انجیل ثروت

۱۳۹۷/۰۸/۲۳ - ۰۰:۰۰:۰۰
کد خبر: ۱۳۳۶۱۴

مولف: تهیلا ساسون|

مترجم: مجتبی هاتف|

 دیسنت| آیا سرمایه‌داری غیراخلاقی است؟ بیل گیتس، دومین مرد ثروتمند دنیا، معتقد است لازم نیست چنین باشد. او اخیراً در مصاحبه‌ای گفت پولدارها مسوولیت اخلاقی دارند با پول خود کارهای مثبت انجام دهند. «پس از آنکه به خودت و فرزندانت رسیدی، بهترین راه استفاده از ثروتِ اضافی پس‌دادنِ آن به جامعه است.» خود گیتس به این رویکرد پایبند است و به‌تازگی 6/4 میلیارد دلار از سهام شرکت مایکروسافت را در سازمان‌ بشردوستانه‌اش «بنیاد بیل و مِلیندا گیتس» خرج کرده است. در وب‌سایت بنیاد این شعار درج شده است: « ما خوش‌بینانی بی‌صبریم که برای کاهش نابرابری می‌کوشیم.»

گیتس در سال ۲۰۱۴ پس از خواندن کتاب توماس پیکتی با عنوان سرمایه در قرن بیست‌ویکم گفت قبول دارد که مشکل اصلی دوران ما نابرابری اقتصادی است اما «کتاب پیکتی چند اشکال مهم دارد». بهترین ابزار برای از بین بردن نابرابری از دیدگاه گیتس، مصرف اخلاقی و بشردوستی است؛ نه روش مطلوب پیکتی یعنی مالیات‌ جهانی. از نظر گیتس ما می‌توانیم در نهادهای خیریه سرمایه‌گذاری کنیم، به‌همان روش که در کسب‌وکارهای دیگر سرمایه‌گذاری می‌کنیم: استفاده از ابزارهای مالی به‌منظور دستیابی به سودآوری حداکثری در فعالیت‌های اقتصادی بشردوستانه. عاشقان واژه‌تراشی رویکرد گیتس را «سرمایه‌داری بشردوستانه» نام‌گذاری کرده‌اند. اما می‌توانیم برای این مفهوم از اصطلاحی بسیار باسابقه‌تر استفاده کنیم: اقتصاد اخلاقی از تولد فلسفه بشردوستی در قرن هجدهم تا رشد و بالندگی آن در قرن نوزدهم، سرمایه‌داری بازارمحور الهام‌بخشِ ادعاهایی بزرگ بوده مبنی بر اینکه موفق‌ترین بازیگران سرمایه‌داری باید مدافع اخلاقیاتی جهان‌‌شمول باشند. طبق نظر جنجالی توماس هاسکل مورخ امریکایی، دست نامرئی بازار هم نوعی مکانیزم اقتصادی و هم شکلی از انضباط اجتماعی است. همچنین در نیمه دوم قرن نوزدهم، برخی کاپیتالیست‌های صنعتی مانند اندرو کارنِگی، سلطان فولاد آن زمان، از ثروت خود در سرمایه‌گذاری‌های بشردوستانه استفاده می‌کردند. کارنگی در سال ۱۸۸۹در مقاله‌ای با عنوان «انجیل ثروت» می‌نویسد: «میلیونرها صرفاً امانت‌دار فقرا هستند.»

اما این نقد نرم و درونی سرمایه‌داری تنها دیدگاه درباره اقتصاد اخلاقی نبوده است و نقدهای تندتر همیشه به معیارهای سودگرایانه و قیم‌مآب منتج نشده‌اند. کتاب اقتصاددانان اخلاقی اثر تیم روگان در پی بازیابی چنین راه‌کار جایگزینی است. روگان از ما می‌خواهد به یک سنت فراموش‌شده از تفکر رادیکال بیندیشیم که به افقی فراتر از آثار مادی سرمایه‌داری نظر داشت و بر جنبه‌های اخلاقی و معنوی حیات اقتصادی‌مان تأکید می‌کرد. او می‌گوید: «ما به‌خاطر نبود چنین جایگزینی از لحاظ فکری، فرهنگی و حتی سیاسی فقیرتریم.»

