در سال ۲۰۰۹ میلادی یک هواپیمای درحال سقوط به طرز معجزهآسایی روی رودخانه هادسون در نیویورک فرود آمد و جان صدها نفر نجات پیدا کرد. خلبانی که این فرود باورنکردنی را رقم زد، کسی نبود جز کاپیتان سالیوان سالنبرگ، خلبان کهنهکار و کارکشته که خیلی زود به یک قهرمان ملی تبدیل شد اما توجه رسانهها و اتفاقات بعدی زندگی کاپیتان سالنبرگ را دستخوش تغییر کرد. «کلینت ایستوود» کارگردان نامدار سینمای جهان با ساخت فیلمی به نام «سالی» که از سپتامبر سال جاری روی پرده میرود، تلاش کرده تا به زندگی و واکاوی آن پرواز و اتفاقات پس از آن بپردازد.
به طور حتم کاپیتان سالنبرگ تنها خلبانی نیست که در صنعت هوانوردی جهان توانسته در فرود اضطراری جان مسافران خود را نجات دهد اما آنچه میتواند مورد توجه قرار گیرد، برخورد با خلبانی است که توانسته با هنر خلبانی خود، هواپیما را به سلامت روی زمین بنشاند. در سالهای اخیر خلبانهای بسیاری در کشورمان در حوزه هوانوردی غیرنظامی توانستهاند در فرودهای اضطراری، مسافران را با هنر خلبانی خود به دامن خانوادهها بازگردانند اما برخورد صنعت هوانوردی کشورمان همچنین فعالان این صنعت با این خلبانان چگونه بوده است؟ در میان فرودهای اضطراری هواپیماهای کشور تنها فرود کاپیتان شهبازی و کاپیتان تحویلیان در رسانهها منتشر شد. کاپیتان شهبازی توانست از فرصت پیش آمده در جهت بیان دردها و مشکلات هوانوردی کشور که از تحریمهای اقتصادی غرب(برخلاف قوانین هوانوردی و کنوانسیون شیکاگو) نشات گرفته بود، استفاده کند و با حضور در همایشهای بینالمللی به بیان مشکلات بپردازد اما با بازنشستگی پیش از موعد همچنین مباحثی روبهرو شد که سعی داشت چهره او را در جامعه کمرنگتر کند.
در همان دوران، فیلمنامه فیلم پرواز شهبازی با قلم دکتر محمدهادی کریمی نگاشته شد اما به دلایلی نامعلوم جلو دوربین نرفت. جزییات پرواز کاپیتان تحویلیان پس از آن فرود اضطراری تنها براساس یک گزارش منتشر شده در رسانهها دست به دست شد و یک مراسم بزرگداشت که آن هم به همت یکی از خانههای محله شهرداری برگزار شد، تمامی سهم یک خلبان از فرود اضطراریاش بود. در نگاه فعالان هوانوردی، خلبان تنها وظیفهاش را انجام داده و برای انجام وظیفهاش آموزش دیده و دستمزد میگیرد. در نگاه خام، تمامی متخصصان در حوزه فعالیت خود برای مقابله با بحران آموزش دیدهاند و به طور حتم کاپیتان سالنبرگ نیز برای پرواز ایمن و فرود اضطراری آموزش دیده بوده است. حال چه میشود که سالنبرگ قهرمان ملی میشود و شهبازیها و تحویلیانهای ما، تنها به وظیفه خود عمل کردهاند؟ آیا به غیر از فرهنگ هراس از قهرمانپروری در هوانوردی میتواند علت سرد شدن تب تعامل این افراد با جامعه باشد؟ چرا نمیتوانیم میان قهرمانسازی و قهرمانپروری در هوانوردی تفاوتی قایل شویم؟ جامعه هوانوردی برای مطرح شدن نیازمند افرادی است که با اتفاقاتی که برایشان رخ میدهد مورد توجه قرار گیرد و در این میان شخص مورد توجه قرار نگرفته و کلیت هوانوردی کشور به چشم میآید. بانوان هوانوردی کشور که توانستهاند با وجود مشکلات فراوان در این صنعت حضور یابند و موثر باشند، قهرمانان هوانوردی کشور هستند اما دریغ از یک برنامهریزی فرهنگی مناسب جهت معرفی آنها و اصلاح فرهنگ برخورد با بانوان هوانورد. هوانوردی با وجود آنکه یک صنعت مدرن و پیچیده است باید فرهنگی به تناسب خود داشته باشد اما آنچه در هوانوردی کشورمان به چشم میآید، تضاد فرهنگ سنتی، عامیانه و تکنولوژی پیشرفته آن است.