چرا تکنولوژی به استبداد می‌انجامد؟

۱۳۹۸/۰۷/۰۹ - ۰۰:۰۰:۰۰
کد خبر: ۱۵۴۰۹۹
چرا تکنولوژی به استبداد می‌انجامد؟

نویسنده:   یووال نوح هراری|

منبع:  آتلانتیک|

هوش مصنوعی، می‌تواند بسیاری از مزایای عملی دموکراسی را از بین برده و آرمان‌های آزادی و برابری را نابود سازد. اگر ما قدمی برای متوقف کردن آن برنداریم، [تکنولوژی]، قدرت را به میزان بیشتری در یک نخبه کوچک، متمرکز خواهد کرد.

هیچ‌چیز اجتناب‌ناپذیری در مورد دموکراسی، وجود ندارد. برای هر موفقیتی که دموکراسی در طول قرن گذشته یا قبل‌تر از آن، به دست آورده است، شواهد محکمی در طول تاریخ وجود دارد. سلطنت، الیگارشی و دیگر اشکال فرمانروایی قدرت‌طلبانه، رایج‌ترین شیوه‌های حکومت کردن انسان‌ها بوده‌اند. ظهور دموکراسی‌های لیبرال با [ظهور] آرمان‌های آزادی و برابری، همراه بوده که ممکن است بدیهی و غیرقابل انکار به نظر برسد. اما این آرمان‌ها، بسیار شکننده‌تر از آن هستند که ما باور داریم. موفقیت آنها در قرن بیستم به شرایط منحصربه‌فرد تکنولوژی بستگی داشت که زودگذر بود. در دهه دوم قرن بیست و یکم، لیبرالیسم شروع به از دست دادن اعتبار خود کرد و نگرانی‌ها در مورد اینکه آیا دموکراسی لیبرال، قابلیت اجرا شدن در طبقه متوسط را دارد، بیشتر از قبل شد؛ سیاست‌ها قبیله‌ای شدند و رهبرانِ بیشتر کشورها، به عوام‌فریبی و دیکتاتوری روی آوردند. دلایل این تغییر سیاسی، پیچیده هستند اما به نظر می‌رسد که با پیشرفت‌های تکنولوژی کنونی، در هم تنیده و مرتبط باشند. تکنولوژی‌ای که طرفدار دموکراسی بود، در حال تغییر یافتن است و تا زمانی که هوش مصنوعی، در حال توسعه است، ممکن است بیشتر هم تغییر یابد.

فناوری اطلاعات، همچنان رو به جلو حرکت می‌کند؛ بیوتکنولوژی، شروع به باز کردن پنجره‌ای به زندگی درونی ما کرده است یعنی هیجان‌ها، افکار و انتخاب‌های ما. فناوری اطلاعات و بیوتکنولوژی با یکدیگر، انقلابی بی‌سابقه را در جوامع انسانی، برپا خواهند کرد، قدرت عاملیت انسانی را از بین خواهند برد و احتمالاً تمایلات انسانی را نیز دگرگون می‌کنند.

ممکن است مردم عادی، هوش مصنوعی و بیوتکنولوژی را با جزییات درک نکنند اما می‌توانند احساس کنند که آینده، آنها را کنار خواهد گذاشت. در سال 1938، شرایط عمومی مردم در شوروی، آلمان یا ایالات‌متحده، شاید خیلی اسفبار بود اما دایم به مردم گفته می‌شد که مهم‌ترین و باارزش‌ترین موجودِ این دنیا و سازنده آینده جامعه هستند. این مرد به پوسترهای پروپاگاندایی، نگاه می‌کرد (که معمولاً کارگرهای معدن و پولادگرها را با ژست‌های قهرمانانه نشان می‌داد) و خود را در کنار آنها تجسم می‌کرد و می‌گفت: من هم، درون آن پوسترم! من قهرمان آینده‌ام!

