موتور خاموش تولید علم اقتصاد در ایران

۱۳۹۵/۰۸/۱۰ - ۰۰:۰۰:۰۰
کد خبر: ۵۴۱۵۰

گروه اقتصاد کلان

بررسی محتواهای آموزشی و پژوهشی موضوعی است که می‌تواند نه تنها فرصتی برای بازبینی سرفصل‌های دروس آموزشی در دانشگاه‌ها باشد بلکه می‌تواند در روندی اصلاحی برای به روز شدن و زایش و پیرایش این علوم و به تبع آن سیاست‌گذاری‌های مبتنی بر این علوم باشد اما در ساحت آموزش و پژوهش کشور اشکالی که وجود دارد، این است که علوم بیشتر وارداتی بوده و نمی‌تواند این زایش را داشته باشد. همایش«آموزش و پژوهش علم اقتصاد در ایران» با حضور استادان، محققان و صاحب‌نظران علم اقتصاد هفته پیش در دانشکده اقتصاد دانشگاه علامه طباطبایی برگزار شد. در میزگردی در این همایش نیم‌روزه، ابوالقاسم مهدوی استاد اقتصاد دانشگاه تهران، مسعود درخشان و تیمور محمدی استادان اقتصاد دانشگاه علامه طباطبایی به بحث و تبادل نظر درخصوص آموزش و پژوهش علم اقتصاد در ایران پرداختند که در ادامه متن مباحث مطرح شده را می‌خوانید.



مهدوی: آموزش عالی در بحران است

برخی درباره انقلاب‌های علمی کوهن به درستی اظهار کرده‌اند که این انقلاب‌ها بیشتر در حوزه فیزیک اتفاق می‌افتد. در حوزه اقتصاد انقلاب به این مفهوم که بعد از یک پارادایم تا مقطعی که جای را به یک پارادایم دیگر بدهد و مغفول بشود، نداریم. از زمان نخستین نظریه علم اقتصاد که توسط آدام اسمیت مطرح شد تاکنون ما همیشه هنوز این مباحث را داریم و از پارادایم‌های قبلی هنوز عدول نکرده و بسیاری از دعواهای کنونی بر محور همین پارادیم‌هاست.

معتقدم آموزش عالی ما در بحران است ولی نباید از بحران معنی منفی داشته باشیم چون بحران در زمان‌هایی می‌تواند هدایت‌گر باشد. این دو مفهوم را وقتی به کار می‌گیرم به این دلیل است که می‌خواهم بگویم اولا آموزش عالی ما در ابعاد مالی، کیفی، اجرایی کمی در بحران است. ثانیا آموزش عالی و دانشگاه از بابت فلسفی و بنیادی در این بحران می‌رنجد. مرکز پژوهش‌های مجلس در تحقیقی بیان کرد که اقتصاد ایران از نظر بهره‌وری نیروی کار در جایگاه 130 از میان 145کشور قرار دارد و از نظر جذب دانش نیز در میان این تعداد کشور رتبه 125 را دارد. از نظر نوآوری نیز در جایگاه 120 است. حال در این زمینه می‌توانیم دو رویکرد داشته باشیم یک رویکرد جزئی و یک رویکرد کلی‌نگر. در رویکرد اول که به جزئیات می‌پردازد باید گفت که آموزش عالی ما اولا مدرک‌گراست. ثانیا عدم تطابق شغل و تحصیلات در آن مبرهن است که آمارهایی مانند عزیمت به خارج، بیکاری فارغ‌التحصیلان، عدم تقاضای تحصیل‌کرده، مشکلات ساختاری گواه بر این موضوع است. انقطاع بین بهره‌وری و مزد‍‍ که طی ۳۰سال از سال 1973 تا 2004 در ژاپن تعداد دانشجویان از ۲میلیون به ۶ میلیون می‌رسند اما در ایران این آمار در فاصله ۶ سال از 2005 تا 2011 اتفاق می‌افتد. نرخ بیکاری فارغ‌التحصیلان هم از سال 65 تاکنون از 6.8 درصد به 15.5درصد رقم رسمی دولت یعنی وزارت کار رسیده است؛ این یعنی رشد 150درصدی. علاوه بر این آمار وزارت کار نشان می‌دهد که 85درصد رشته‌ها با بازار کار تناسب ندارد. از نظر مالی هم باید بگویم که تنها یک نهاد شهرداری 1560میلیارد تومان از دانشگاه‌ها طلبکار است. 60 هزار عضو هیات علمی و 5 میلیون دانشجو در کشور وجود دارد درحالی که در سال 1357 فقط 180هزار دانشجو داشته‌ایم.

