ژیژک در برابر پیترسون: مارکسیسم در برابر سرمایه‌داری

۱۳۹۸/۰۲/۱۰ - ۰۰:۴۱:۲۹
کد خبر: ۱۴۳۴۷۰
ژیژک در برابر پیترسون: مارکسیسم در برابر سرمایه‌داری

محمد   ملاعباسی|

سرمایه‌داری و مارکسیسم. جدال بی‌پایان میان این دو اردوگاه فکری هیچگاه به پایان نمی‌رسد. اخیرا در شهر تورنتو، اسلاوی ژیژک و جردن پیترسون، دو چهره دانشگاهی بسیار جنجالی، که بیشتر به ستاره پاپ شبیه‌اند تا استاد دانشگاه، رو در روی هم نشستند تا از این بگویند که آیا سرمایه‌داری شیوه بهتری برای زندگی است یا مارکسیسم. اما آنچه رخ داد، مثل هر مناظره دیگری، پیش‌بینی‌ناپذیر بود. گزارشی کوتاه از این مناظره را می‌خوانید.

بعد از ماه‌ها گمانه‌زنی و شایعه‌پراکنی، بالأخره مناظره میان دو تن از جنجالی‌ترین شخصیت‌های فکری جهان دیشب در تورنتو برگزار شد. در این مناظره، فیلسوف اسلوونیایی، اسلاوی ژیژک، روبروی روان‌شناس کانادایی، جردن پیترسون نشست تا درباره تقابل سرمایه‌داری و مارکسیسم گفت‌وگو کنند. شهرت جهانی این ابرستاره‌های دنیای روشنفکری باعث شد تا کل صندلی‌های سالن ۳۰۰۰نفره سونی‌سنتر برای دیدن «مناظره قرن» پر شود.

پیترسون، استاد ۵۶ساله دانشگاه تورنتو، اگرچه دیرتر از ژیژک به عرصه هماوردی‌های فکری پا گذاشته، اما با سرعتی خیره‌کننده به دایره مشهورترین‌ها رسیده است. پیترسون، که روانشناس بالینی است، در سخنرانی‌های پرشور و کتاب‌های پرفروش خود، مرتباً به تجاربی که در برخورد با بیمارانش داشته است ارجاع می‌دهد و بر مبنای آموخته‌های خود از «راه‌ورسمِ خوب‌کردنِ حال مردم» دستور‌العمل‌هایی برای زندگی بهتر می‌دهد. باوجوداین، در سال‌های اخیر پیترسون قدم‌به‌قدم از مشاوره‌دادن به مراجعان خودش دور و به «شخصیتی رسانه‌ای» تبدیل شده است. جرقه این چرخش را تصویب لایحه جدیدی در خصوص حقوق بشر در پارلمان کانادا زد. طبق این قانون جدید، که سال ۲۰۱۶ تصویب شد، حق «بیان جنسیتی» و «هویت جنسیتی» برای افراد ذیل قانون حقوق بشر در کانادا محفوظ خواهد بود. به عبارت دیگر، هر کس حق دارد خود را زن، مرد، یا چیز دیگری بداند و این حق باید برای او محترم شمرده شود. پیترسون سخنرانی ویدئویی پرشوری منتشر کرد و به‌شدت به این لایحه تاخت. او این لایحه را «جرم‌انگاری آزادی بیان» خواند و گفت، از این به بعد، هر گفت‌وگوی روزمره‌ای می‌تواند به عنوان «نفرت‌پراکنی» جرم قلمداد شود. پیترسون معتقد بود که دیگر به عنوان یک استاد دانشگاه نمی‌تواند سر کلاس حرف بزند، چون به‌محض اینکه دانشجویی را مخاطب حرف خود قرار بدهد، ممکن است متهم به قانون‌شکنی شود و تأکید کرد که «اگر براساس این قانون، مرا جریمه کنند، جریمه‌ام را پرداخت نخواهم کرد. اگر زندانی‌ام کنند، اعتصاب غذا خواهم کرد، من کوتاه نمی‌آیم». این سخنرانی جنجالی بزرگ در دانشگاه‌ها و رسانه‌های کانادا به راه انداخت. پیترسون حالا موقعیتِ مستحکمی داشت تا انتقادهای شدید خود به آنچه میراث مارکسیسم در دانشگاه‌های امریکای شمالی می‌دانست به زبان آورد. او مارکسیسم را به اندازه نازیسم «ایدئولوژی‌ای مرگ‌آور» خطاب می‌کرد که با لباس مبدل پست‌مدرنیسم، تساوی‌طلبی، و مبارزه برای عدالت اجتماعی، دانشگاه‌ها را اشغال کرده و همه را زیر سلطه فکری و زبانی خود کشیده است. او خواستار تعطیلی رشته مطالعات زنان در دانشگاه شده است و حجم انبوه تولیدات در زمینه مطالعات جنسی را تمسخر می‌کند. پیترسون را این روزها یکی از مهم‌ترین چهره‌های جناح فکری «راست نو» می‌دانند که مخالف نزاکت سیاسی و سیاست هویت در معنای گسترده آن به شمار می‌رود. پیترسون خود را متأثر از یونگ، داستایفسکی، کیرکگور و پل تیلیش می‌داند و جدیدترین کتاب او دوازده قانون زندگی به فارسی نیز ترجمه و منتشر شده است.