در قرن بیستم، توده مردم علیه استثمار قیام کردند و خواستند که نقش حیاتی خود در اقتصاد را به قدرت سیاسی تبدیل کنند. حالا توده مردم از احساس بی‌تعلقی و نامربوطی می‌ترسند و در آستانه استفاده از قدرت سیاسی باقیمانده‌شان هستند، قبل از اینکه خیلی دیر شود. برکسیت (خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا) و روی کار آمدن دونالد ترامپ، ممکن است نوعی اعتراض جنگ‌طلبانه به انقلاب‌های سوسیالیستی سنتی باشد. انقلاب‌های روسیه، چین و کوبا توسط مردمی رخ داد که برای اقتصاد، مهره‌ای حیاتی بودند اما قدرت سیاسی نداشتند؛ در سال ۲۰۱۶، ترامپ و برکسیت، توسط مردمی حمایت شدند که هنوز از قدرت سیاسی‌شان لذت می‌بردند اما می‌ترسیدند که ارزش اقتصادی‌شان را از دست بدهند. شاید در قرن 21، پوپولیست‌ها (عوام‌گراها)، علیه یک نخبه اقتصادی که مردم را استثمار می‌کند قیام نکنند اما علیه یک نخبه اقتصادی قیام خواهند کرد که دیگر به آنها [پوپولیست‌ها]، احتیاجی ندارد. البته احتمال زیادی هست که این جنگ را ببازند؛ [چون] جنگ علیه نامربوطی، بسیار سخت‌تر از جنگ علیه استثمار است.

انقلاب فناوری اطلاعات و بیوتکنولوژی، هنوز در مرحله اولیه خود به سر می‌برد و بسط موضوع تا اینجا که آیا این‌ها، مسوول بحران کنونی لیبرالیسم هستند یا نه، جای بحث دارد. اکثر مردم در بیرمنگام، استانبول، سن‌پترزبورگ و میامی، خیلی کم از فناوری اطلاعات و بیوتکنولوژی، میزان پیشرفت هوش مصنوعی و تأثیر بالقوه آن در زندگی‌شان، آگاهند یا اینکه اصلاً آگاهی ندارند. به‌هرحال، جای شکی نیست که با سرعتی که این دو حوزه در حال پیشرفت هستند، طی چند دهه آینده، بشریت را با چنان امتحانات و چالش‌هایی مواجه می‌سازند که تابه‌حال نمونه آن را ندیده‌اند.

   طبقه اجتماعی جدید بی‌مصرف

اجازه دهید بحث را با مشاغل و درآمدها شروع کنیم، زیرا چهره فلسفی دموکراسی هر چه که باشد، قدرت وسیعش را از مزیت عملی خود، به دست آورده است: داشتن دیدگاه غیرمتمرکز [توزیعی] به تصمیم‌گیری (هم در سیاست و هم در اقتصاد)، به دموکراسی‌ها این قابلیت را داده است که همدیگر را به‌صورت خودکار، تکمیل کنند و دارایی و ثروت فزاینده‌ای را به مردمشان برسانند.

رشد اقتصادی، احتمال دارد که نتواند مشکلات اجتماعی‌ای ما را که این تحول تکنولوژیکی، به وجود آورده است، حل کند؛ زیرا چنین رشدی به میزان زیادی در [هنگام] ابداع بیشتر تکنولوژی‌های تحول‌آفرین، پیش‌بینی شده بود.

حداقل تا چند دهه بعد، احتمال دارد که هوش انسانی در بسیاری از زمینه‌ها، از هوش کامپیوتر، بسیار برتر باشد. یعنی تا زمانی که کامپیوترها مشاغل شناختی روتین‌تری را بر عهده دارند، مشاغلِ خلاقانه جدید برای انسان‌ها، پدید خواهد آمد. بسیاری از این مشاغل جدید، احتمالاً بستگی به مشارکت انسان‌ها و هوش مصنوعی دارد، بیشتر از اینکه به رقابت این دو، نیاز داشته باشد. و تیم‌های متشکل از انسان و هوش‌مصنوعی، احتمالاً نه‌تنها از انسان‌ها، بلکه از کامپیوترها هم، برتر است.

به‌هرحال، اکثر مشاغل جدید، احتمالاً به سطوح بالایی از تخصص و نبوغ، نیاز خواهند داشت و مسئله کارگرانِ بی‌مهارتِ بیکار یا کارگرانی را که با حقوق خیلی پایینی می‌توانند استخدام شوند حل نخواهد کرد. علاوه بر این، تا زمانی که هوش مصنوعی در حال توسعه است، ممکن است مشاغلی که هوش و نبوغ خیلی بالایی را نیاز دارند نیز، رفته‌رفته محو شوند. دنیای شطرنج، مثالی است از اینکه اوضاع ممکن است به چه سویی پیش برود.