این آمار وجود یک بحران در این زمینه را نشان می‌دهد اما از لحاظ بنیادی و فلسفی در یک دوران تقطیع به سر می‌بریم، ما به‌طور طبیعی بالا نیامده‌ایم و وقتی می‌گوییم تقلید، اینجاست که خودش را نشان می‌دهد و یک جریان تقلیدی را در ایران طی می‌کند درحالی که کسانی مثل دورکهایم و مارکس و در کل در غرب این تقطیع وجود نداشته و آنها توانستند به‌راحتی انگاره‌های خود را تئوریزه کنند و این انگاره‌ها جهان‌گیر شد. اما به دلیل این کپی و تقلید ما نتوانستیم این کار را بکنیم. این نشان می‌دهد، علوم انسانی علومی است که در آن سمت جهان متولد شود و این زایش‌ها باعث شدند که پویش‌های بعدی آن هم به وجود ‌آید در نتیجه ما با این مشکلات مواجه‌ایم که باید آنها را ترفیع کنیم.

مشکلاتی مانند اینکه هر چقدر تعداد فارغ‌التحصیلی ما بیشتر شد به نسبت آن بهره‌وری نیز کاهش یافت. این به معنای آن است که کمیت‌گرایی و دستورگرایی معنی ندارد. نرخ بهره دستوری نمی‌تواند کاری به پیش ببرد ما در این رتبه خودمان را باز کنیم و بعد برویم سراغ بازنگری علوم اقتصادی یا انسانی.

بزرگی در زمینه فلسفه علم می‌گوید، پروای بنیاد کردن علمی منصرف و منفک از عالم کنونی و عاملی که این علم را به وجود آورده است، پروای محالی است اما با این وجود ما می‌خواهیم ببینیم آیا با یک ‌سری ارائه‌ها و پیرایه‌ها می‌تواند به این بحرانی که دو وجه آن در بالا بیان شد، کمک کند. اگر آری است باید ببینیم، راه‌حل‌های آن چیست.

درخشان: توسعه‌یافتگی را حل ‌شدن در نظام‌های توسعه یافته می‌بینیم

درخصوص برنامه آموزش و پژهش اقتصاد دو نکته وجود دارد؛ اول اینکه وقتی می‌گوییم برنامه آموزش و پژوهش اقتصاد، ذهن به سمت سرفصل‌های مصوب وزارت علوم می‌رود اما برنامه‌های پژوهشی و آموزشی تابعی از برنامه‌های درسی و استادان است که این دو، واحد یکسانی را تشکیل می‌دهد لذا اگر این برنامه‌ها درست طراحی و اجرا شود باید استادان هم جزئی از این برنامه‌ها باشند بنابراین این برنامه‌ها برای استادان است. برنامه خوب پژوهشی لازم است اما مهم‌تر اجرای آن است. قدمت طراحی برنامه‌های کنونی دانشگاه‌ها به بیش از 20سال می‌رسد. صرف اینکه این حد قدمت نشان می‌دهد که برنامه بدی است و باید در آن تجدید نظر شود. اما در زمینه اجرا باید گفت که اجرای خوب برنامه جدا از فضای متعارف دانشجویی است و برمی‌گردد به نظام مدیریت در دانشگاه‌ها که گونه فضای مدیریت را برای استادان فراهم کرده است که در آن برنامه‌ها بتوانند خوب اجرا شوند لذا در اینگونه همایش‌ها نه تنها باید در مورد محتوای برنامه‌ها بحث شود بلکه باید به فضایی که استادان می‌توانند آنها را به نحو احسن اجرا کنند نیز پرداخته شود.

نکته دوم اینکه به طور خلاصه برنامه‌یی خوب است که یکی از ثمرات آن افزایش ظرفیت علمی دانشجویان و مدرسان آن رشته شود. مثلا در اقتصاد تجزیه و تحلیل پدیده‌های جهانی اقتصاد باشد مثلا در زمینه بحران مالی 2008 که من قبلا پیشنهاد کردم یک تیم از اساتید و دانشجویان علم اقتصاد شکل بگیرند و این بحران را موضوع بررسی خود قرار دهند. در واقع این بحران به مثابه یک آزمایشگاه بود که می‌شد یک به یک کشورهایی که درگیر آن بودند را بررسی کنند. اینکه این کشورها چگونه با آن مقابله می‌کنند. این پیشنهاد مورد موافقت قرار نگرفت اما اکنون بعد از سال‌ها در میان اهالی اقتصاد اهمیت یافته است که متاسفانه در مورد آن اطلاعات بسیار محدودی در داخل موجود است. پس بخواهیم آموزش و پژوهش در کشور به صورت کیفی بالا برود صرفا نمی‌توانیم با معرفی چند درس آنها را فرا گرفت. باید در دانشگاه‌ها، نهادها یا کارگروهی برای مطالعه اینگونه پدیده‌ها وجود داشته باشد.