در این کتاب از نوشته‌های سه استاد دانشگاه و روشنفکر -آر.اچ تانی، کارل پولانی و‌ای.پی تامپسون- برای بازسازی تاریخچه رویکردی استفاده شده است که، به‌بیان روگان، می‌کوشید «هرچیزی را که علم اقتصاد از قلم انداخته» در بر بگیرد. تانی، پولانی و تامپسون عضو جنبش آتلانتیک بودند که، به‌تعبیر هووارد بریک مورخ امریکایی، به دنبال «فراتررفتن از سرمایه‌داری» بود. این گروه سه‌نفری روگان که در عصر تمامیت‌خواهی از جایگاهی دانشگاهی می‌نوشتند، در پاسخ‌های جمع‌گرایانه به مشکلات اجتماعی سرمایه‌داری احتیاط به خرج می‌دادند. آنها همچنین منتقدِ راهکارهای لیبرالی بودند که بر فردگرایی تأکید می‌ورزند. آنها می‌خواستند با زبانی متفاوت تاریخ جوامعی را بازگو کنند که در آنها اخلاق اجتماعی و فردی تابع منطق بازار نبود. از نظر آنها نابرابری و فقر مشکل اقتصادی صرف نبوده‌اند، بلکه حاصل تحولی عمیق‌تر در رابطه بین اخلاقیات و اقتصاد بوده‌اند، تحولی که معنای انسان در نظام سرمایه‌داری را شکل داد.

از نظر تانی در مقام یک مسیحی، سوسیالیست صنفی و مورخ اقتصاد در مدرسه اقتصاد لندن، مقصر اصلی ماجرا اصلاحات پروتستانی بود. او در کتابش با عنوان دین و ظهور سرمایه‌داری (1926) اینگونه استدلال می‌کند که اصلاحات پروتستانی، دین (و به‌تبع آن، اخلاق) را به موضوعی خصوصی و سرمایه‌داری را به «دکترین نظم‌دهنده زندگی عمومی» بدل کرد. به‌باور تانی، جوامع دینی در قرون‌وسطی و پیش از ظهور سرمایه‌داری مدلی بودند از امکان همیاری انسان‌ها که فراتر از بازار حاصل می‌شد. زمانی که کارل پولانی اهل وین کار نقد اقتصاد اخلاقی را شروع کرد، کاری که به اثر کلاسیکش دگرگونی بزرگ (1944) قدرت بخشید، می‌توانست به‌جای آن به تعریف مشکل سرمایه‌داری با توجه به فروپاشی اقتصاد جهانی در سال ۱۹۲۹ و متعاقب آن ظهور فاشیسم بپردازد. از دیدگاه پولانی، انقلاب صنعتی در اواخر قرن هجدهم بود که سه حوزه هسته‌ای از حیات بشری -زمین، کار و سرمایه- را تابع منطقی سودگرا کرده بود. او می‌گوید با ظهور اقتصاد بازاری لیبرال، عقلانیت اقتصادی جایگاهی برتر از اصول اخلاقی و آزادی یافت.

در دهه ۱۹۶۰‌ای.‌پی تامپسون مورخ اجتماعی با بازنگری در تبیین پولانی، از همان دگرگونی یک تحلیل تاریخی مجاب‌کننده‌تر ارایه کرد. تامپسون در کتاب تکوین طبقه کارگر در انگلستان (1963) با مطالعه انسجام و یکپارچگی‌های نظام سرمایه‌داری در اواخر قرن هجدهم و اوایل قرن نوزدهم، دوباره موضوعی را مطرح کرد که برای اقتصاددانان اخلاقی قدیمی آشنا بود. او در مقام مورخ بزرگِ عاملیت داستان رابطه اخلاق و اقتصاد در دوران انقلاب صنعتی را برای جوامع کارگران زمین‌های کشاورزی، صنعت‌گران و نساجان در لندن و یورکشایر بازگو می‌کند. او در این کتاب با توجه به روستاییانی که بیرون از کارخانه‌ها کار می‌کنند نشان می‌دهد که سیاستِ عدم مداخله دولت در اقتصاد با وجود ظهور سرمایه‌داری به تخریب کامل اقتصاد اخلاقی و سنتی آنها نمی‌انجامد.