برخلاف پیترسون، ژیژک برای ما چهره‌ای شناخته‌شده‌تر است. فیلسوفی هفتادساله، با کتاب‌هایی ضخیم درباره هگل و تی‌شرت‌هایی ارزان‌قیمت که به تن او زار می‌زنند. ژیژک، که علاوه‌بر فلسفه در سینما، ادبیات، فرهنگ عامه، روانکاوی و سیاست نیز دستی دارد، از رساترین منتقدان سرمایه‌داری در دنیای امروز به شمار می‌رود و، اگرچه خیلی‌ها او را بیش‌ازحد ساده‌انگار یا جلف می‌پندارند، کسی منکر تأثیرگذاری عظیم او بر حیات فکری امروز جهان نیست. خوشبختانه، هم چند کتاب از او ترجمه شده است. اما برگردیم بر سر مناظره. گفت‌وگوی ژیژک و پیترسون با عنوان «شادی: سرمایه‌داری در برابر مارکسیسم» برگزار شد. این عنوان، اشاره‌ای داشت به مواجهات کوتاهی که این دو متفکر پیش از این با هم داشتند. ژیژک تقریباً یک سال پیش در نوشته‌ای با عنوان  چرا مردم جردن پیترسون را اینقدر قانع‌کننده می‌دانند؟ چون چپ‌ها اوضاعشان به هم ریخته است» ادعا کرد دلیل محبوبیت پیترسون آن است که راست‌ها درحال‌حاضر باید درباره اهمیت آزادی بیان اغراق کنند تا عیب‌ها و ناسازگاری‌های حرف‌های خودشان را پشت آن پنهان کنند. بعد از انتشار این یادداشت در ایندیپندنت، پیترسون ژیژک را به یک مناظره توییتری دعوت کرد، درخواستی که فیلسوف اسلوونیایی بلافاصله پذیرفت. این دعوا تا دیشب، که آن دو روبروی هم نشستند، کمابیش ادامه داشته است. در ابتدا مجری برنامه، ضمن معرفی پیترسون و ژیژک، اعلام کرد که هرکدام از طرفین نیم‌ساعت فرصت دارند تا موضع خود را توضیح دهند و، در ادامه، گفت‌وگو میان آنها شروع شود. نوبت اول برای پیترسون بود. او با بازکردن دست‌هایش و تعظیم کوچکی برای مخاطبان پشت تریبون آمد. از اینکه بلیت‌ها با قیمتی بالاتر از آنچه پیش‌بینی‌شده بود به فروش رفته اظهار خوشحالی کرد و بعدازآن جملاتی را به زبان آورد که تا انتهای جلسه طنین آنها باقی ماند. پیترسون گفت برای آنکه خودش را برای این مناظره آماده کند «تلاش کردم خودم را تا جای ممکن با افکار ژیژک آشنا کنم. اما این کار چندان ممکن نبود، به دلیل اینکه ژیژک آثار زیادی دارد و نوشته‌هایش بسیار اصیل است و نمی‌توان آنها را تلخیص کرد. به‌جای آن سراغ چیزی رفتم که به نظرم دلیل اصلی آمدن ما روی این صحنه است، یعنی مانیفست کمونیست. و چون اینجا قرار است درباره مارکس و مارکسیسم صحبت کنیم، یعنی کاری که من تلاش کردم انجام بدهم، خواندن مانیفست کمونیستبود. البته منظورم از خواندن فقط مرور کلماتی که آنجاست نیست». پیترسون در ادامه گفت که مانیفست از نظر ادبی نوشته‌ای فوق‌العاده است، اما تقریباً در هر جمله آن اشتباهاتی فاحش وجود دارد و گفت: «واقعاً به‌ندرت پیش آمده است که نوشته‌ای را بخوانم و در هر جمله آن تا این اندازه ایرادات مفهومی ببینم... البته قبلاً برخی نوشته‌های دانشجویانم را خوانده‌ام که شبیه این است...». از نظر پیترسون، آنچه