گروه گفتوگو محسن رنجبر
تاریخ را که میخوانیم، پیش و بیش از هر چیز داریم به اکنون و آینده نگاه میکنیم، امروز و فردا را در گوشه ذهن داریم. اگر کسی را میستاییم یا تقبیح میکنیم یا به یاد آوردن رخدادی حسرت بر دل ما مینشاند یا ما را به هیجان میآورد یا آرزو میکنیم که چنین میشد و چنان نمیشد، آنچه بیش از هر چیز برای ما مهم است گذشته نیست، امروز و فرداست. برای ما دیگر خود گذشته اهمیتی ندارد. پوچ شده. نیست شده. دود شده و به هوا رفته. گذشتگان نیستند. ما هستیم. امروز هست و فردا. اهمیت گذشته در اثرش بر ما و آموختنیهایش برای امروز و فردای ماست. کسی را که زبان به ستایش یا نکوهش او باز میکنیم از زمان و مکان قدیم خودش جدا میکنیم و در امروز و اینجا مینشانیم و بعد با نظر به اکنون است که ستایش یا نکوهشش میکنیم. وضع خودمان ما را به قضاوت وامیدارد. حسرتها و هیجانها و آرزوها از حال امروز ما سرچشمه میگیرند. دیروز را میخوانیم تا بدانیم امروز چه کنیم یا چه نکنیم تا فردا حالمان خوش باشد، حسرتهایمان شادی باشد و دردهایمان خوشی. گذشته را، «تاریخ» را، باید خواند. «تعادل» قصد دارد در مجموعه گفتوگوهایی گذشته اقتصاد ایران و
سیاستگذاریها و عملکردها و رخدادها و ستودنیها و ناستودنیها و «کاش چنین میشد»ها و «کاش چنان نمیشد»ها را بررسی کند. در گفتوگویی که امروز میخوانید بر روند تدوین و اجرای «برنامههای توسعه» قبل از انقلاب 1357 که واکاوی مفصلش مجال بسیار میخواهد و ما در آینده بیشتر و مفصلتر به آن خواهیم پرداخت، با آقای دکتر کامران موید دادخواه، استاد اقتصاد دانشگاه نورثایسترن در بوستون امریکا، مروری کوتاه کردهایم.
جناب دکتر دادخواه، قبل از اینکه درباره موضوع اصلی گفتوگو از شما سوال کنم، اجازه بدهید یک سوال بنیادیتر بپرسم. اندیشه آزادی اقتصادی و موضوع محدوده دخالت مجاز و مشروع دولت در اقتصاد همیشه در بین اندیشهوران جامعه ما به شیوههای مختلف مطرح بوده است و درباره آن سخنها گفتهاند. پیش از شروع بحث، با توجه به اینکه شما خود از مخالفان دخالت گسترده دولت در اقتصاد هستید، بفرمایید که به نظر شما اصولاً برنامهریزی کردن در اقتصاد موجه و لازم است یا نیست. آیا تضادی با آزادی اقتصادی ندارد؟ البته ممکن است گفته شود که هدف برنامهریزی خود میتواند رفع موانع در مقابل عملکرد آزاد و رقابتی نیروهای اقتصادی باشد، اما، از اینکه بگذریم، آیا درست است که بگوییم برنامهریزی در ذات خود با آزادی تضاد دارد، یا خیر، با آن میتواند همخوان هم باشد؟ میدانیم که در دورههای مختلف برخی متولیان تهیه برنامههای توسعه در ایران، به درجات متفاوت، خود از هواخواهان اندیشه آزادی بودهاند. از این حیث آیا تعارضی در کار نیست؟
اینجا سه نکته مهم را باید در نظر گرفت. نخست اینکه هنگام صحبت کردن از تاریخ برنامهریزی باید به اوضاع زمانه هم توجه کرد. به مثل، وضعیت اقتصاد ایران و دنیا در سال 1300 خورشیدی با وضعیت امروز، که فعالیتهای اقتصادی گسترش یافته است و با پدیده جهانی شدن روبهرو شدهایم، بسیار فرق دارد. امروزه برنامهریزی به آن معنای خاص کلمه دیگر اصلاً شدنی نیست و اگر هم کسی بخواهد همچو کاری بکند آب در هاون میکوبد، چونکه با جهانی شدن اقتصاد دیگر نمیتوان همچو کاری کرد. حتی چینیها هم دیگر این کار را نمیکنند. آنها هم دیگر فقط اسمشان کمونیست است، وگرنه به سمت اقتصاد بازار رفتهاند.
