پوتین کبیر

۱۳۹۸/۰۶/۰۴ - ۰۰:۰۰:۰۰
کد خبر: ۱۵۱۵۷۸
پوتین کبیر

ترجمه:  طلا  تسلیمی |

ولادیمیر پوتین 27 ژانویه 2018 به کسی تبدیل شد که از زمان جوزف استالین تاکنون طولانی‌ترین دوره فعالیت در صدر روسیه را داشته است. اما هیچ خبری از هیچ رژه یا آتش بازی، رونمایی از یک مجسمه شرم آور از طلا یا نمایشی از موشک‌های هسته‌ای جدید در میدان سرخ نبود. به هر حال، پوتین هیچ علاقه‌ای نداشت با لئونید برژنف، دبیرکل پیشین کمیته مرکزی حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی، مقایسه شود. برژنف در سال‌های 1964 تا 1982 رهبری در شوروی را بر عهده داشت و در سال‌های آخر پیش از مرگش به مضحکه‌ای برای میلیون‌ها نفر تبدیل شده بود که او را پدربزرگ از کار افتاده یک کشور از کار افتاده می‌خواندند؛ هدایت‌کننده قطار روسیه به ناکجا آباد. یکی از شوخی‌هایی که درباره او مطرح بود، از این قرار بود: «استالین ثابت کرد که یک نفره می‌شود یک کشور را مدیریت کرد. برژنف ثابت کرد که کشور اصلا به مدیریت نیاز ندارد.»

پوتین در زمانی حکمرانی می‌کند که در آن مدیریت دست کم در ظاهر لازم به نظر می‌رسد، الگوهای دیگر را ترجیح می‌دهد. یکی از آنهایی که او از دیرباز دوست داشته، پطر کبیر است. پطر کبیر در سال‌های اوج پوچی و جنایتکاری سن‌پترزبورگ پس از اتحاد جماهیر شوروی در دهه 1990 و زمانی که پوتین در این شهر معاون شهردار بود، تصمیم گرفت تصویری مدرن از تزار که شهر را که «پنجره کشور به غرب» به شمار می‌رفت، بر استخوان‌های هزاران زارع بی‌زمین و فقیر بنا کند. پوتین در یک برهه زمانی از فعالیت خود هیچ شهرتی نداشت و تنها یک سرهنگ ناشناس از «کا گ ب» بود که پیش از تبدیل شدن به دست راست اولین شهردار سن پترزبورگ که به صورت دموکراتیک انتخاب شده بود، به عنوان مترجم، دیپلمات و مدیر دانشگاه فعالیت کرده بود. بوتین در خانواده‌ای به‌شدت فقیر و در فضای خشونت آمیز پس از جنگ بزرگ شده و در زندگی نامه خود از مبارزه با «انبوه موش ها» در راهروی آپارتمان عمومی که پدر و مادرش در آن در یک اتاق و بدون آب گرم یا اجاق زندگی می‌کردند، سخن گفته است.

پطر کبیر هیچ شاخصه خاصی نداشت که بخواهد به الگوی پوتین تبدیل شود، اما شد. پوتین اوایل تابستان امسال در یک مصاحبه طولانی و پرافتخار با «فایننشال تایمز» که در آن از سقوط لیبرالیسم سبک غربی و اینکه آغوش غرب دیگر برای چندجانبه گرایی باز نیست تمجید کرد، خیلی سریع در پاسخ به این سوال که کدام یک از رهبران جهانی را تحسین می‌کند، گفت: «پطر کبیر.» لیونل باربر، دبیر فایننشال تایمز گفت: «اما او مرده است.» پوتین مجددا پاسخ داد: «تا زمانی که هدفش زنده است، او نیز زنده است.»