مارکس و انگلس متوجه نشده‌اند، یک حقیقت بنیادین است: اینکه «تقریباً همه ایده‌ها اشتباه‌اند»، پس باید نگاهی انتقادی داشت. پیترسون ده اصل از مانیفست استخراج کرده است و قرار است یکی‌یکی اشتباه بودن آنها را نشان دهد. البته قبل از آن، پیترسون می‌گوید، با توجه به سطح دانش بشریت در دورانی که مارکس و انگلس زندگی می‌کردند، خیلی هم نباید سخت‌گیر بود، چراکه آنها خیلی از چیزهایی که ما امروز می‌دانیم نمی‌دانستند، و نباید آنها را مقصر دانست. درواقع، با توجه به اینکه اکثر آدم‌هایی که امروز آنها را آکادمیسین می‌نامیم هنوز به این ایده‌ها معتقدند، بهتر است خودمان را گناهکار بدانیم. به‌هر‌حال، اصل اول این است: تاریخْ نوعی مبارزه طبقاتی اقتصادی است. پیترسون معتقد است، اگرچه تاریخ مملو از مبارزه و ستیز است، اما حقیقتِ اصلی‌ای که مارکس و انگلس به آن توجهی ندارند این است که زیست‌شناسی بر اساس سلسله‌مراتب‌ها و ستیزه مداوم میان قوی‌تر و ضعیف‌تر استوار شده است. بنابراین «تضاد بنیادینْ مبارزه برای حیات در دنیای ظالم و بی‌رحم است». ازاین‌رو تضاد نه نتیجه اقتصاد، که محصول طبیعت است و سلسله‌مراتب نه‌تنها ضروری، بلکه کارآمد است. زنجیره استدلال‌های پیترسون بر مبنای همین استدلال پیش می‌رود: مارکس و انگلس معتقدند سلسله‌مراتب و نابرابری به‌خاطر سرمایه‌داری به وجود آمده است، درحالی‌که اساساً این بخشی از ساختار طبیعت است و اگر در جامعه انسانی هم راه پیدا کرده است، به دلیل این است که ما انسان‌ها نیز گذشته از هر چیز حیواناتی هستیم که تابع قانون طبیعت عمل می‌کنیم. طبیعت نکته بعدی است. پیترسون می‌گوید من نمی‌دانم چرا مارکسیست‌ها وقتی درباره تضاد صحبت می‌کنند، فقط درباره تضاد مابین انسان‌ها حرف می‌زنند، درحالی‌که تضاد اصلی ما تضاد با طبیعت است. انگار اصلاً چیزی به نام طبیعت برای مارکسیست‌ها ناشناخته است. نکته دیگر تقسیم‌بندی کل جامعه بین دو دسته بورژوازی و پرولتاریاست. این تقسیم‌بندی نادقیق و اشتباه است. معلوم نیست چه کسی دارد چه کسی را استثمار می‌کند و چه چیزی آنها را از هم جدا می‌سازد. پیترسون می‌گوید وقتی شما مردم را به دو دسته تقسیم می‌کنید، نتیجه آن کشتنِ اعضای یک دسته توسط دسته دیگر است. وقتی ما به مشکلی که در انقلاب روسیه افتاد نگاه می‌کنیم، این مساله را بهتر می‌بینیم. پیترسون معتقد است دوگانه‌سازی بد و مضر است، اما سلسله‌مراتب ضروری و مفید است. از نظر پیترسون، کمونیسم، به آن شیوه‌ای که مارکس درباره آن نظریه‌پردازی می‌کرد و به آن ترتیبی که در روسیه اجرا شد، جز بدبختی حاصلی ندارد. او توضیحش را با اشاره به آمارهای سازمان ملل ادامه می‌دهد: در این سال‌ها، به‌یمن همین بازار آزاد، سطح فقر مطلق به حداقلی‌ترین حد خود در تاریخ بشر رسیده است و سطح سلامتی به بالاترین سطح خود. مرگ‌ومیر نوزادان در فقیرترین