دوم اینکه لازمه رشد اقتصاد آزاد اتفاقاً این است که دولت حاضر باشد و چیزهایی مثل اعمال قراردادها و حقوق مالکیت و امثال اینها را تضمین کند. اما مشکل این است که وقتی دولت وارد اقتصاد میشود، دامنه فعالیت و حضور خود را دایم گستردهتر میکند و مقررات بیشتری وضع میکند و در نتیجه اوضاع نامساعد میشود. بگذارید به نکتهیی در همین زمینه اشاره کنم. لئونید کانتوروویچ [1986-1912] ریاضیدان و اقتصاددان روسی که جایزه نوبل اقتصاد را هم در سال 1975 برد، زمانی گفته بود میخواهیم برنامهیی داشته باشیم که بر اساس آن به هر بنگاه و هر شخصی که بخواهد تصمیم اقتصادی بگیرد بگوییم که باید چه کند. اما حتی روی کاغذ و از نظر ریاضی هم چنین مدلی نمیتوان ساخت. مثلاً اقتصاد امریکا را با 150 میلیون نفر نیروی کار و 300 میلیون نفر مصرفکننده در نظر بگیرید. در این اقتصاد میلیاردها تصمیم گرفته میشود. اینها را چگونه میتوان با هم هماهنگ کرد؟ تنها راه این است که بگذاریم بازار این کار را بکند.
باری، کاملاً درست است که بگوییم بین آزادی اقتصادی با برنامهریزی تضادهایی هست. با این حال اوضاع اقتصاد ایران مثلاً در سال 1300 یا 1325 با وضعیت امروز فرق داشته است. شاید آن زمان برنامهریزی میتوانسته موجه باشد، اما امروزه دیگر چنین نیست. بزرگترین اشتباهی که رخ داد، و این نکته سومی است که میخواهم بگویم، این بود که در کشور ما متاسفانه کسانی بودند و هستند که درباره فلان موضوع چیزی نمیدانند، اما وارد گود میشوند و یک سری حرفهایی درباره همه جور موضوع ریز و درشت میزنند. نتیجه را هم که دیگر همه میدانیم. از اینرو در جواب پرسش شما باید گفت که برنامهریزی امروزه دیگر به صورت سابق ممکن نیست، اما دولت میتواند سیاستهای اقتصادی خود را مشخص و بیان کند. مهمترین کار دولت همین است که بگوید من دولت میخواهم تورم را در فلان اندازه نگه دارم، سرمایهگذاری را در بهمان حوزه بیشتر کنم یا برنامه داریم که به سازمان تجارت جهانی بپیوندیم و شبیه اینها. برنامه، اگر این معنا از آن برداشت شود، پذیرفتنی است. اما آن دخالتهای گسترده در اقتصاد دیگر نه مقبول است و نه ممکن.
اینگونه بحثها را نیاز داریم بیشتر پی بگیریم و البته مخصوصاً در سالهای اخیر هم به آنها قدری پرداخته شده است. اما، با توجه به اهمیت آنها از لحاظ اثرشان بر دیدگاههای عموم مردم و دیدگاههای سیاستمداران و افراد درون قدرت نسبت به موضوعات اقتصادی، به نظر میرسد هر قدر هم به آنها بپردازیم باز کم است. اما برویم سراغ موضوع اصلی خودمان، بحث تاریخی درباره برنامههای توسعه قبل از انقلاب. نخستین برنامه توسعه در تاریخ اقتصاد کشور ما در سال 1327 تدوین شد. البته فرایند تدوین آن قبلتر شروع شده بود، اما در هر حال تا سال 1327 برنامه توسعه در اقتصاد نداشتیم. تا قبل از این تاریخ سیاستهای اقتصادی و تصمیمهای دولت در این حوزه چگونه تعیین میشد و به انجام میرسید؟ به عنوان مثال، درباره عملکرد رضا شاه در حوزه اقتصاد، با توجه به وضعیت خاص کشور در آن دوره، بحثهای زیاد و متنوعی صورت گرفته است. برخی میگویند از این حیث اثراتی گذاشته است و برخی مخالف این گفتهاند. در آن دوره آیا اصلاً چیزی شبیه به برنامه داشتهایم، یا نه، تصمیمها و کارها بدون برنامه پیشاندیشیده بوده است؟
