دی امسال ماه عجیبی در حوزه جرم و جنایت بوده است. همین که شب چله سپری شد و دومین روز از زمستان فرا رسید قتل عامی خانوادگی در «فهرج» همه نگاهها را به خود خواند. دی ۱۳۹۵ حوادث دیگری هم داشت که ماه عجیبی شد. هم در عرصه سیاست و هم در عرصه اقتصاد یا حتی در حوزه بینالملل. اما در حوزه جرم و جنایت در ایران ماه متفاوتی محسوب میشود. بعداز قتل عام خانوادگی در فهرج نوبت به جنایتی از جنس انتقامجویی در اراک رسید و بعد هم ایرانشهر. اما آنچه ۲۷ دی ۱۳۹۵ درپی کشف جسد قطعهقطعه شدهیی در سلیمانیه تهران روی داد پرسشبرانگیزتر مینمود. در این جنایت مردی که مغازه معاملات املاک یا به قول خودمان بنگاه معاملات ملکی داشت برای پرداخت بدهی ۳۰۰ میلیون تومانیاست راهی جز ربودن یک طلافروش نیافت. اما او نمیدانست گامی که به اشتباه و در مسیری مجرمانه برداشته او را تا پای قتل یک فرد میکشاند و از خودش نیز یک قاتل میسازد. غروب ۲۷ دی وقتی جسد قطعهقطعه شدهیی در محدوده سلیمانیه در شرق تهران کشف شد ماموران کلانتری ۱۲۱ در محل حاضر و تحقیق در این باره زیرنظر بازپرس شعبه هفتم دادسرای امور جنایی پایتخت آغاز شد. جسد کشف شده متعلق به مردی
۶۰ساله بود و دو پا نداشت.
پس از آنکه رسیدگی به پرونده به کارآگاهان جنایی پلیس آگاهی محول شد مشخص شد جسد کشف شده متعلق به مردی است که خانوادهاش از ۲۵دی غیبت غیرعادی او را گزارش کرده و از پلیس کمک خواسته بودند.
خانواده «صادق» به کارآگاهان گفتند که او هر روز ظهر حدود ساعت یک برای صرف ناهار به خانه میآمد و دوباره به مغازهاش بازمیگشت. آن روز وقتی برای صرف ناهار نیامد نگران شدیم و پس از تماسهای مکرر به مغازه رفتیم که متوجه شدیم از طلافروشی سرقت شده است.
ماجرای یافتن سرنخ کشف و دستگیری عامل این جنایت نیز به یکی از کارگران شهرداری مربوط است. کارآگاهان در تحقیقات محلی با کارگری مواجه شدند که گفته بود در روز حادثه صاحب یک بنگاه املاکی از من خواست در جابهجا کردن یک بسته به او کمک کنم. حین جابهکردم متوجه خونی بودن بسته شدم ولی او گفت چیز مهمی نیست». کارآگاهان با این سرنخ سراغ صاحب بنگاه املاک رفتند و متوجه شدند این مغازه به دوربین مداربسته مجهز است. تصاویر دوربینها نشان داد که هادی ۴۰ ساله مرتکب چه جنایتی شده است.
در حالی که کارآگاهان دستگیری هادی را در دستور کار داشتند بخشی از طلاهای مسروقه نیز در یکی از طلافروشیها ردزنی و مشخص شد که هادی آنها را برای فروش برده بوده است. سرانجام کارآگاهان توانستند ۱۶ بهمن این مرد ۴۰ ساله را در محدوده خیابان نیروی هوایی و پیروزی ردزنی و دستگیر کنند.