کشورهای جهان به سطح مرگ‌ومیر نوزادان در اروپای همین سی سال پیش رسیده است و، از این لحاظ، انسان‌ها در خوشبخت‌ترین وضعیت تاریخشان قرار دارند. بنابراین بهترین راه برای رسیدن به شادی یا خوشبختی بازار آزاد است. اینجا صحبت‌های اولیه پیترسون تمام می‌شود و نوبت به ژیژک می‌رسد. برخلاف پیترسون که کت‌و‌شلوار سورمه‌ای مرتبی پوشیده است و یقه‌اش را با کراوات محکم کرده و ایستاده سخن می‌گوید، ژیژک بدون کت و با یقه‌ای باز و نامرتب پشت تریبون می‌رود. ژیژک حرف‌هایش را با مقدمه‌ای درباره تجربه مشترک خودش و پیترسون شروع می‌کند. ژیژک می‌گوید به‌شکلی آیرونیک من و پیترسون، هر دو، از سوی همکاران دانشگاهی خودمان به حاشیه رانده شده‌ایم، کسانی که ژیژک آنها را «لیبرال‌های چپ» می‌نامد. او به حمله‌هایی اشاره می‌کند که بعد از انتقاد او از ایدئولوژی ال.جی.بی.تی دریافت کرده است. پیترسون هم به‌شکلی مشابه بعد از نقد سیاست‌های جنسیتی رایج در دانشگاه، به‌شدت موردحمله واقع شد و برای مدتی نیز کار خود را از دست داد. در ادامه، ژیژک وارد استدلال خود می‌شود. او، به‌جای روسیه یا اروپا، با چین شروع می‌کند: اگر سرمایه‌داری یعنی بیرون‌کشیدن اجباری مردم از فقر، پس چرا بزرگ‌ترین نرخ کاهش فقر و عظیم‌ترین موفقیت‌های اقتصادی در دهه‌های اخیر در کشوری استبدادی رخ داده است که با دست باز در بازار دخالت می‌کند؟ و نکته بعدی این است که چین برای توصیف وضعیت کشور خودش از واژه «کمونیسم» استفاده نمی‌کند، بلکه تعبیرِ کنفوسیوسی «جامعه متوازن» را ترجیح می‌دهد. این همان چیزی است که وقتی به تعبیر دالایی‌لاما «در جست‌وجوی شادی» باشیم اتفاق می‌افتد. اما شادی چیست؟ «اگر کمترین چیزی از روانکاوی آموخته باشیم، می‌دانیم که انسان‌ها در خراب‌کردنِ شادی خود ابتکار عمل بی‌نظیری دارند». این حاصل ناتوانی یا عدم آمادگی سوژه برای پذیرفتنِ کاملِ نتایج امیال خودش است. بنابراین از نگاه اخلاقی، به یک معنا، بدترین اتفاقی که ممکن است برای ما بیفتد این است که به امیال خودمان برسیم. ژیژک می‌گوید به همین خاطر من باور ندارم که آزادی و شرافت انسانی صرفاً برای جست‌وجوی شادی باشد. بنابراین ما نیازمند یافتن دلیلی برای زندگی هستیم که از لذت یا بقای صرف بالاتر برود. اینجا با سوالی اساسی روبرو می‌شویم: مدرنیته یعنی کنارزدن محدودیت‌ها، اما آزادی خود بزرگ‌ترین محدودیت است و وظیفه ما این است که مسوولیت این محدودیت را بپذیریم. این وظیفه ابزاری برای رسیدن به هدفی بالاتر نیست، بلکه خود هدف اصلی است. در این فرآیند، هرگاه مرجعی قدرت خود را از دست بدهد، دیگر نمی‌تواند آن را به دست بیاورد، مگر آنکه نسخه بدلی پست‌مدرنی از آن را بسازد: نوعی نمایش مدرن. به همین خاطر است که نباید ترامپ را محافظه‌کاری دانست که از ارزش‌های سنتی پیروی می‌کند، او رییس‌جمهوری پست‌مدرن است.