اتفاقی که امروزه برای تیم‌های متشکل از انسان و هوش مصنوعی، در شطرنج افتاده است [بی‌استفاده شدن انسان]، ممکن است به زودی برای تمامی تیم‌های متشکل از انسان و هوش مصنوعی در زمینه‌های انتظامی (پلیسی)، پزشکی، بانکداری و بسیاری از زمینه‌های دیگر، رخ دهد.

دیگر اینکه هوش مصنوعی، دارای توانایی‌های منحصربه‌فرد غیرانسانی‌ است که این موضوع، تفاوت بین یک کارگر انسانی و هوش مصنوعی را بسیار فاحش می‌کند. دو مورد از توانایی‌های اختصاصی و غیرانسانی مهمِ هوش مصنوعی، توانایی اتصال هم‌زمان (ارتباط هم‌زمان) و به‌روز شدن است. برای مثال، بسیاری از رانندگان، با قوانین عبور و مرورِ متغیرِ جاده‌هایی که در آن تردد دارند، آشنا نیستند و اکثراً آنها را زیر پا می‌گذارند. علاوه بر این، ازآنجایی‌که هر راننده‌، هویتی منحصربه‌فرد دارد، هنگامی که دو راننده، به‌صورت هم‌زمان، به یک تقاطع می‌رسند، گاهی راننده‌ها، در تبادل قصد و نیت خود با یکدیگر، دچار سوءبرداشت می‌شوند و تصادف می‌کنند. در مقابل، ماشین‌های بدون سرنشین و خودران، تمام قوانین عبور و مرور را می‌دانند و هرگز به‌صورت آگاهانه، آنها را زیر پا نمی‌گذارند و این قابلیت را دارند که به یکدیگر، متصل شوند. وقتی‌که دو خودروی بدون سرنشین، به یک تقاطع می‌رسند، در حقیقت، آنها دو وجود یکتا ندارند و جزئی از یک الگوریتم هستند. بنابراین، احتمال اینکه آنها دچار سوءبرداشت شوند و تصادف کنند، بسیار پایین‌تر است.

مشابه با موضوع بالا، اگر سازمان بهداشت جهانی (WHO)، یک بیماری جدید را شناسایی کند یا یک آزمایشگاه، دارویی جدید را تولید کند، نمی‌توان سریعاً تمام دکترهای انسانی دنیا را به‌روز کرد. اما اگر شما میلیاردها دکترِ هوش مصنوعی [غیرانسانی] داشته باشید و هرکدام هم در حال نظارت بر وضعیت سلامت فردی خاص باشند، بازهم شما می‌توانید، تمامی آنها را در کسری از ثانیه، آپدیت کنید. و تمامی آنها قادر خواهند بود تا ارزیابی‌هایشان را در مورد دارو و بیماری جدید، با یکدیگر تبادل کنند. این مزیت‌های بالقوه در ارتباط و آپدیتِ هم‌زمان، اینقدر مهم هستند که حداقل در بعضی از بخش‌های برخی مشاغل، منطقی به نظر می‌رسد که تمامی انسان‌ها را با کامپیوترها، جایگزین کنیم، حتی اگر بعضی از انسان‌های آن بخش، کارشان را بهتر از کامپیوترها انجام دهند.

همان تکنولوژی‌ای که ممکن است میلیاردها انسان را ازنظر اقتصادی، نامربوط کند، ممکن است کاری کند تا آنها (این انسان‌های نامربوط‌شده) را راحت‌تر بتوان نظارت و کنترل کرد.

همه اینها به نتیجه‌ای خیلی مهم منجر می‌شود: انقلاب اتوماسیون (خودکارسازی)، تنها یک نقطه عطف و تاریخی نیست که در بازار کار، تعادلی جدید را به وجود آورد، بلکه سلسله‌مراتبی از تحولات بزرگ‌تر است. مشاغل قدیمی، محو می‌شوند و مشاغل جدید، پدیدار می‌شوند اما این مشاغل جدید نیز، به سرعت، تغییر می‌کنند و ناپدید می‌شوند. افراد، مجبورند نه یک‌بار، بلکه بارها و بارها خود را بازآموزی کنند.

