جنیفر سینیور
مترجم : محمدرضا اخلاقیمنش
نیویورک تایمز - کتاب جدید پل بلوم، علیه همدلی: دفاعیهیی بر دلسوزی عقلانی، آنقدر فاضلانه به رشته تحریر درآمده که، مگر برخی بخشهای آن، نمیتواند به عنوان یک دستورالعمل برای خودیاری یا برای والدین مورد استفاده قرار بگیرد. دامنه این کتاب بهقدری وسیع است که نمیتواند رهنمودی ساده بر نوعدوستی تلقی شود، اما بخشهایی از آن میتواند اینگونه باشد. و خللهای فراوانْ این کتاب را از حالت یک متن روان خارج میکند و این مایه تاسف است، چون تدوین دقیقتر میتوانست مانع این اتفاق شود.
از دورخودچرخیدنهای گاهبهگاه و تلنگرهای فکری این کتاب میگذریم. علیه همدلی یک بازبینی اغلب سرگرمکننده، بجا، و انرژیبخش درمورد همدلی به عنوان یکی از گاوهای مقدس و همهجاحاضرِ فرهنگ ماست که از نظر آقای بلوم باید با ملاطفت به مسلخ برده شود. وی متذکر میشود که بیش از ۱۵۰۰ کتاب در سایت آمازون فهرست شده که «همدلی» در عنوان یا عنوان فرعی آنها جای گرفته است. عملاً در سیاست هیچ ارزشی والاتر از همدلی وجود ندارد: به این گفته بیل کلینتون فکر کنید که مکارانه لب میگزد و میگوید: «من رنج شما را احساس میکنم». همدلی چیزی است که در درگیریهای بین پلیس و سیاهپوستان امریکا هر دو طرف به آن متوسل میشوند. (تصور کنید زندگی در جهانی که ظلم پیدرپی و سیستماتیک شما را هدف گرفته چه حسی دارد؛ تصور کنید کار کردن در شغلی که دایماً شما را در معرض آسیب قرار میدهد چه حسی دارد.)
آقای بلوم، استاد روانشناسی دانشگاه ییل، با هیچ یک از اینها موافق نیست. وی استدلال میآورد که تقریباً، در تمامی قلمروهای زندگی، همدلی «یک راهنمای اخلاقی ضعیف» است، خواه این قلمرو سیاست عمومی باشد، خواه خیریه خصوصی خواه روابط میانفردی. او مینویسد: «همدلی جانبدارانه است، ما را بهسمت تنگنظری و نژادپرستی هُل میدهد.» آزردهخاطر شدید؟ او تازه دارد گرم میشود. اینطور ادامه میدهد: «همدلی چیزی از ریاضیات نمیداند. یک را بر بسیار ترجیح میدهد. میتواند شعله خشونت را روشن کند؛ همدلی با کسانی که به ما نزدیک هستند همچون نیرویی است قدرتمند برای برپایی جنگ و ستمگری علیه دیگران.»
در نهایت معلوم میشود که دیدگاه آقای بلوم خیلی ظریفتر و سنجیدهتر از گفتههای فوق است. (وقتی استدلالهای خود را با شروط و ملاحظات متعدد استحکام میبخشد، آنگاه این استدلالها بهندرت برخورندهاند.) او قطعاً به نفع سنگدلی استدلال نمیآورد. بلکه، بر طبق نظر وی، همدلی در معرض تعدیل توسط خرد قرار نگرفته و از تیرگی احشای آدمی نشئت گرفته است. وی نوعی از دلسوزی عقلانی یعنی ترکیبی از مهربانی و تحلیل هزینه-فایده مستقل و بیطرفانه را ترجیح میدهد. کتاب وی کوششی است نظاممند در توضیح اینکه چرا ترجیح او این است.
پاسخ وی به کسانی که میگویند همدلی برای اخلاق ضرورت دارد این است که اخلاق سرچشمههای زیادی دارد. «بسیاری از کارهای نادرست»، مثل زباله ریختن در معابر یا تقلب در مالیات، «قربانی مشخصی ندارند تا با آنها همدلی شود.» به نظر هم نمیآید که دلسوزترینِ افراد اخلاقیترین رفتار را داشته باشند. وی مینویسد: «صدها پژوهش بر کودکان و بزرگسالان وجود دارد، و نتایج بطور کلی هیچ رابطهیی را نشان ندادهاند.»
مجادله آقای بلوم در این باره با کسانی نیست که میگویند همدلی نوعدوستی را برمیانگیزاند. خودش که شخصاً سالهاست به یک کودک، و بعداً به خانواده او، در اندونزی کمک مالی میکند مصون از این قضیه نیست. بلکه او میگوید که همدلی عموماً ابزار بدی برای تخصیص منابع است. ما ظرفیت اندکی برای احساس رنج دیگران داریم و تمایل داریم با کسانی همذاتپنداری کنیم که ما را به یاد خودمان بیندازند. وی توضیح میدهد که «این ریاضیات اخلاقی گمراه و سرکش بخشی است از پاسخ به اینکه چرا دولتها و مردم بیشتر نگران یک دخترک خردسالِ گرفتار در یک چاه میشوند تا رویدادهایی که میلیونها نفر را متاثر میسازند.»