مهم نیست که پوتین تا چه اندازه پطر کبیر را تحسین می‌کند. در حقیقت، پوتین طی دو دهه زندگی خود در برابر افکار عمومی بیشتر شبیه به یک تزار و یک دبیرکل حزب کمونیسم در شوروی سابق عمل کرده است. مذهبی که با آن بزرگ شد، ایدئولوژی مارکسیستی- لنینیستی نبود که در مدرسه به او به زور آموخته می‌شود، بلکه نمایشی قهرمانانه از ابرقدرتی بود که در تلویزیون می‌دید و عظمت محو شده و از بین رفته زادگاهش در دوران امپراتوری بود؛ شهر او و شهر پیتر که با وجود رنگ پریدگی هنوز جاه طلبی داشت. قدرت از آن زمان تاکنون همواره از اصلی‌ترین تعصبات او بوده است حال چه برای کشورها باشد و چه برای افراد. در قیاس با رجزهای دوران شوروی درباره همبستگی بین‌المللی کارگران و قهرمانی آنها که پوتین مجبور بود در کودکی حفظ کند، شعار «ارتدکسی، استبداد، ملیت» امپراتوری روسیه هنوز هم از نظر فلسفی بیشترین نزدیکی را به «پوتینیسم امروزی» دارد. برژنف برای پوتین هرگز یک الگو نبوده، بلکه بیشتر یک داستان هشدار آمیز بوده است و اگر داستان‌ها درست باشند، گفته شده پوتین زمانی که یک مامور جوان «کا گ ب» بود، یعنی در روزهای آشتی و افول در اواخر دهه 1970 و اوایل دهه 1980، پوتین با تناقض حکمرانی بلندمدت یعنی نبود امنیت با وجود طولانی بودن دوره، مواجه شد.

   روسیه یک بازمانده است

نبود امنیت یا ناامنی ممکن است واژه نامناسبی به نظر برسد: پوتین وارد بیستمین سال به عنوان رهبر روسیه شده و از بسیاری جهات به نظر می‌رسد که در قیاس با همه سال‌های گذشته، اکنون قدرتمندتر است و توانسته به یک الگوی جهانی برای دوره جدیدی از اقتدارگرایی نوین تبدیل شود. در سال‌های اول قرن جاری میلادی و زمانی که موج‌های دموکراسی‌سازی پس از شوروی هنوز ناگزیر به نظر می‌رسید، پوتین مسیر روسیه را عوض و بار دیگر قدرت مرکزی را در کرملین و جایگاه روسیه را در جهان احیا کرد. امروز، در واشنگتن و برخی از پایتخت‌های اروپایی پوتین را یک شرور به تمام معنا می‌دانند و به دلیل حمله به دو کشور همسایه یعنی گرجستان و اوکراین، تحریک کشورهای غربی از جمله مداخله در انتخابات ریاست‌جمهوری سال 2016 ایالات متحده به نفع دونالد ترامپ و استفاده از گاز اعصاب برای کشتن اهدافی در خاک بریتانیا، او را با تحریم مجازات کرده‌اند. مداخله نظامی او در جنگ داخلی سوریه به نجات دولت بشار اسد کمک کرد و پوتین را به مهم‌ترین بازیکن روسی در خاورمیانه از زمان برژنف تبدیل ساخت. اتحاد نزدیک او با چین به آغاز دوره جدیدی از رقابت بر سر قدرت برتر با ایالات متحده انجامید. و نهایتا به نظر می‌رسد که پوتین توانسته دنیای چندقطبی که از زمان ورودش به کرملین و تمایل به تلافی پیروزی امریکا در جنگ سرد خواب آن را می‌دیده، تحقق بخشد. همه اینها به کنار، پوتین تنها 66 سال دارد و کاملا نیرومند و سالم به نظر می‌رسد و توانایی مدیریت کشور در سال‌های آتی را دارد. دست کم در حال حاضر، نمی‌توان وضعیت پوتین را با ژئونتوکراسی (حکومت سالخوردگان) برژنف مقایسه کرد.