در همین قرن گذشته، دولت‌ها یک سیستم آموزشی کلان را برای افراد جوان، اجرا کردند. در قرن ۲۱، دولت‌ها، احتیاج پیدا خواهند کرد تا سیستم دیگری را نیز برای بازآموزی بزرگ‌سالان اجرا کنند. اما آیا این کافی خواهد بود؟ تغییر، همیشه استرس‌آور است و دنیای گیج‌کننده قرن بیست و یکم، یک وضعیت استرس‌آورِ همه‌گیر جهانی را ایجاد کرده است. به هر میزانی که احتمال نابودی شغل، بالا برود، آیا بازهم مردم، قادر به مقابله هستند؟ تا سال 2050، ممکن است یک طبقه بی‌استفاده شکل بگیرد؛ نه‌تنها به علت کمبود شغل یا عدم وجود تحصیلات مرتبط، بلکه به علت اینکه توانایی ذهنی کافی برای یادگیری مهارت‌های جدید، وجود نخواهد داشت.

   افزایش دیکتاتوری‌های دیجیتال

زمانی که افراد، ارزش اقتصادی خود را از دست می‌دهند، ممکن است که قدرت سیاسی خود را هم از دست بدهند. همان تکنولوژی‌ای که ممکن است میلیاردها انسان را ازنظر اقتصادی نامربوط کند، ممکن است باعث شود تا انسان‌ها را راحت‌تر بتوان نظارت و کنترل کرد. هوش مصنوعی، افراد زیادی را ترسانده است؛ زیرا انسان‌ها نمی‌توانند اطمینان داشته باشند که هوش مصنوعی برای همیشه، تابع خواهد ماند. فیلم‌های علمی‌تخیلی، در میزانی که کامپیوترها و ربات‌ها، ممکن است آگاهی‌شان را افزایش دهند، اغراق می‌کنند و اندکی پس‌ازآن [افزایش آگاهی]، سعی خواهند کرد تا تمام انسان‌ها را بکشند. علت خاصی وجود ندارد که بتوان باور کرد که هوش مصنوعی هرچقدر باهوش‌تر شود، توانایی آگاهی‌اش هم بالاتر می‌رود. ما باید از هوش مصنوعی بترسیم چون‌که احتمالاً همیشه از اربابان انسانی‌اش تبعیت خواهد کرد و هرگز شورش نخواهد کرد.

هوش مصنوعی یک وسیله و ابزار است اما شبیه آنهایی که تا به حال، انسان‌ها ساخته‌اند نیست؛ آن، قطعاً به افراد قدرتمند، این توانایی را خواهد داد که قدرت خود را مستحکم‌تر کنند.

برای لحظه‌ای تجسم کنید که رژیم کنونی در کره شمالی به ورژن پیشرفته‌تری از این تکنولوژی دست یابد. ممکن است مردم مجبور شوند گردنبند بیومتریکی را بپوشند تا بر هر چیزی که انجام می‌دهند، می‌گویند، فشارخون و فعالیت‌های ذهنی‌شان نظارت شود. با استفاده از دانش فزاینده در مورد ذهن انسان و استفاده از قدرت بی‌نظیرِ یادگیری ماشین، حکومت کره شمالی ممکن است درنهایت، قادر شود تا هر چیزی که هر شهروندی در هرلحظه‌ای به آن می‌اندیشد را بسنجد و قضاوت کند. اگر یک کره‌ای به‌عکس کیم جونگ اون نگاه کند و سنسورهای بیومتریکی خبرچین، نشانه‌هایی از خشم را ثبت کنند (فشارخون بالاتر و افزایش فعالیت در آمیگدالا)، احتمالاً آن فرد، روز بعد در گولاگ خواهد بود.

تعارض بین دموکراسی و دیکتاتوری، [تعارض بین دو سیستم اخلاقی متفاوت نیست بلکه] درواقع، تعارض بین دو سیستم پردازش داده است. هوش مصنوعی، ممکن است بازی را به نفع دیکتاتوری، تغییر دهد.

هنوز استفاده از چنین تکنیک‌های سفت و سختی، علناً ثابت نشده است. هنوز یک نمای ظاهری از انتخاب آزاد و رأی دادن آزاد، ممکن است در بعضی از کشورها، باقی مانده باشد و عموم مردم، کمتر بطور واقعی، کنترل شوند. مطمئناً تلاش برای دستکاری احساسات رأی‌دهندگان، چیز جدیدی نیست، اما روزی که کسی در سانفرانسیسکو، پکن یا مسکو توانایی دستکاری قلب (اراده) انسان‌ها را به‌صورت قابل‌اعتماد و ارزان، پیدا کند، [آن روز] سیاست‌های دموکراتیک، به یک نمایش عروسکی احساسی، تبدیل خواهد شد.

