این واقعیت دوران اولیه صنعتیشدن بود. اما «پیشرفت صنعت» امروز «تجمع» آن زمان کارگران را تا حد بسیار زیادی برهم زده است و کارگران صنعتی که عمدتا مورد توجه مارکس بودند «از لحاظ تعداد» نیز کوچکتر شدهاند. «دژهای پرولتری» لنین جای خود را به واحدهای کوچکتر و پراکندهیی داده و امکان چانهزنی تشکلهای کارگری را در جاهایی که هنوز این تشکلها وجود دارند، بسیار محدود کرده است. باید توجه داشت این وضعیت آن بخش از طبقه کارگر است که هنوز در معنی سنتی صاحب شغل است و کار تماموقت دارد؛ یعنی همان ۲۵درصد در گزارش سازمان بینالمللی کار که در بالا به آن اشاره شد. واضح است وضعیت ۷۵درصد دیگر که «احتمالکار»، «آزادکار» یا «مستقلکار»اند کاملا متفاوت است. بخشی از مستقلکاران کسب وکار مستقل فردی خود را دارند و در واقع بخشی از طبقه متوسطند. با این حال بیثباتیها و بیتامینیها نیز شامل حال آنها میشود. بقیه عمدتا بیثباتکارند و هیچ امکان چانهزنی برای بهبود شرایط کاری خود را ندارند. پارهیی از آنها کار اصلیشان بر این اساس است و پارهیی کار کمکیشان (شغل دوم یا سوم) . همانطور که در بالا اشاره شد، علاوه بر کارگران که
اکثریت این مقوله را تشکیل میدهند، با اتوماتیزه شدن بخشهای بیشتری از خدمات حرفهیی، بسیاری از قشرهای طبقه متوسط جدید نیز در این مقوله قرار میگیرند.
در گزارشی از یک کنفرانس اشارهیی مقایسهیی بین تاثیر انقلاب صنعتی و انقلاب دیجیتالی بر «کار» خواندم که آن را میتوان با مفاهیم اقتصاد مارکسی به ترتیب زیر بازگو کرد؛ اگر انقلاب صنعتی بخش عظیم نیروی کار آن زمان را با «اجتماعیکردن کار» از حوزه کار آزاد فردی (کارگری که برای خود کار میکند) به حوزه اجتماعی با «وسایل تولید مشترک» کشاند، حال انقلاب دیجیتال بهنوعی عکس این جریان عمل میکند و بخش وسیعی از نیروی کار را به کار فردی منتقل میکند. البته باید توجه داشت که این امر تنها شامل بخشی از آزادکاران یا مستقلکاران میشود و بخش وسیعی که امکان بیان آماری آن نیست، کماکان در همان رابطه سنتی سرمایهداری قرار دارند. این بهویژه شامل کارگران موقتی، نیمهوقت و مانند آنها میشود. بهنظر من حتی اطلاق مستقلکاری به رانندگان «اوبر» و شرکتهای مشابه گمراهکننده است. همانطور که در بالا اشاره شد، بهجای مدیر یک الگوریتم به نمایندگی صاحب سرمایه آنها را اداره میکند. البته نحوه محاسبه ارزشافزایی آنها در قالب ۲۰درصد حقالزحمهیی که به اوبر میدهند و با توجه به هزینههای راننده صاحب ماشین، بنزین و استهلاک بسیار پیچیده است و من
هنوز پاسخی برای آن ندارم. یا از آن مشکلتر نحوه محاسبه ارزشافزایی کارهایی است که «واتس» انجام میدهد و مثلا کار ساعتها چندین وکیل و حسابدار ورزیده و گرانقیمت را ظرف چند ثانیه انجام میدهد. در مورد «اِر بیان بی» پاسخ سادهتر است و هم درآمد شرکت و هم صاحبخانه را میتوان بر مبنای رانت محاسبه کرد.