هادی پس از دستگیری به این جنایت اعتراف کرد و گفت: از حدود سه ماه پیش و به دلیل بدهی 300 میلیون تومانی، نقشه سرقت از طلافروشی مقتول را در ذهن خود آماده کرده بودم. طی این مدت، در چندین نوبت به طلافروشی مقتول رفته و حتی در این مدت او را تحت نظر قرار داشتم و ساعتهای حضورش را ثبت کرده بودم. سرانجام تصمیم گرفتم ۲۵ دی نقشهام را عملی کنم. این متهم به قتل در اعترافاتش توضیح داد: برای عملی کردن نقشهام با مقتول و خودرو او تصادفی عمدی کردم و بعد به بهانه اینکه خسارت را بپردازم «صادق» را به مغازهام دعوت کردم. به محض ورود به مغازه به صادق حملهور شدم. او شوکه شده بود و قادر به انجام هیچ کاری نبود. با استفاده از قدرت جسمانی خود، مقتول را روی صندلی فلزی داخل مغازه بسته و برای گرفتن رمز گاوصندوق او را تحت فشار قرار دادم. وقتی فهمیدم چگونه وارد مغازهاش شوم پس از بستن دهان و بینی مقتول (مجاری تنفسی) به مغازه او رفته و تمامی طلاهای داخل مغازهاش را جمع کرده و با خود برداشتم. اما فردای سرقت به سراغ مقتول رفته و دیدم که او مرده است. قصد داشتم ابتدا جسد را داخل صندوق عقب خودرو مقتول قرار دهم اما صندوق عقب خودرو کوچک بود. به
همین علت جسد را از ناحیه هر دو پا مثله کردم.
وقتی جنایتهای «فهرج»، «اراک» و «ایرانشهر» رقم خوردند بحث «انتقامجویی» پررنگ مینمود. یافتن ارتباط بین این نکته که یک فرد عادی جامعه به سبب نداشتن مهارتهای اجتماعی دست به جنایت میبرد بسیار ساده بود. وقتی در ماجرای اراک مساله فروش موادمخدر و انتقامجویی در پی معاملات و لورفتن آن فعالیتها مطرح شد باز هم حل و فصل این جنایت از نظر ذهنی ساده مینمود؛ زیرا سوداگری در عرصه مواد مخدر شرایطی را پیش روی سوداگر قرار میدهد که دیر یا زود ارتکاب جرمهای دیگری را هم به کارنامه او میافزاید.
اما وقتی یک بازاری و فعال اقتصادی ولو در اندازه و شکل کوچک دست به قتل و جنایت میزند پرسشهای بسیاری پیش روی هر ناظری قرار میگیرد. عموما ما بنگاهداران املاک را افرادی میشناسیم که اهل چانهزدن و افرادی معاملهگر میدانیم. آنها با افراد متعدد و مختلف جامعه سرو کار دارند. یعنی اشخاصی هستند که با طیف وسعیی از افراد جامعه از هر نوع شغل و جایگاه سر و کار دارند.
بنابراین دایره ارتباطات اجتماعی آنها بسیار بیشتر از سایر مشاغل و کاسبها است. نخستین پرسش این است که آیا صرف داشتن ۳۰۰ میلیون بدهی برای یک فری که شغلش بنگاه معاملات ملکی است و راههای بسیاری میتوانسته پیش رویش باشد تا سرقت و آدمربایی میتواند انگیزه و علت بروز این جنایت باشد؟
نکته دیگر این است که اگر یک شخص نظیر هادی ۴۰ ساله این گزارش که کارش معاملات ملکی بوده و راههای بسیاری در چانهزنی بلد بوده آیا نمیتوانسته با طلبکارانش چانهزنی کند و وقت بخرد یا فرصتهای بیشتری برای خود خلق کند تا اینکه دست به جنایت برده آن هم تا به این حد ناشیانه که دوربینهای مغازه خودش را هم از کار نینداخته باشد؟
به نظر میرسد نوعی از کلافگی و ناتوانی در حل مساله در این ماجرا نمود دارد که نگرانی درباره آینده فعالان اقتصادی را دامن میزند. اینکه فعالان اقتصادی ما و اهل کسب و کاران جامعه ما هم همان نسخه خشن و به دور از منطق را به کار بگیرند باید چه دورنمایی را برای خود در جامعه تصویر کنیم؟