مولف: بن تارنوف
مترجم: محمد ملاعباسی
«تعادل»: نوشته زیر قبل از دیدار مدیران سیلیکون ولی با ترامپ نوشته شده است. همانطور که در این نوشته پیشبینی شده بود این دیدار بسیار پرتنش بود.
دنیای تکنولوژی دلیلی برای ترسیدن از ترامپ ندارد. اگر انتصابات او برای کابینهاش معنایی داشته باشد، این است که او از قرار معلوم دلش میخواهند همچون یکی از بنیادگرایان بازار آزاد حکومت کند، مالیاتها را قطع کند و مقرراتزدایی را تا مغز استخوان ادامه دهد. نشاندن آن خروسجنگیهای بازنشسته روی صندلیهای کلیدی کابینه نیز نشانه آن است که ترامپ دولت تجسسگری را که میراث اوباماست، با پرخاشگری گسترش خواهد داد. این مژده سرمستکنندهیی برای کمپانیهایی مانند پالانتیر است که به سیا، ان.اس.ای و دیگر آژانسهای امنیتی لوازم پردازش داده میفروشند. پالانتیر را پیتر تیل راه انداخت، میلیاردری که همکارانش در سیلیکون ولی، را طلاق داد تا ترامپ را به آغوش بکشد. تیل حالا در صدر تیم انتقالی نشسته است و ماموریت خود را برای جذب دایرهیی از همپیمانهای تکنولوژیک در مدار ترامپ آغاز کرده است. او و رفقایش قرار است پولهای کلانی به جیب بزنند.
این تازه اول سوروسات است، بسته به اینکه تمایل ترامپ به سرکوبهای داخلی تا کجا باشد، احتمال آن میرود که سیلیکون ولی حتی از فرصتهای خیرهکنندهتری در بازار بهرهمند شود. برای مثال برپا کردن سازوکاری برای ثبت احوال تمام مسلمانانی که در ایالات متحده زندگی میکنند بیتردید نیازمند زیرساختها و مهارتهای تکنولوژیک شایانتوجهی است. اینترسپت از 9 شرکت کلان تکنولوژیک پرسید که آیا در ساخت چنین سازوکاری برای ثبت احوال مسلمانان شرکت میکنند یا نه که تنها جواب توییتر منفی بود. آنطور که معلوم است، کاسه این خشم پرهیزکارانه دارد لبریز میشود.
اما دلیلی دیگر و عمیقتر وجود دارد که ثابت میکند چرا ترامپ و تکنولوژی شدیدا با همدیگر سازگار خواهند بود. ماجرا فقط این نیست که مدیرعاملان شرکتهای تکنولوژیک در دوران ترامپ به نانونوایی خواهند رسید؛ ماجرا این است که ترامپ تجسم نسخهیی افراطی از همان جهانبینی است که سیلیکون ولی، نماینده آن است.
این جهانبینی را میتوان در یک کلمه تلخیص کرد: نئولیبرالیسم. نئولیبرالیسم میتواند خیلی معناها داشته باشد: میتواند برنامهیی اقتصادی باشد یا طرحی سیاسی باشد یا مرحلهیی از سرمایهداری از دهه ۱۹۷۰ به این سو به حساب آید. اما اگر به ریشه قصه برگردیم، نئولیبرالیسم ایدهیی است که میگوید همهچیز را باید همچون یک کسبوکار اداره کرد، اینکه استعارهها، سنجهها و ورزههای بازار باید در تمام حوزههای زندگی بشر تسری داده شود. هیچ صنعتی بهاندازه سیلیکون ولی در ایمان به بشارت این منجی نئولیبرال نقش نداشته است. کارآفرینان آن دایما راههای تازهیی پیدا میکنند تا زندگی ما را به درون بازار بکشند. چند دهه قبل، خبرگرفتن از دوستانتان هیچ ارزشِ اقتصادیای نداشت، اما حالا؟ اساس شرکتی ۳۵۰میلیارد دلاری است. عکسهای داخل آلبوم، ترجیحمان برای انتخاب همدم، عادات زشتمان و حتی گترهایترین و مضحکترین افکارمان حالا همگی معدنهایی از دادههایی بالقوه ارزشمند هستند که برای عایدات تبلیغاتیشان حفاری میشوند. ما را تشویق میکنند که خودمان را قطعهیی از سرمایه انسانی تصور کنیم که باید بلاانقطاع ارزش خود را ارتقا دهد: فیدخوانها و
پروفایلهای بیشتری بسازیم و فالوئرها، لایکها و فیوهای بیشتری را جلب کنیم. اگر سیلیکون ولی زندگی ما را به نوعی کسبوکار تبدیل کرده است، حالا ترامپ امیدوار است که حکومت را به کسبوکار تبدیل کند. مانند همه ایدههای دیگر ترامپ، این چیزی برآمده از ذهن خودش نیست. در طول دههها، سیاستمداران نئولیبرال، در هر دو حزب، این تلقی را تقویت میکردند که حکومت نباید صرفا حامی کسبوکار باشد، بلکه خودش باید همچون نوعی کسبوکار عمل کند. استدلال میکردند که خدمات عمومی باید خصوصیسازی شود یا حداقل «کارآمدی» بخش خصوصی را الگوی خودش قرار دهد. ادعا میکردند که تجارت والاترین شکلِ کوشش بشری است و حال که چنین است، نقش حکومت تقویت و تقلید از آن است.