روگان روایت خود را در دهه ۱۹۷۰ به پایان می‌رساند، وقتی که به‌اعتقاد او «نقد اقتصاددانان اخلاقی از سرمایه‌داری از تب‌وتاب افتاد.» بحران‌های نوپدید اقتصادی و سیاسی، از اعتصابات صنعتی گسترده گرفته تا اختلافات ایرلند شمالی موسوم به «ترابلز»، مبانی پایه‌ای نقدهای اقتصاددانان اخلاقی را متزلزل کرد. در همان زمان، شکاکیت جدید و ضداومانیستی که در محافل روشنفکری بریتانیا به وجود آمده بود تلاش تامپسون را برای احیای نقد اخلاقی تانی بر سرمایه‌داری تضعیف کرد. روگان می‌گوید: «اکنون دیگر خیلی سخت است استدلالاتی تجویزی درباره معنای انسانیت بیاوریم.» علوم سیاسی پساصنعتی و نئولیبرال گفتمان انسان‌گرایانه اروپا را با مباحثی درباره نابرابری مادی جایگزین کرد.

روگان در تحلیل خود از مسیرهای بعدی اقتصاد اخلاقی بحث نمی‌کند. بااین‌حال نکته قابل تأمل این است که اصطلاح «اقتصاد اخلاقی» نیز در همین دهه ۱۹۷۰ شهرت یافت، آن‌ هم به‌لطف مقاله‌ای بدیع از تامپسون در سال ۱۹۷۱ با موضوع «اقتصاد اخلاقی جمعیت انگلیس در قرن هجدهم. » از دیدگاه تامپسون، اقتصاد اخلاقی فقط نوعی خودبینی اخلاقی نیست بلکه ممکن است سیاست را نیز در بر بگیرد.

در باب اقتصاد اخلاقی، شکل‌گیری نگرش تامپسون که پسر مبلّغی از کلیسای متدیست در هندوستان بود به دوران استعمارزدایی برمی‌گردد. او در مقدمه تکوین طبقه کارگر در انگلستان می‌نویسد: «نهضت‌هایی که در انگلستان شکست خوردند، ممکن است در آسیا و آفریقا پیروز شوند». او همچنین در مقاله خود در سال ۱۹۷۱ درباره اینکه سیاست ممکن است چه‌شکلی باشد بیشتر توضیح می‌دهد. او به دنبال درک اندیشه اقتصادی نهفته در پس شورش‌های غذایی بود، اندیشه‌ای که به‌باور او در مقابل اقتصاد سیاسی مبتنی بر عدم مداخله دولت قرار داشت.

تفسیر تامپسون از اقتصاد اخلاقی مخاطبانی مشتاق در میان پژوهشگران پسااستعماری یافت -اعضای «مکتب ساب‌آلترن» و دیگران- که آن را به حوزه مطالعه جوامع تحت سلطه امپریالیسم اروپایی کشاندند. در سال ۱۹۷۶، جیمز سی. اسکات انسان‌شناس و دانشمند علوم سیاسی با بهره‌گیری از مفهوم اقتصاد اخلاقی بیان کرد که «اخلاق معیشتی» دهقانان برمه‌ای و ویتنامی مهر تأیید می‌زد بر مقاومت‌شان در برابر تلاش‌های استعماری برای سوق‌دادن آنها به اقتصاد بازاری. بنابراین به‌لطف اسکات، دامنه معنایی اصطلاح «اقتصاد اخلاقی» گسترده‌تر شد تا حوزه‌ای به‌مراتب بیشتر از محدوده مجاز تانی و حتی پولانی را پوشش دهد.