 ژیژک در ادامه با ارجاعاتی رفت‌وبرگشتی درباره ترامپ، سندرز، داستایفسکی، لیبرالیسم، نهیلیسم، محافظه‌کاری، خرچنگ‌ها، جنگل‌ها، جنگ‌ روسیه و عراق، پناهجویان، معناهای استعاری پنیر و انبوهی چیزهای دیگر صحبت می‌کند. سی دقیقه تمام است. پیترسون، در جواب خود به ژیژک، اعتراض می‌کند که خودش نیم ساعت مارکسیسم را نقد کرده است و از سرمایه‌داری طرفداری کرده است، اما ژیژک هیچ‌چیزی در دفاع از مارکسیسم نگفته است، حتی اشاره‌ای به مانیفست کمونیست نیز نکرده است. ناتان رابینسون سردبیر کارنت افرز، که در سالن حاضر بوده است و گزارش لحظه‌به‌لحظه‌ای از این مناظره ارایه داده است، اضافه می‌کند که این در حالی است که خود پیترسون نیز هنگام حرف‌زدن درباره مانیفست حتی یک نقل‌قول از آن متن نیاورده است. به‌هرحال، مناظره با پاسخ‌ها و تکه‌اندازی‌های دو ابرستاره به همدیگر به پایان می‌رسد. ژیژک به پیترسون می‌گوید که، علاوه‌بر مانیفست کمونیست، همه کتاب‌های دیگر مارکس را خوانده است و کتاب‌های خود او را هم خوانده است و پیترسون را به‌خاطر دانش اندکش از مارکس مسخره می‌کند و پیترسون با حرکات عجیب‌وغریب انگشتانش می‌گوید نباید اجازه بدهیم دانشجویان جوان ما طرفدار مارکسیسم شوند، چون این کار مثل گشودنِ در برای ورود اژدهاست. کاربران شبکه‌های اجتماعی از دیشب، واکنش‌های متعددی به این مناظره نشان داده‌اند، اما رایج‌ترین واکنشْ تمسخر پیترسون برای بی‌اطلاعی از مارکسیسم است. توییت کاربر prazkat@ تصویری از پیترسون را نشان می‌دهد که در لپ‌تاپش جست‌وجو کرده است «هگل کیست؟» و کاربر دیگری با منتشرکردن ویدئوی کوتاهی، که در آن ژیژک دارد راه می‌رود و هات‌داگ می‌خورد، نوشته است: «ژیژک تو را مثل هات‌داگ بلعید». بااین‌حال، چه‌بسا حرف مجری از همه آنچه این دو نویسنده گفتند مهم‌تر باشد: همه بلیت‌ها با قیمتی بالاتر از پیش‌بینی‌ها فروخته شد.منبع: ترجمان

 

ارسال نظر