در دهه‌های پیش رو، احتمالاً با شورش ماشین‌های بااحساس، روبرو نخواهیم شد؛ اما احتمالاً مجبور خواهیم شد تا با ارتشی از ربات‌ها مقابله کنیم که بهتر از مادرمان می‌دانند که چگونه دکمه‌های کنترل احساس ما را فشار دهند. آنها از این توانایی کنترل عجیب‌وغریب را تحت فرمانِ انسانی نابغه، استفاده خواهند کرد با هدف اینکه، چیزی مثل یک ماشین، سیاست‌مدار یا ایدئولوژی را به ما بفروشند. این ربات‌ها احتمالاً عمیق‌ترین ترس‌ها، نفرت‌ها و امیال ما را تشخیص خواهند داد و از آنها علیه ما استفاده خواهند کرد. ما یک چشمه (پیش‌نمایشی) از این کار را در انتخابات و رفراندوم‌های اخیر در سراسر دنیا دیدیم، وقتی‌که هکرها توانستند اطلاعات کاربران را آنالیز کنند و از پیش‌داوری‌های آنها برای تغییر دادن رأیشان، سوءاستفاده و بهره‌برداری کنند.

بزرگ‌ترین و وحشتناک‌ترین تأثیر انقلاب هوش مصنوعی، ممکن است کارآمدی نسبی دموکراسی‌ها یا دیکتاتوری‌ها باشد. از دیدگاه تاریخی، دیکتاتورها، برای ایجاد نوآوری و تحول اقتصادی، با مشکل مواجه بوده‌اند. در اواخر قرن بیستم، دموکراسی‌ها، از دیکتاتوری‌ها، عملکرد بهتری داشتند؛ چون‌که در پردازش اطلاعات، خیلی سرآمدتر بودند.

ما تمایل داریم که تعارض بین دموکراسی و دیکتاتوری را تعارض بین دو سیستم اخلاقی ببینیم؛ اما درواقع، این تعارض، بین دو سیستم متفاوت پردازش داده است. دموکراسی، قدرت را در پردازش اطلاعات، توزیع می‌کند و تصمیم‌گیری‌ها توسط مردم و موسسات انجام می‌شود، درحالی که دیکتاتوری، اطلاعات و قدرت را در یک مکان، متمرکز می‌کند. با توجه به وضعیت تکنولوژی در قرن بیستم، اینکه این مقدار از قدرت و اطلاعات، در یکجا، متمرکز شود، کارآمد نبود. هیچ‌کس این توانایی را نداشت که همه اطلاعات موجود را با سرعت کافی، پردازش کند و تصمیمات درستی را اتخاذ کند. این، یکی از دلایلی است که شوروی، تصمیمات خیلی بدتری را نسبت به ایالات‌متحده، اتخاذ کرد و اقتصادش به‌شدت از امریکا، عقب افتاد.

به‌هرحال، هوش مصنوعی ممکن است به زودی، نتیجه را به نفع دیکتاتوری، تغییر دهد. هوش مصنوعی، این را امکان‌پذیر می‌سازد که حجم بالایی از اطلاعات، بطور متمرکز، پردازش شود. نقص بزرگ رژیم‌های دیکتاتوری در قرن بیستم که نمی‌توانستند تمام اطلاعات و قدرت را در یک مکان، متمرکز کنند، ممکن است در قرن بیست و یکم، رفع شود.