چگونگی اخلاقی‌کردن سرمایه‌داری به مساله محوری چشم‌اندازهای نظم نوین جهانی درمیان روشنفکران، سیاست‌گذاران و منتقدان پسااستعماری بدل شد. این فهمِ بسط‌یافته از اقتصاد اخلاقی در عرض یک‌دهه از محافل دانشگاهی فراتر رفت، یعنی وقتی که خود اقتصاد جهانی برای همگان دسترس‌پذیر شد. بحران نفت و غلات باعث شد مسائل مطرح‌شده درباره کاستی‌های سرمایه‌داری فوریت یابند و یک گروه پسااستعماری بر سازمان ملل فشار آورد تا قطعنامه‌ای به تصویب برساند برای دعوت به «نظم نوین اقتصادی بین‌المللی» که اقتصاد جهانی را بازسازی خواهد کرد. جنبش‌های مخالف جهانی‌سازی و سازمان‌های مردم‌نهاد ازطریق بایکوت و کنش‌گری سهام‌داران بر شرکت‌های چندملیتی فشار آوردند تا گونه‌های اخلاقی‌ترِ سرمایه‌داری را در پیش بگیرند. برخی دیگر مدلی از «سرمایه‌داری انسان‌گرایانه» پیشنهاد کردند که از وسعت و قدرت جهانی شرکت‌های فراملیتی در راستای حمایت از حقوق بشر و ترویج ارزش‌های دموکراتیک استفاده می‌کند. روشنفکران لیبرال کوشیدند تا اقتصاد اخلاقی را جهانی فرض کنند و توجه خود را از مفهوم کشور به کل جهان معطوف کردند. در اواخر دهه ۱۹۷۰ اقتصاد اخلاقی کلاً از حوزه علوم سیاسی خارج شده بود.

درکی که ما از اقتصاد اخلاقی به‌جا مانده از دهه ۱۹۷۰ داریم اینگونه حاصل شد و خود را در اصطلاحات جدید مسوولیت اجتماعی شرکتی و مصرف اخلاقی نشان داد؛ چشم‌اندازی که بیل گیتس به زودی قرار بود وارث آن ‌شود، کسی که در آن زمان به‌تازگی دانشگاه هاروارد را ترک کرده بود و با میکروکامپیوترِ آلتیر۸۸۰۰ ور می‌رفت. این تعبیر از اقتصاد اخلاقی در گفتمانی جهانی پذیرفته شد که اهالی تجارت تدوین کرده بودند نه مقامات دولتی. با این کار پیوند اقتصاد اخلاقی از خاستگاه‌های رادیکالش گسست و بخشی از پروژه بشردوستانه‌ای شد که منطقی سودگرایانه اتخاذ کرده و آن را با اخلاق ناظر بر بازار درآمیخته است.

در اینجا یادآوری یکی از مهم‌ترین نتیجه‌گیری‌های پولانی از کتاب روگان خالی از لطف نخواهد بود: اقتصادهای اخلاقی هرگز از همیاری خودجوش انسان‌ها پدید نمی‌آیند، بلکه به‌واسطه دولت شکل می‌گیرند. برای تعیین رابطه بین اخلاقیات و اقتصاد در اواخر دهه ۱۹۷۰ قوانین مهاجرت، مقررات و وضع مالیات لازم بود، همانطور که امروزه لازم است. به‌عبارت دیگر، نقد اخلاقی اقتصاد برخلاف خاستگاه‌های رادیکال خود هرگز از قلمرو اخلاقیات فراتر نرفته است. هر اقتصاد سیاسی‌ای دارای اصول اخلاقی است، اما برای بازسازی واقعی اخلاقیاتِ بازار باید آن را ازطریق نهادهای دولتی اصلاح کنیم. این کار مستلزم آن است که از قلمرو معنویات خارج شویم و بازگردیم به همان مساله مادی بازتوزیع.

منبع:ترجمان

 

ارسال نظر