درواقع این ایدهها در 4دهه گذشته چنان مسلط شدند که امروزه همه سیاستمداران متعارف روی آنها توافق دارند. اما هیچکس بهاندازه ترامپ آنها را عملی نکرده است. دستورالعمل اصلی ترامپیسم این است: گزاره سیاسیای را که در لفافه یا بهصورتِ مشروط از آن استفاده میکنند، انتخاب کنید و آن را با بیشترین صراحتِ ممکن فریاد بکشید. آنچه دیگر سیاستمداران با اشارتهای چشم و ابرو توضیح میدهند، ترامپ با نعرههایی از ته حلق میگوید. او چیزی را که پشت پرده است در چشم همه فرو میکند، و هر چیزی که پیش از این پنهان بوده است،آشکار میکند. نژادپرستی، زنستیزی، ترسهای اسلامهراسانه پیش از آمدن ترامپ در تاروپود زندگی امریکایی تنیده بودند، اما او آنها را جمع کرد و بیتعارف آنها را به عرصه سیاست آورد، چیزی که بهندرت اتفاق میافتاد. به همین ترتیب، پیشفرضهایی که میگویند حکومت باید شبیه به کسبوکار باشد، بهشکلی وسیع در دایره سیاستمداران مطرح بوده است، اما ترامپ آن را به حد نهایی خودش رساند و منطق نئولیبرالیسم را چنان موبهمو به کار بست که وضعیت تقریبا شبیه جک شده بود. او کارزار انتخاباتیاش را با محوریت این ادعا ساخته بود که بزرگترین دلیلِ شایستگیاش برای مقام ریاستجمهوری موفقیت او در کسبوکار است. او قول داد با آوردن نظم و سازوکار کسبوکار به میدان حکومتداری امریکا را دوباره باشکوه کند. او غارتگریِ کمپانیهای امریکایی را محکوم میکرد و بهشکلی پوپولیستی با تفنگ آبپاش به تجارت آزاد شلیک میکرد. همچنین سرمایهگذاری در خارج از خاک امریکا را نکوهش مینمود و به والاستریت بهخاطرِ آسیبزدن به قشر کارگر ناسزا میگفت. اما، با همه اینها، راهحلِ نهایی او برای این گناهانی که کسبوکار مرتکب شده بود کسبوکار بیشتر و بیشتر بود: او قراردادهایی را که مدیرعاملها و رهبران کشورهای بیگانه بسته بودند پاره میکرد و با استعداد خودش در مذاکره، شرایط قرارداد جدید را برای کارگران امریکایی روی میز میگذاشت. لیبرالها خیلی زود حرکات ترامپ را محکوم میکنند و آنها را به پای این خواهند گذاشت که او خیلی از بیرون گود به مسائل نگاه میکند. آنها ترامپ را مثل کسی تصویر میکنند که اساسا از مرحله پرت است، «جمهوریخواهی کلهپوک» و قلدر که بهقدرترسیدنش نتیجه نقشهیی است که روسیه کشیده است. اما واقعیت این است که ترامپ عمیقا، تا آنجا که ممکن است، امریکایی است. او سیاستهایش را از آن سوی مرزها وارد نکرده است، بلکه صرفا منطق حکومت در جامعه امریکایی را به نهایت رادیکال خود رسانده است. هرچه باشد، ۶۲میلیون نفر از امریکاییها آماده بودهاند تا به کسی در مقام ریاستجمهوری اعتماد کنند که شهرتش عمدتا بهخاطر بازی نقش تاجر میلیاردر در تلویزیون بوده است. دلیل این مساله این است که آنها اصول انتزاعی بازار را به عنوان اصول کل زندگیشان پذیرفتهاند. ممکن است بپذیریم که ترامپ در کارزار انتخاباتیاش خارج از گود به نظر میرسیده، اما جاذبهاش در صمیم قلب همگان ریشه داشته است.