مردم، قدرت و منافع (11)

۱۳۹۸/۰۳/۲۹ - ۰۰:۰۰:۰۰
کد خبر: ۱۴۶۷۸۰
مردم، قدرت و منافع (11)

نوشته:  جوزف استیگلیتز|

ترجمه:  منصور بیطرف|

برچسب زدن هیلاری کلینتون به آن دسته از افراد در بخش‌های صنعتی‌زدایی شده کشور که از رقیبش حمایت می‌کردند به عنوان «ستمکاران» را می‌توان یک خطای وحشتناک سیاسی خواند (با گفتن اینکه خود آن کار یک ستم بوده است): برای آنها، کلمات هیلاری کلینتون بازتاب تمایلات شوالیه‌گری نخبگان بود. مجموعه‌ای از کتاب‌هایی از جمله «خاطرات یک خانواده و فرهنگ در بحران» نوشته جی .دی. وانس؛ «غریبه‌ها در سرزمین خودشان» نوشته آرلی هوچشیلد، احساس آن دسته از افرادی که صنعتی‌زدایی را لمس کرده‌اند و آنهایی که در این نارضایتی شریک بوده‌اند را مستند کرده‌اند و نشان می‌دهند که چقدر فاصله آنها با نخبگان کشور خودشان زیاد بوده است. یکی از شعارهای کمپین تبلیغاتی بیل کلینتون در سال 1992 این بود، «احمق، این اقتصاد است.» آن شعار بیش از حد ساده انگارانه بود و این مطالعات چرایی آن را مطرح می‌سازد، ‌زیرا: مردم احترام می‌خواستند، آنها می‌خواستند احساس بکنند که صدای آنها شنیده می‌شود. در واقع، بیش از یک سوم قرن از سخنرانی‌های جمهوری‌خواهان این بود که دولت نمی‌تواند مشکلی را حل کند به همین خاطر مردم انتظار آن را نداشتند که دولت مسائل متعلق به آنها را حل کند. اما می‌خواستند که دولتشان - به هر معنایی که درنظر بگیرند -در کنار آنها «بایستد» و زمانی که دولت در کنار آنها ایستاد، نمی‌خواستند که دولت آنها را به عنوان «کسانی که پشتش را خالی کرده‌اند» تنبیه کند. این برایشان تحقیر بوده است. آنها در یک دنیای ناعادلانه، انتخاب‌های سخت کرده بودند. آنها می‌خواستند برخی از بی‌انصافی‌ها مورد توجه قرار گیرد. هرچند که به نظر آمد دولت در بحران سال 2008، بحرانی که توسط سیاست‌های آزاد‌سازی مالی بازار و توسط نخبگان اجرا شد، فقط در کنار نخبگان ایستاده بود. حداقل آن روایتی بود که می‌بایست به آن اعتقاد پیدا می‌کردیم و من روشن خواهم کرد که در آن روایت بیش از اندازه حقیقت وجود دارد. در حالی که شاید شعار کلینتون که اقتصاد همه‌چیز است، امورات را بیش از حد ساده انگارانه نشان می‌داد اما خیلی هم ساده انگارانه نبود. اقتصاد ما برای بخش اعظمی از کشور کار نمی‌کند. در همین حال، بیش از اندازه برای آنهایی که در راس بودند پاداش در نظر گرفته شده است. در واقع، این همان شکاف عمیقی است که در ریشه وضعیت جاری خطرناک کشور و بسیاری از کشورهای پیشرفته، وجود دارد. البته این فقط اقتصاد نیست که سقوط کرده بلکه سیاست ما هم سقوط کرده است. شکاف اقتصادی ما منجربه شکاف سیاسی شده و شکاف سیاسی شکاف اقتصادی را تقویت کرده است. آنهایی که پول و قدرت دارند از قدرتشان در سیاست برای نوشتن قواعد بازی اقتصادی و سیاسی به گونه‌ای استفاده می‌کنند که مزیت‌های آنها را تقویت کند. ایالات متحده یک الیت بسیار کوچکی دارد که سهم زیادی از اقتصاد را کنترل می‌کنند و بخش بزرگ و روبه فزاینده از قعر جامعه تقریبا هیچ منبعی ندارند - 40 درصد امریکایی‌ها نمی‌توانند یک مصیبت 400 دلاری را پوشش بدهند، حال می‌خواهد بیماری بچه باشد یا تعمیر خودرو. ثروت سه ثروتمند اول امریکایی، یعنی جف بزوس (آمازون)، بیل گیتس (مایکرو سافت) و وارن بافت (برکشایر هاثوی) بیش از نیمی از قعر جمعیت ایالات متحده است، که نشان می‌دهد چقدر ثروت زیاد در بالا و چقدر ثروت کمی در قعر جامعه است.

بافت، سرمایه‌گذار میلیاردر اسطوره‌ای حق داشت که می‌گفت: «این یک جنگ طبقاتی است، بسیار خب، اما این هم طبقه من است، طبقه ثروتمند که جنگ را می‌سازد و ما هم برنده آن هستیم.» او آن را جنگ‌طلبانه نگفت؛ او آن را گفت چون فکر می‌کرد که یک توصیف دقیق از وضعیت امریکا است. و او روشن کرد که فکر می‌کند که آن وضع غلط است حتی اگر امریکایی هم نباشد.

 

ارسال نظر