علیه همدلی انبوهی از حیطههای خاص و حساس، از عصبشناسی تا علوم سیاسی، از عیسی مسیح تا آدلف هیتلر، را دربرمیگیرد. اما هیجانبرانگیزترین بخش برای من فصلی بود که به همدلی در روابط خصوصی میپردازد.
ایفای نقش والدین را در نظر بگیرید. تقریباً تحمل رنج و ناراحتی فرزندان بر همه مادران و پدران سخت میگذرد. ولی تحمل در این مواقع اغلب ضروری است. اگر والدین اجازه دهند درد فرزندشان بر آنها غلبه کند، چطور میتوانند فرزندشان را وادار کنند به دندانپزشکی برود، تکالیف جبر خود را انجام دهد، یا نخستین شب را دور از خانه بگذراند؟ بلوم مینویسد: «پدر و مادر خوب بودن شامل کنارآمدن با رنج کوتاهمدت فرزند و در واقع گاهی اوقات ایجاد رنج کوتاهمدت برای فرزند است.»
اگر با دیگران در حالت فوقهمدمی زندگی کنید، در معرض خطر تهیشدگی هیجانی یا، آن طور که یک روانشناس ممکن است بگوید، «پریشانی همدلانه» قرار خواهید گرفت. در مواجهه با ناراحتیها، این کار بیفایده است. بهتر است واکنش با نوعی دلسوزی همراه باشد که خود فرد را کاملاً دربرنگیرد.
بههرصورت، من نیز در همین فصل خودم را در بیشترین سردرگمی یافتم، شاید به این علت که آقای بلوم در این بخش با کمترین قیدوبند به بیشترین پراکندهگویی روی آورده است و شاید چون اینجا جایی است که وی بیشترین اقبال را به افسونهای همدلی بروز داده است. گویی وی میداند چرا کسانی که متحمل اشتباه دیگران شدهاند خواستار عذرخواهی همدلانه هستند. و در تایید مشاهده آدام اسمیت مینویسد که ما معمولاً باید خوشبختی خودمان را از دیگران مخفی کنیم، چون، بیشتر از یک شور و شعف مشترک، احتمال دارد حسادت دوستانمان را برانگیزاند. اما این یک واکنش همدلانه است، این طور نیست؟ حسادت دوستان را پیشبینیکردن همدلی نیست؟ پس شاید همدلی هنوز جایگاهی دارد که این حس را پس بزند... ؟ کاش این را گفته بود.
روزی شاید این کار را بکند. بیشتر از هر کتابی که امسال خواندهام علیه همدلی یک گفتوگوی صریح و مفرح با خوانندگان است. آقای بلوم در مقدمه متذکر میشود که بخشهای علیه همدلی در بدو امر بهصورت مقاله در نشریات گوناگون چاپ شدهاند، اما از آن به بعد تا حدودی بهخاطر واکنش خوانندگان مورد جرح و تعدیل قرار گرفتهاند. (برخی از این واکنشها بیشتر سازنده بودند. احتمالا یکی از نخستین نظراتی که توییت شد این بود: «احمقانهترین چیزی بود که تا حالا خواندهام».) او بعدها میپذیرد که دیگر مطمئن نیست به شواهد وجودِ همدلی در نوزادان، که سال ۲۰۱۳ در کتابش با عنوان نوزادان عادل ذکر کرده، باور داشته باشد.
بر همین اساس، مشتاق میشوید پس از یادداشتها بخشی برای نظرات گنجانده شود. بلوم استعداد خوبی برای شلختگی اندیشه اخلاقی دارد.
به ویژه دوست داشتم بشنوم که نظر آقای بلوم درباره انتخابات ریاستجمهوری چیست. وی ایمان زیادی به عقل دارد. ولی لغتنامه آکسفورد عبارت «پساحقیقت» را به عنوان واژه بینالمللی سال ۲۰۱۶ معرفی کرد؛ و یکی از دستیاران دونالد ترامپ، ریاستجمهور منتخب ما، اخیراً در رادیوی ملی اعلام کرد: «متاسفانه، دیگر چیزی به عنوان واقعیت، وجود ندارد.» (یا دستور زبان، ظاهراً.)
حوالی انتهای علیه همدلی، آقای بلوم تصدیق میکند که «گویی اغلب اوقات کمبود عقلانیت در حوزههای سیاسی وجود دارد».
نظریه او در مورد علت این وضع آن است که مردم با سیاست مثل ورزش رفتار میکنند: دیدگاه آنها بر وفاداری تیمی استوار است، نه شایستگی عینی. وی مینویسد: «دیدگاههای سیاسی در یک خصیصه جالب با دیدگاهها در مورد تیمهای ورزشی مشترکاند، آنها در حقیقت اهمیت ندارند»، بعد بیشتر توضیح میدهد: «باورهایم هیچ تاثیری بر جهان ندارند، مگر در صورتی که عضو یک گروه قدرتمند بسیار کوچک باشم.»
ولی قطعاً باورهای سیاسی مهماند. هر چهار سال یک بار آنها اهمیت زیادی دارند. بهویژه امسال اهمیت داشتند. اگر به وقوع بدترین وضع اعتقاد داشته باشید، چهار سال بعدمان از هر دو لحاظ، یعنی همدلی و دلسوزی عقلانی، در سطحی نازل قرار خواهد داشت. اگر اینچنین باشد، دنیای ما فقط پساحقیقت نخواهد بود. این دنیا پسااخلاق میشود.