همین ظرفیت هم باید در زمینه تجزیه و تحلیل مسائل اقتصادی ایران وجود داشته باشیم. اما هنوز استراتژی توسعه اقتصادی کشور مانند توسعه بخش صنعت، کشاورزی و خدمات مشخص نیست. شاید هم مطرح شود اما اصلا نیازی به چنین استراتژی‌هایی نیست که اینگونه اظهاراتی در دهه‌های 60 و 70 شروع شد یعنی زمانی که قرار شد، دولت‌ها دخالت خود را در اقتصاد به حداقل برسانند مانند سیاست‌های ریگان و تاچر؛ درست در همین زمان سند توسعه در سرفصل‌های کشورهای صنعتی به ‌شدت قفل کرد و در کشورهای درحال توسعه هم افت کرد. در ایران هم مدت‌هاست که می‌گویند ما نیازی به استراتژی توسعه نداریم و استدلالشان هم این است که دولت باید دخالت خود را در اقتصاد به حداقل برساند بنابراین چه نیازی به این برنامه‌هاست و بازار خود تنظیم‌گر این توسعه‌هاست. این نظرات تنها می‌تواند به عنوان یک طرز فکر مطرح شود اما سوال این است که اینها باید در کجا به بحث گذاشته شود؟ اینها خلأهایی است که در برنامه‌های آموزشی و پژوهشی مشاهده می‌شود. ممکن است یک برنامه هم برای ما ضمنی باشد، بدین معنی که ما در اینگونه مسائل توسعه و راهبردها دخالت نکنیم و صرفا توسعه‌یافتگی را حل شدن در نظام‌های توسعه یافته ببینیم حالا اگر هم بدون برنامه هم باشیم، اهمیت ندارد بلکه مهم همین حل شدن است.

این موضوع را ما در بسیاری از کشورهای درحال توسعه مشاهده می‌کنیم در این صورت هم وقتی یک مساله پیش می‌آید، نمی‌دانیم با آن چگونه مواجهه‌یی داشته باشیم. هنوز این سوال است که کشورهای درحال توسعه تبدیل به بازار برای کشورهای توسعه شود یا هدف سرمایه‌گذاری آنها موضوعاتی است که در رابطه با آنها مطالعاتی صورت نگرفته است. باید این را هم در نظر داشته باشیم که ممکن است آنچه در کشورهای پیشرفته به عنوان علم تولید و صادر می‌شود توسط افراد خاص جهت داده می‌شود؛ به طور مثال بحث مالی جدی است که بحران مالی در شرف شکل‌گیری است. در بحران قبلی هم اقتصاددانان هشدار می‌دادند که کشور امریکا در معرض یک بحران است که جهان را به آتش خواهد کشید اما هیچ کدام از سیاستمداران این بحران را پیش‌بینی نمی‌کردند. علت این بحران را مالی و در راس آن مشتقات می‌دانستند. این مرز دانش و فعالیت‌های مالی است که جهان را با بحران رو به رو کرده است در کشور ما نسبت به مشتقات مطالعه زیادی نشده بود. درحالی که اقتصاد کلان دیگر کم و بیش تبدیل به مدیریت ریسک در سطح کلان و اقتصاد خرد به مدیریت ریسک در سطح خرد شده است.