پاسخ دادن به این پرسش موضوع را تا حدی روشن میکند. در سال 1299، که کودتا اتفاق افتاد، اقتصاد ایران هیچ نبود. نه تنها اقتصاد همچو وضعی داشت، که اصلاً مملکت سر و سامان نداشت. شیخ خزعل میخواست خوزستان را جدا کند، هر خانی هر کار که میلش میکشید میکرد، از قلهک تا زرگنده را بدون محافظ نمیشد رفت. این بود که علیاکبر داور [1315-1246، از سیاستمردان دوره رضا شاه] در مقالهیی گفت که دولت باید در امور اقتصادی پیشتاز باشد و، بر اساس این نگرش، دولت کارهایی را شروع کرد که بسیار اثرگذار بود. ابتدا نظم را برقرار کردند و بعد ساخت راهآهن سراسری را شروع کردند. کارخانههایی ساخته شد. اما برنامه کلی در اقتصاد نداشتیم. علی وکیلی در خاطرات خود میگوید که علی اکبر داور حتی در یک مورد قیمت چای قهوهخانهها را هم معین میکند. یعنی دخالت دولت در اقتصاد تا این حد گسترده میشود.
اصلاً چه شد که نیاز به برنامهریزی برای اقتصاد احساس شد؟ و آن زمان که مقدمات تدوین نخستین برنامه به انجام میرسید، آیا واقعاً همچو نیازی وجود داشت؟
سوالی که آن زمان پیش آمد این بود که آیا این کارها و تصمیمهای اقتصادی دولت با هم هماهنگی دارند یا برخی در تضاد با دیگریست. ابوالحسن ابتهاج نخستینبار این موضوع را پیش کشید. روی این حساب در سال 1316 شورای اقتصاد تاسیس شد که خود ابتهاج رییس دبیرخانه آن بود. قرار بود این شورا کارهای دولت در زمینه اقتصاد را هماهنگ کند، اما کاری از پیش نبردند و بعد هم جنگ جهانی دوم رخ داد. جنگ اقتصاد ایران را پاک به هم ریخت. در آن وضعیت حتی معلوم شد که برخی از کارخانههای ساخته دولت امکان فعالیت ندارند. در گزارش دکتر حسن مشرف نفیسی [1347-1276]، مدیرعامل وقت سازمان برنامه، درباره وضعیت اقتصاد ایران در زمان آغاز برنامه هفتساله اول و هدفها و طرحهای این برنامه توضیح داده شده که وضع این کارخانهها چهقدر بد بوده است. اصل این گزارش را بعداً رزمآرا به مجلس شورا داد. بهطور کلی کسانی همچون ابوالحسن ابتهاج و قوامالسلطنه و دکتر مشرف نفیسی و دیگران در روند تدوین و اجرای برنامههای توسعه در آن زمان بسیار اثرگذار بودند.
در هر حال این نکته مطرح شد که دولت، اگر میخواهد در اقتصاد مداخله کند، باید با حساب و کتاب کار کند. دو داستان دیگر هم اینجا پیش آمد. در دهه 1930 رکود بزرگ رخ داد و براثر آن خیلی از افراد به سمت دخالت دولت در اقتصاد و مکتب اقتصاد کینزی گرایش پیدا کردند. آن زمان مردم دنیا از جنایتهای استالین آگاه نبودند و نمیدانستند مردم روسیه در چه وضع بد و فلاکتباری زندگی میکنند. اینطور وانمود میشد که شوروی به دلیل برنامهریزی از آسیب بحران بزرگ در امان مانده است. در اروپا اندیشه برنامهریزی مطرح شد. حتی برخی از اقتصاددانان در امریکا از برنامهریزی تمجید کردند. پس از پایان جنگ جهانی دوم، برخی کشورهای اروپایی که در جنگ آسیب دیده بودند سیستم برنامهریزی ارشادی را اجرا کردند. در انگلستان نیز بسیاری از فعالیتهای اقتصادی ملی شد.