پوتین وارد بیستمین سال به عنوان رهبر روسیه شده و از بسیاری جهات به نظر می‌رسد که در قیاس با همه سال‌های گذشته، اکنون قدرتمندتر است و توانسته به یک الگوی جهانی برای دوره جدیدی از اقتدارگرایی نوین تبدیل شود. اما اگر پوتین در آرزوی تبدیل شدن به یک تزار مدرن ظالم باشد، باید گفت که آنقدری که می‌خواهد و عمدتا به تصویر کشیده می‌شود، قدرتمند و با بصیرت نیست. حتی اگر انتخابات روسیه بحث برانگیز باشند، باز هم پوتین رهبری است که در نتیجه انتخابات سراسری روی کار آمده و دوره آخر او در صدر دولت در سال 2024 به پایان خواهد رسید و طبق قانون اساسی، مجبور خواهد بود در آن زمان از دولتداری کناره‌گیری کند مگر اینکه بار دیگر برای تمدید دوره فعالیت خود قانون اساسی را تغییر دهد. (کرملین پیش‌تر این احتمال را مطرح کرده است.) پوتین خیلی بیشتر از آنچه در صحنه جهانی مشهود است، در روسیه درگیری دارد. او بر رسانه‌های جمعی، پارلمان، دادگاه‌ها و سرویس‌های امنیتی کنترل دارد و می‌توان گفت که اختیارات آنها ملا به سطوح دوران شوروی سابق کاهش یافته است. با این حال، از زمان پیروزی پوتین در آخرین انتخابات تصنعی در سال 2018 با 77 درصد آرا، نرخ محبوبیت او به‌شدت کاهش یافته است. در یک نظرسنجی که بهار گذشته برگزار شد، تنها 32 درصد از روس‌های شرکت‌کننده گفتند که به او اعتماد دارند که این پایین‌ترین سطح اعتماد در دوره طولانی فعالیت او در صدر کشور بود تا زمانی که کرملین تغییر روش در برگزاری نظرسنجی را خواستار شد و اکنون نرخ محبوبیت او حدود 60 درصد و البته هنوز خیلی پایین‌تر از سطح 90 درصدی محبوبیت او در سال 2014 و پس از الحاق کریمه است. جنگ بعدی که او از طریق گروه‌های نیابتی در شرق اوکراین آغاز کرد، به بن بست رسید. تظاهرات امروز به یک اتفاق متداول در شهرهای روسیه تبدیل شده است؛ تصمیم به افزایش سن بازنشستگی در سال گذشته به‌شدت نامحبوب بود. البته با وجود سال‌ها تلاش‌های دولت برای خاموش کردن مخالفان، تظاهرات و مخالفت‌های واقعی نیز وجود دارد که به رهبری چهره‌هایی از قبیل الکسی ناوالنی، فعال مبارزه با فساد اداری، صورت می‌گیرد. پوتین جانشین مشخصی ندارد و گزارش‌های کارشناسان کرملین از افزایش درگیری‌های داخلی در میان سرویس‌های امنیتی و طبقه تجاری خبر داده‌اند که یعنی درگیری‌های گسترده برای دوران پس از پوتین پیشتر آغاز شده است.

در هر مرحله از حکومت طولانی، پر حادثه و غیرمحتمل پوتین، یک سری لحظات بی‌ثباتی مشابه وجود داشته و اغلب میان تحلیل‌های آنهایی که در پایتخت‌های دور بودند و پوتین را یک دیکتاتور کلاسیک می‌دیدند، و آنهایی که در روسیه سکونت داشتند و به رییس‌جمهوری و دولت او بیشتر به چشم یک اتفاق عجولانه می‌نگریستند که بی‌لیاقتی و خوش‌شانسی و جبر و استبداد در آن نقش مهمی ایفا می‌کند، فاصله زیادی وجود داشته است. در حقیقت، «رکود و ایستایی» دیگر واژه‌ای نیست که در روسیه تنها برژنف را به یاد آورد؛ بلکه بطور فزاینده به صفتی برای حمله به پوتین و شرایط کشور تبدیل شده که در نتیجه فساد، تحریم‌ها، عقبگردهای اقتصادی و برنامه‌های نامشخص برای انجام کارها دچار کساد شده است. الکسی کودرین، سیاستمدار لیبرال روس و وزیر دارایی پیشین پوتین، اواخر سال 2018 گفت که اقتصاد روسیه در «گودال عمیق رکود» فرو رفته است. آندس اسلاند، کارشناس اقتصادی، هم در کتاب جدید خود تحت عنوان «سرمایه داری رفاقتی روسیه» اینطور نتیجه گرفت که کشور به یک نوع شدید پلوتوکراسی (حکومت اغنیاء) واگذار شده که برای دوام به اقتدارگرایی نیاز دارد و پوتین هم برای ثروت بیشتر در حالی به این غارت پیوسته که کشورش به دلیل سیاست‌های خارجی تهاجمی او منزوی‌تر شده است.