نکته آخر اینکه توجه به بحران مالی بیش از حد باشد. من معتقد به فایننس هستم؛ کشورهای درحال توسعه از لحاظ فرهنگی دوست دارند مسائل کشورهای پیشرفته را بیشتر از درون خود بررسی و پیگیری کنند. چرا ما استراتژی بخش بانکی و... نداریم به راحتی از آنها می‌گذریم ولی خیلی سریع به دنبال مسائل کشور امریکا می‌رویم و توسعه‌یافتگی را در آنالیز مسائل کشورهای توسعه یافته نه مسائل کشور خود می‌بینیم. بنابراین باید گفت جای این موضوع‌ها خالی است که برای حل آن باید ابتدا برنامه‌های درسی سال به سال مورد ارزیابی و تجدید نظر قرار گیرند و دوم اینکه خوب اجرا شود و سوم استادان فضای مناسب برای تامل و تفکر راجع به این مسائل را داشته باشند. بنده با قاطعیت در این زمینه می‌گویم که استادان اقتصاد چنین فضایی که بتوانند مسائل را به صورت زیربنایی مطالعه کنند در دانشگاه‌های کشور ندارند. ما تنها باید بدانیم که دانشگاه‌های بزرگ دنیا چگونه اداره می‌شود. الگوی مدیریت دانشگاه‌های ما اعم از گزینش دانشجو، ترفیع استاد و... مشابه مدیریت یک بخشی از وزارتخانه‌هاست.


ناصر الهی: زایندگی دانش

در صورت همگرا شدن مکاتب

من سخنان خود را در 3 بخش تشریح می‌کنم. بخش اول مربوط به این است که تحول علوم انسانی چگونه صورت می‌گیرد و چه قانونمندی‌هایی دارد. کتاب توماس کوهن بسیار در این زمینه راهگشاست اما همانطور که گفته شد در علوم انسانی چون فرآیندهای تصادفی بسیار حاکم است از این جهت معمولا علوم انسانی با مکتب‌های فکری شکل می‌گیرد.

مکتب فکری یک هرم قاعده‌مند با انسجام درونی که با پیش‌فرض‌هایی روشن می‌شود به نحوی که واقعیت‌های جهان را مدل ‌سازی کند اما این مکتب‌های فکری نمی‌توانند دارای انسجام بیرونی و بالطبع کاملا منطبق با واقعیات باشند لذا در این حوزه ما با تعدد مکتب‌های فکری رو به رو هستیم همانطور که دکتر مهدوی گفت ما احساس نمی‌کنیم که در حوزه اقتصاد پارادایمی مرده باشد و به نظر می‌رسد همه پارادایم‌های اقتصادی به نحوی هنوز حضور دارند. ولی منتهای قضیه این است که هرم‌های قاعده‌مندی که به صورت مجزا از همدیگر هستند وقتی که با واقعیات بیرونی مواجه می‌شوند و این واقعیات را تحلیل می‌کنند، مجبور می‌شوند تحت تاثیر آنها قرار گیرند و مقداری به هم نزدیک شوند، در این بین سنتز‌هایی ساخته می‌شود که می‌توانند هرم‌ها را همگرا کنند لذا خود این هرم‌ها توانسته‌اند در محیطی که سرشار از این تکثر است خیلی زنده و زایش زیادی داشته باشد اما متاسفانه در اقتصاد ایران به هیچ‌ وجه بدین گونه نیست. حتی در تاریخ علم در تمدن ایران و اسلام ما زمانی زایش داشته‌ایم که با تعدد این هرم‌ها مواجه بودیم. زمانی عده‌یی معتزله و عده‌یی اشاعره بودند و با یکدیگر چالش داشتند ایده‌های زیادی به وجود آمد اما زمانی که ملاصدرا با هرم حکمت متعالی اینها را همگراد کرد دیگر آن زایندگی به چشم نخورد.