   تفویض (انتقال) قدرت به ماشین‌ها

حتی اگر بعضی از جوامع، به‌ظاهر دموکرات مانده باشند، افزایش کارآمدی الگوریتم‌ها، هنوز هم قدرت بیشتری را روزبه‌روز از انسان‌ها گرفته و به ماشین‌های شبکه‌شده، منتقل می‌کند. ممکن است ما به‌عمد و هوشیارانه، اختیار بیشتری را از خودمان گرفته و به ماشین‌ها بدهیم؛

همین‌الان هم، به پیشنهادهای نت‌فلیکس، اعتماد می‌کنیم تا به ما سریال پیشنهاد بدهد و از اسپاتیفای می‌خواهیم تا موزیک‌های موردعلاقه ما را جمع‌آوری کند. اما آیا میزان تأثیرگذاری هوش مصنوعی، به همین‌جا ختم می‌شود؟

هرساله، میلیون‌ها دانشجو، نیاز به تصمیم‌گیری دارند که چه رشته‌ای را ادامه دهند. این یک تصمیم خیلی مهم و سخت است که باید در زیر فشار والدین، دوستان، و اساتیدی که علایق و نظرات گوناگونی دارند، گرفته شود. این تصمیم، توسط ترس‌های شخصی دانشجو و فانتزی‌هایش که توسط فیلم‌ها، رمان‌ها و تبلیغات، شکل گرفته‌اند نیز، تحت تأثیر قرار می‌گیرد. مسائلی هستند که موضوع را پیچیده‌تر می‌کنند، مثل‌اینکه فرد نمی‌داند چه رشته‌ای را باید انتخاب کند تا در شغل آینده‌اش موفق باشد یا اینکه بطور واقع‌بینانه، نقطه‌های قوت و ضعفش را نمی‌شناسد. زیاد دور نخواهد بود روزی که هوش مصنوعی، نسبت به ما تصمیمات بهتری را درزمینه شغل و حتی روابط، اتخاذ کند؛ اما زمانی که ما قدرت تصمیم‌گیری درزمینه اینکه چه رشته‌ای را بخوانیم، کجا کار کنیم، با چه کسی ازدواج کنیم به دست هوش مصنوعی بدهیم؛ زندگی انسانی، دیگر میدان تصمیم‌گیری‌ها نیست و ما مجبور خواهیم شد که دیدگاه و برداشتمان را نسبت به زندگی، تغییر دهیم.

آیا پارلمان‌ها و جلسات سیاسی، می‌توانند به این چالش‌ها غلبه کنند و سناریوهای تاریک آینده را پیش‌بینی کنند؟ در حال حاضر که چنین چیزی، محتمل به نظر نمی‌رسد. تحول تکنولوژیکی، در برنامه‌های سیاسی، اصلاً موضوع مهمی نیست. در طی رقابت‌های انتخاباتی در سال ۲۰۱۶، نهاد مسوول تحول تکنولوژیکی، دغدغه‌اش مسائلی بود که هیلاری کلینتون با استفاده از ایمیل شخصی‌اش درست کرده بود و با وجود تمام صحبت‌هایی که در مورد از دست دادن مشاغل و… شد، هیچ کاندیدایی بطور مستقیم به تأثیرات سیاسی، اتوماتیک‌سازی امور، اشاره نکرد. دونالد ترامپ به رأی‌دهندگان هشدار داد که مشاغل مکزیکی‌ها باید حفظ شود و امریکا باید دیواری را در مرز جنوبی خودش، بنا کند. او هرگز به رأی‌دهندگان هشدار نداد که الگوریتم‌ها هستند که مشاغل آنها را خواهند گرفت و اینکه حتی پیشنهاد نداد که فایروالی را به دور کالیفرنیا، بنا کند.

با این اوضاع، چه کاری از ما ساخته است؟ برای شروع، ما باید مطالعه در مورد اینکه ذهن انسان چگونه کار می‌کند را در اولویت خیلی بالاتری قرار دهیم. در مورد اینکه چگونه می‌توان خرد و شفقت موجود در ما را تولید کرد. اگر ما درزمینه هوش مصنوعی خیلی زیاد سرمایه‌گذاری کنیم و برای توسعه ذهن انسان، خیلی کم؛ آن موقع ممکن است کامپیوترهای هوش مصنوعی که خیلی پیچیده هستند، تنها برای قدرتمندتر کردن حماقت طبیعی انسان‌ها و بدترین و شاید قدرتمندترین تکانه‌های ما مثل تکانه حرص و نفرت، به کار گرفته شوند. برای اجتناب از چنین پیامدی، به ازای هر دلار و دقیقه‌ای که برای بهبود هوش مصنوعی، سرمایه‌گذاری می‌کنیم، باید عاقل باشیم و یک دلار و یک دقیقه را هم برای کاوش و توسعه هوشیاری انسان‌ها، سرمایه‌گذاری کنیم.