هدفی که در عمده موارد تصمیمات سیاسی پوتین چه در داخل و چه خارج از روسیه را تعریف می‌کند، صرف بقای رژیم و خودش است. پوتین در سال 2012 که پس از وقفه‌ای فعالیت در سمت نخست‌وزیری، مجددا رییس‌جمهوری شد، با تظاهرات گسترده مورد استقبال قرار گرفت. این مساله به‌شدت پوتین را شوکه کرد و در حقیقت، تفکر او درباره اینکه تظاهرات خیابانی به سادگی می‌توانند به انقلاب‌هایی با تهدید برای رژیم تبدیل شوند، کلید درک رفتارهای کنونی و آتی او هستند. در صحنه بین‌الملل هیچ اتفاقی بیش از چشم‌انداز رهبر یک کشور دیگر که از قدرت کنار گذاشته شده نمی‌تواند پوتین را به اقدام وا دارد و اصلا مهم نیست که آن رهبر تا چه اندازه شرور یا سزاوار سرنگونی باشد. پوتین در اوایل دوره ریاست‌جمهوری خود با «انقلاب‌های رنگی» در برخی از کشورهای شوروی سابق مخالفت کرد که از جمله آنها می‌توان به انقلاب گل سرخ در گرجستان در سال 2003، انقلاب نارنجی 2004 در اوکراین و انقلاب لاله 2005 در قرقیزستان اشاره کرد. او براندازی صدام حسین در عراق و حسنی مبارک در مصر و معمر القذافی در لیبی را محکوم کرد. پس از آن، او با ویکتور یانوکوویچ، رییس‌جمهوری اوکراین که با وجود صلح آمیز بودن تظاهرات در داخل کشورش از آن گریخت، درگیر جنگ شد. او یک ضد انقلاب به تمام معناست که با توجه به گذشته او چندان جای تعجب ندارد.

   از درسدن تا کرملین

اولین انقلابی که پوتین تجربه کرد، ضربه روحی روانی‌ای سقوط دیوار برلین در سال 1989 و در فروپاشی رژیم کمونیستی در آلمان شرقی بود که هرگز آن را فراموش نکرد. این اتفاق زمانی رخ داد که پوتین یک مامور مخفی 36 ساله «کا گ ب» در درسدن بود؛ در حالی که تهدید حمله مردم خشمگین آلمان شرقی به دفتر پوتین و افرادش وجود داشت، آنها به حال خود رها شده بودند و «شبانه روز» اسناد را می‌سوزاندند و منتظر کمک بودند. این در حالی بود که تفاوت شدید استانداردهای بالای زندگی در آلمان شرقی و فقری که او در روسیه به آن عادت داشت، پوتین را سرخورده کرده بود و اینکه شاهد باشد رهبر کشورش با ضعف و بی‌ثباتی آنها را به حال خود رها کرده، ضربه شدیدی به او وارد آورد. به او گفته شده بود: «ما نمی‌توانیم بدون دستور مسکو کاری انجام دهیم و مسکو سکوت کرده است.» این شاید به یادماندنی‌ترین بخش از کتاب خاطرات پوتین تحت عنوان «اول شخص» در سال 2000 باشد که همچنان منبع اصلی برای درک پیشینه رییس‌جمهوری روسیه و هم یک سند موثق درباره برنامه‌هایی محسوب می‌شود که انتظار می‌رود او به زودی اجرای آنها را آغاز کند.

منبع: دیپلماسی ایرانی

 

ارسال نظر