بخش دوم سخنانم را به این اختصاص می‌دهم که آموزش و پژوهش از چه مسائلی رنج می‌برد. نکته مهم این است که ما در علمای خود انتظاری ایجاد کرده‌ایم که در آن نیازی به حل مساله وجود نداشته باشد یعنی به جای آنکه علوم ماموریت حل مساله را داشته باشند به یک کالای فانتزی با مصرف لوکس تنزل یافته و اصلا دنبال این کارکرد نیستیم. علت‌های بنیادی که در این خصوص می‌شود مطرح کرد دو گروه عوامل دارد که این مسائل را رقم زده است. موارد بیرونی ازجمله مساله نفت که باعث شده ما برای هیچ بحرانی هویت قائل نشویم و اصلا بحران در تاریخ علمی شناسایی نمی‌شود که بتوان برای این بحران‌ها راه‌حل مطرح کرد و رانت‌هایی که نفت در اقتصاد کشور ایجاد کرده به ما این مجال را داده است که خارج از راه و رسم اقتصادی زندگی خود را جلو ببریم. مساله دوم روح قیمومیت و آقایی است که در جامعه ما به چشم می‌خورد و ما همه احساس می‌کنیم باید فرد یا گروه خاصی سردمدار باشند و بقیه باید دنباله‌رو باشیم و این موضوع ایجاد اشکال می‌کند یعنی ما برای رسیدن به یک تک صدایی مجبور می‌شویم، استقلال رای و هویت‌های خاص را کنار بگذاریم و حتی اگر در این فضای قیمومیت تک صدایی کرسی‌های آزاداندیشی و نوآوری بگذاریم، نمی‌تواند جواب بدهد چون آنقدر روح قیمومیت در کشور ما قوی است، احساس می‌کنیم که خارج از این چارچوب به وجود آمده نمی‌توان تنفس کرد و آن حریت اندیشه ما تحت تاثیر قرار می‌گیرد. یکی دیگر از عوامل بیرونی این است که ما در کشور تحزب را در جامعه ایجاد نکرده‌ایم که مشخص باشد، یک دولت در چارچوب چه مرام حزبی قرار دارد که آن دولت براساس آن عمل کند تا بتوان بعدا رفرنس دهیم که سیاست‌ها و عملکردهای این دولت و براساس این نظام فکری بوده و این نتایج به وجود آمده اما دولتمردان هیچگونه سابقه روشنی به این عنوان که تفکر خاصی باشد را ندارند.

اما عوامل داخلی چندین مساله وجود دارد که شامل عدم وجود استقلال دانشگاه‌ها، عدم وجود حلقه‌های فکری و مکتب‌های فکری شناخته شده در دانشگاه باعث عقیم شدن روند علمی هم در بعد آموزشی و هم پژوهشی شده است. مثلا شورای تحول یک برنامه‌یی را ایجاد می‌کند و برای همه دانشگاه‌ها لازم‌الاجراست. درست است که دارای هیات ممیزه هستند، می‌توانند تغییراتی را ایجاد کنند اما در کل همه دانشگاه‌ها حتی آنها هم که دارای هیات ممیزه هستند چنین احساسی را خواهند داشت که نمی‌توانند برنامه‌های دستوری را به گونه‌یی دیگر اجرا کنند و حتی مجال این را هم ندارند که به صورت آزادانه این کار را انجام دهند لذا ما یک نظام واحدی را برای همه دانشگاه‌ها دیکته کرده‌ایم لذا حلقه‌های فکری در دانشگاه شکل نگرفته است.

مشکل دیگر در نظام آموزشی و پژوهشی ما، عدم رعایت ترتیب و توالی است. قاعدتا برای ایجاد یک تحول باید بسترسازی لازم صورت گیرد.

در شورای تحول دروس متعددی را ایجاد کرده‌ایم قبل از اینکه بسترسازی‌های لازم صورت گیرد درحالی که می‌بینیم در دانشگاه‌های مفیدمان بیشتر کتبی تدریس می‌شود که توسط اعضای هیات علمی آنها تالیف شده است. ما چطور 18واحد اقتصاد اسلامی را برای سرتاسر دانشگاه‌های کشور و دانشگاه‌هایی که فاقد این هیات عملی هستند، ارائه می‌کنیم درحالی که هنوز آن منابع درسی به خوبی انجام نشده این باعث می‌شود بسیاری از دانشجویان احساس دلسردی کنند بنابراین باید پرسید آیا تحول‌های یک‌باره و جهشی که بعد از 30سال به جای اینکه متوالی و رشد مستمر داشتند، دانشگاه و اقتصاد را دچار بحران نمی‌کند؟