واقعیت دیگر در مورد نیروی کار این است که طبقه متوسط جدید (حقوقبگیران، متخصصان حرفههای مختلف، هنرمندان و غیره) با تنوع وسیع آن، چه از نظر شغلی و چه از نظر موضع سیاسی، بزرگترین و تاثیرگذارترین بخش نیروی کار را در اغلب کشورهای جهان تشکیل میدهد. وضعیت مبهم این طبقه و این واقعیت که بخش قابلتوجهی از اقشار بالایی آن همجهت با سرمایه است و بخش بسیار مهمی از آن را نیروهای مترقی اعم از چپ، لیبرال، فمینیستها، طرفداران محیط زیست، هنرمندان، روشنفکران و امثال آنها تشکیل میدهند، موقعیت این طبقه را در مبارزات اجتماعی نامشخص میکند. بسیاری از جنبشهای هویتی (identitarian)، جنبشهای زنان، اقلیتهای ملی و مذهبی، ضدنژادپرستی، همجنسگرا و فراجنسیتی و دانشجویان در همین مقوله میگنجند. با آنکه در رابطه با سرمایه هم کارگران مزدبگیر و هم حقوقبگیران به مقوله وسیع طبقه کارگر تعلق دارند، از نظر موقعیت اجتماعی و بسیاری خواستها با هم متفاوتند و در تعیین استراتژی چپ این تفاوتها را باید در نظر داشت. نکته قابلتوجه این است که با صدماتی که اقشار طبقه متوسط جدید از نولیبرالیسم دیدهاند، از بیتامینی شغلی تا کاهش قدرت خرید، فاصله
طبقاتی آنها با طبقه کارگر رو به کاهش است و این امر نزدیکی و امکان همکاری طبقاتی آنها را بیشتر کرده و میکند.
مقوله دیگری که در رابطه با نیروی کار یا نیروی بیرونافتاده از آن باید به آن توجه داشت، بیکاران و تهیدستان شهریاند. یکی از بحث و جدلهای جالب دوران بینالملل اول به این اقشار مربوط میشود که ذکر آن در این جا بیمناسبت نیست. باکونین قبل از اخراجش از بینالملل به مارکس انتقاد کرد که تنها به «قشر بالایی» طبقه کارگر توجه دارد و دیگر اقشار این طبقه را تحت عنوان «لمپن پرولتاریا» کنار میگذارد. او ادعا کرد که «گل پرولتاریا» اقشار دیگر طبقه کارگرند؛ «… آن انبوه بزرگ، آن میلیونها تربیتنشده، محرومان، بینوایان، بیسوادان… آن انبوه طبقات پست… که آلوده تمدن بورژوازی نشدهاند… بذرهای سوسیالیسم آینده را… حمل میکنند… [و] بهتنهایی قادرند پیروزی انقلاب اجتماعی را تدارک دیده و راهاندازی کنند. » بدون تایید نتیجهگیری باکونین که گویا محرومان و مسکینان بهتنهایی قادرند جامعه را به سوی سوسیالیسم سوق دهند و ادعای او که قشر بالایی طبقه کارگر «نیمهبورژوا» است، تاکید او بر محرومان شهری که هماکنون نیروی عظیمی را در زاغههای اطراف شهرهای بزرگ یا در مناطق فقیرنشین اکثر کشورهای کمتر توسعهیافته تشکیل میدهند، جالبتوجه
است.
در کشورهای کمتر توسعهیافته طبقه متوسط سنتی، دهقانان و اصناف و خردهفروشان نیز به درجات مختلف بخش مهمی از نیروی کار و فعالان اقتصادیاند و آنها نیز هریک بهنوعی از نولیبرالیسم و جهانیشدن صدمه دیدهاند. با آنکه این بخش از نیروی کار و جمعیت فعال اقتصادی بیشتر سنتی و محافظهکارند، به وضعیت اقتصادی و نقش اجتماعی و سیاسی آنها نمیتوان بیتوجه ماند.