‌گردی‌های‌شان دارد.

برق شیطنت و بازیگوشی کودکانه در چشمانشان موج می‌زند. دویدن روی سنگفرش‌های بازار و گذر از لابه‌لای عابران تنها تفریحشان است. گاهی با صدای بلند می‌خندند و با چرخ‌هایشان می‌دوند و گاهی تنها امیدشان جمع شدن در گوشه‌‌یی از پیاده‌رو است که طاقه‌های خالی پارچه سوزانده می‌شود.

انگار که دستان‌شان از جنس میله چرخ شده و دیگر حسی ندارد. با این همه در چشمانشان، نشانی از گله نیست. شاید هر اعتراضی را ناشکری بدانند. در آن ‌سوی جمع دوستانه‌شان، کودکی سرگردان در بازار می‌چرخد و به آنها نگاه می‌کند. از ظاهرش تشخیص می‌دهند به دنبال کار آمده. دور او را می‌گیرند. شاید می‌خواهند به شیوه آدم بزرگ‌ها برای او ادعای مالکیت و مدیریت کنند یا با تلاش برای منصرف کردنش به حذف رقیب بپردازند:«چرخ می‌خوای؟ کارت ملی داری؟ اگه کارت ملی داری برو شهرداری میدون اعدام. 70هزار تومن می‌گیره پلاک می‌ده و لباس. بعد از اون هر ماه 30هزار تومن باید بدی. اگه پلاک نداشته باشی، جریمه‌ می‌کنن. چرخ خواستی نخر. من اضافه دارم. بیا همین‌جا برات میارم.» غریبه و خودی نداره. آنها بدون هیچ فکری از کمکی که در توانشان است، دریغ نمی‌کنند.

بعد از تفریح و استراحت چند دقیقه‌یی از دوستانش جدا می‌شود، دوباره رد آدم‌ها را می‌گیرد و انگار از نگاهشان می‌فهمد که باری دارند یا نه. سر قیمت چانه نمی‌زند. انصاف دارد و به حق خودش قانع است. حتی وقتی رهگذری برای بردن بار با او به تفاهم نمی‌رسد، می‌گوید:«بیشتر از 10تومن نمیشه. زیاد ازت پول نگیرن.»

مدرسه نرفته است و تبلت ندارد. کلاس موسیقی را نمی‌شناسد. جز زبان مادری هم زبان دیگری بلد نیست اما استخوان‌ها و مهره‌های کمرش مانند تمام کودکان این شهر شکننده است. پوستش به اندازه تمام بچه‌های هم سن‌وسال خودش در مقابل سرما آسیب‌پذیر است. مثل همه با بوی فست‌فود گرسنه می‌شود و شاید بارها خواسته پا به زمین بکوبد و برای یک بار هم شده معترض باشد. در میان شتاب رهگذرانی که سرما کلافه‌شان کرده و نفس‌شان را برده، باری را سوار چرخ می‌کند. جثه ریزش زیر حجم آن همه بار ناپدید می‌شود. بعضی بارها آنقدر سنگین هستند که حتی دو نفری هم به سختی قادر به کشیدن چرخ می‌شود. از لابه‌لای نرده‌های پیاده‌رو با مهارت زیادی چرخ را رد می‌کند.

سرما آنقدر زیاد است که سنگینی بارهای روی کولش را نمی‌فهمد. حتی دیگر توان گرم کردن دستانش را با بخار دهنش ندارد. فقط هر چند دقیقه یک بار آستین لباسش را جلو می‌کشد تا عایقی بین دستانش و میله چرخ دستی باشد. برف با سوز سردی به صورتش می‌کوبد و او بعد از هر باری، باز هم روی سنگفرش‌ها در پی باری جدید می‌دود.

مشاهده صفحات روزنامه

ارسال نظر