بطور عملی‌تر و سریع‌تر، اگر ما می‌خواهیم که از متمرکز شدن این‌همه ثروت و قدرت در دست‌های یک نخبه کوچک، جلوگیری کنیم، باید حق مالکیت داده‌ها را تعدیل کنیم. در زمان باستان، زمین، مهم‌ترین دارایی بود؛ به همین دلیل سیاست‌مداران به دنبال کنترل زمین‌ها بودند؛ در عصر مدرن، کارخانه‌ها و ماشین‌آلات، از زمین مهم‌تر شدند؛ به همین دلیل، سیاست‌مداران تلاش‌هایشان را بر روی کنترل این ابزارهای ارزشمند تولید، متمرکز کردند. در قرن ۲۱، دیتاها، ارزشمندتر از زمین و ماشین‌آلات شده‌اند؛ بنابراین سیاستمداران در حال جنگیدن برای جمع‌آوری داده‌ها و جلوگیری از انتشار آن هستند.

مسابقه جهت جمع‌آوری داده‌ها، هم‌اکنون شروع شده است و غول‌هایی همچون گوگل، فیس‌بوک و در چین، بایدو و تنسنت، از بقیه جلوتر هستند. بسیاری از این کمپانی‌ها مثل «تاجران توجه» هستند، آنها توجه ما را به‌وسیله اطلاعات، خدمات و سرگرمی‌های رایگانی که برای ما فراهم می‌کنند، به دست می‌آورند و این توجه کسب‌شده را به تبلیغ‌دهندگان می‌فروشند. البته، تجارت واقعی آنها، فروش آگهی نیست، بلکه با به دست آوردن توجه ما، آنها مقدار بی‌پایانی از داده‌های تجمعی را در مورد ما به دست می‌آورند که خیلی ارزشمندتر از فروش آگهی است. ما مشتریان آنها نیستیم، ما کالاهای آنها هستیم.

مردم عادی، مقاومت در مقابل این فرایند را خیلی دشوار می‌دانند. در حال حاضر، بسیاری از ما بسیار خوشحال هستیم که باارزش‌ترین دارایی‌مان (داده‌های شخصی‌مان) را ازدست‌داده‌ایم و در عوض آن به سرویس‌های رایگان ایمیل و ویدیوهای خنده‌دار در مورد گربه‌ها رسیده‌ایم. اما اگر از این به بعد، همین مردم عادی تصمیم بگیرند که جلوی نشر داده‌هایشان را بگیرند، قطعاً با مشکل، روبرو خواهند شد؛ چراکه، ممکن است آنها به شبکه‌ها (اینترنت)، متکی باشند برای اینکه به آنها در تصمیم‌گیری، کمک کند. حتی این وابستگی ممکن است درزمینه سلامتی و زنده ماندن نیز، باشد.

ملی‌سازی داده‌ها توسط حکومت‌ها، می‌تواند یک راه‌حل باشد. این روش، قطعاً قدرت کمپانی‌های بزرگ را کاهش می‌دهد. اما تاریخ، ثابت کرده است که ما در دستان مقتدر حکومت‌ها نیز، وضعیت بهتری را نخواهیم داشت؛ بنابراین بهتر است که توجه دانشمندان، فیلسوف‌ها، وکیل‌ها و حتی شاعران‌مان را به این سوال بزرگ، جلب کنیم و از آنها بپرسیم: چگونه، حق مالکیت داده‌ها را تعدیل کنیم؟

اگر دیدگاه‌های ارایه‌شده [در این مقاله] را هشداردهنده و آگاهی‌بخش، یافتید، اگر از زندگی در یک دیکتاتوری دیجیتالی یا یک جامعه پست، متنفر هستید، بیشترین همکاری‌ای که می‌توانید بکنید این است که راه‌هایی را پیدا کنید که از اینکه حجم بالایی از داده‌ها، در دستان افراد خیلی اندکی جمع شود، جلوگیری کند؛ و همچنین، راه‌هایی را پیدا کنید که سیستم پردازش داده توزیع‌شده نسبت به سیستم پردازش داده متمرکز، برتری یابد و این برتری، حفظ شود. این‌ها، اهداف ساده‌ای نیستند اما رسیدن به آنها، ممکن است بهترین محافظ دموکراسی باشد.

منبع: باشگاه اندیشه

 

ارسال نظر