محمدی: دوگانگی سیاست‌های آموزش

با مبانی علم

به نظر می‌رسد هنوز اختلاف زیادی بین ما و دیگر کشورها وجود دارد که وقوع بحران‌ها را پیش‌بینی کنیم. وقتی وارد بحث آموزش و پژوهش علم اقتصاد می‌شویم مانند دیگر فرآیندها کالاسازی یک ورودی و یک فرآوری و در نهایت خروجی دارد که اگر مشکلی وجود داشته باشد باید به این فرآیندها نظاره کرد که کدامیک دچار نقصان شده‌اند. در مرحله اول یعنی ورودی دانشجو، اساتید، ابزارهای مادی (جزوات، کتب و نرم‌افزارها) وجود دارد که وقتی یکایک آنها را مشاهده می‌کنیم در بحث دانشجو اقتصاد به طور خاص باید بپرسیم از چه کانال‌هایی آمده است به عنوان مثال در سطح لیسانس از دو رشته گرفته شده است: اقتصاد اجتماعی و ریاضیات. وقتی از اینها انتظار داریم که تحلیل کنند برای رسیدن به نرخ رشد 8درصدی به چه میزان باید مخارج دولت را طبق برنامه تغییر دهیم یعنی به حساب نیازمند است. در رشته‌های علوم انسانی ضعف وجود دارد در رشته‌های ریاضی هم می‌بینیم که رتبه‌های آخر رشته اقتصاد را انتخاب کرده‌اند. بنابراین ورودی دانشجوی‌های ما در سطح لیسانس اینگونه است. در سطح فوق لیسانس هم می‌بینیم که مکانیسم ورودی تست‌هایی است که جنبه ریاضیاتی آن بسیار بیشتر است و خیلی از افراد فنی با زدن این تست‌ها به راحتی وارد دانشگاه می‌شوند ولی وقتی استاد از همین دانشجو اندکی تحلیل می‌خواهد با مشکل می‌تواند در حد ابتدایی هم انجام دهد. در سطح دکتری هم به شکل حرکت زیگزاگ درصدد تعیین سهم مصاحبه و آزمون هستیم و سهم مصاحبه را در جایی بالا می‌بریم و به تالیفاتی در این خصوص امتیاز می‌دهیم که تنها چند نسخه انگشت‌شمار دارد در سال‌هایی هم که سهم آزمون را بیشتر می‌کنیم شاهد همان تست‌های ریاضی و ضعف تحلیل هستیم.

در بحث ورودی‌های مادی به پژوهش‌ها اشاره می‌کنم. 95 تا 99درصد از روش‌های کمی استفاده می‌شود با نرم‌افزار و... در جایی که کپی وجود ندارد چه قدر به نرم‌افزار‌های کمی نیاز وجود دارد. در زمینه کتب هم ترجمه داریم که به عنوان تالیف منتشر می‌کنند از طرفی ترجمه‌هایی هم داریم که مثلا برای یک مفهوم 15معادل ساخته می‌شود. به طوری که برای کسی قابل درک نیست.

درخصوص ورودی سوم یعنی اساتید هم باید پرسید که چند تن از اساتید دانشگاه‌ها به عنوان هیات علمی آمده‌اند ولی مامور هستند؟ این چه نوع ورودی است؟ پس این نشان می‌دهد که از کانال‌های خاصی وارد شده است.

در مرحله دوم یعنی فرآوری هم به دوگانگی‌های سیاست‌های آموزشی اشاره می‌کنم که حتی دانشجوها هم دچار سردرگمی می‌شوند. در زمینه پژوهش هم می‌بینیم که متون اقتصاد غربی هستند ولی ابعاد از اقتصاد اسلامی صحبت می‌شود که هیچگونه انسجامی ندارد به این شکل که مثلا در اقتصاد اسلامی خیلی از مفاهیم غربی با صرف عوض کردن یک مقدار نرخ بهره از روی یک محور و گذاشتن مقداری نرخ سود روی آن اسلامی می‌کنیم.

در پایان این پروسه خروجی است که به دلیل عدم وجود حقوق معنوی صرفا به صرفه‌تر است که کتب و نرم‌افزارها کپی شود تا تالیف باشد. در بحث مدرک‌گرایی هم باید پرسید در نهایت برای دانشجو محتوا نیاز است یا مدرک؟ اکنون که در شرکت‌های دولتی امکان استخدام وجود ندارد، دانشجو بعد از فارغ‌التحصیلی باید جذب یک شرکت خصوصی شود حال چند نفر از دانشجویان هزینه کرده‌اند تا تکنیکی یاد بگیرند تا در آنجا کار کنند.

وقتی به‌دلیل دانش ناقص و قدرت و... صحبت‌ها و سیاست‌هایی به اجرا درمی‌آید بعد از آن هیچ بازخواستی وجود ندارد. مثلا کسانی از طرح تثبیت قیمت‌ها صحبت می‌کنند و بعد بدون اینکه شرایط عوض شود، بحث آزادسازی را می‌کنند حتی مطبوعات هم اینها را فراموش می‌کنند.

خروجی این دانشگاه‌ها در دولت هم فقط در زمینه حسابداری به ‌جای سیاست‌گذاری می‌تواند انجام مسوولیت کند یعنی اینکه یک بودجه چگونه و در کجا هزینه شود.

مشاهده صفحات روزنامه

ارسال نظر