در ایران هم علاقهیی به برنامهریزی ایجاد شد و گفتند ما هم باید برنامه داشته باشیم. اثرات جنگ سرد بر اقتصاد ایران هم در این بین مهم بود. امریکاییها فکر میکردند که کشوری اگر فقیر باشد، ممکن است به دست کمونیستها بیفتد، چنانکه مثلاً در فرانسه نزدیک بود همچو اتفاقی بیفتد. این بود که امریکاییها تدوین و اجرای برنامه توسعه اقتصادی را به ایران پیشنهاد کردند.
پس بعد از پایان جنگ جهانی دوم بود که فکر تهیه برنامههای توسعه در ایران رشد کرد.
با پایان یافتن جنگ اقتصاد ایران با مشکلات اساسی مواجه شده بود و از سوی دیگر ضرورت برنامهریزی در ذهنها جا افتاده و پذیرفته شده بود. نخستین جرقه برنامهریزی در کشور در روز اول فروردین 1326 زده شد. آن روز شاه سخنرانی کرد و بعد قوامالسلطنه درباره ضرورت برنامهریزی سخنرانی کرد که متنش 40 صفحه است. به این صورت برنامهریزی در ایران شروع شد. امریکاییها هم خیلی به کمک کردن مشتاق بودند، هم از طریق بانک جهانی و هم با وام دادن به ایران. آنها علاقه داشتند که اقتصاد ایران رشد کند و به همین خاطر هم پشتیبان ملی شدن نفت ایران بودند. کسی که در این بین واقعاً از این نظر بسیار لطمه زد شخص شخیص مصدقالسلطنه بود.
پس شما اعتقاد دارید که عملکرد مصدق به اقتصاد ایران لطمه زد و یکی از عواملی بود که جلوی اجرای برنامه اول را گرفت. عملکرد مرحوم مصدق را با توجه به اهمیت او در تاریخ معاصر ایران حتماً باید دقیق پی گرفت و ما هم در فرصتی دیگر حتماً به این موضوع میپردازیم. اما برنامه اول چه اثراتی بر اقتصاد گذاشت؟
برنامه اول، که مشرف نفیسی و دیگران تهیه کرده بودند، هیچگاه اجرا نشد. اصلاً پولی در کار نبود تا برنامه را اجرا کنند. علت اصلی این بود که درآمد نفت، که منبع اصلی برای سرمایهگذاری بود، قطع شده بود. ضمن اینکه تدوین و اجرای برنامه نیازمند آن است که کشور حساب و کتاب و سامان داشته باشد. در ۲۸ ماه مه ۱۹۵۳ [7 خرداد 1332] مصدق نامهیی التماسآمیز به آیزنهاور نوشته است که در آن میگوید به ما کمک کنید، وگرنه کشور به دست کمونیستها خواهد افتاد. اما نظر امریکاییها این بود که ایران اگر سر و سامان بگیرد و صنعت نفت خود را راه بیندازد، سالانه 120میلیون دلار درآمد خواهد داشت. بعد از برکنار شدن مصدق، این بحث مطرح شد که حالا دستگاه جدیدی بر سر کار آمده است و اقتصاد باید راه بیفتد. برنامه دوم در همچو وضعیتی نوشته شد.
برنامه دوم مربوط به سالهای 35 تا 41 بود.
این برنامه در واقع مجموعهیی از چندین طرح بود و برنامهیی جامع نبود. عمدتا زیربنایی بود. اساسش این بود که جاده و سد و کارخانه سیمان و امثال اینها ساخته شود و بخشهای آب و برق توسعه یابد. وضعیت اقتصادی ایران هم طی آن خیلی بهتر شد، اما بهتدریج مشکلات اقتصادی بروز کرد، چونکه بیش از حد پول به اقتصاد تزریق کردند و برنامهها زیاد از حد انبساطی بود. به عنوان مثال حجم پول در سال 41، 75درصد بیشتر از سال 34 بود و در نتیجه در طول اجرای برنامه دوم شاخص بهای کالاها و خدمات مصرفی بیش از 43درصد، یعنی بهطور متوسط سالانه بیش از 2/5درصد، افزایش یافت. البته رشد اقتصادی در برنامه دوم در مجموع بسیار خوب افزایش یافت، اما بعد تورم ایجاد شد و داستان دکتر امینی پیش آمد.
منظورتان نخستوزیر شدن دکتر امینی است؟
بله. نرخ تورم در سالهای 1338 و 1339 به ترتیب 13درصد و 9/7درصد بود. افزون بر آن در این سالها تراز بازرگانی خارجی ایران منفی بود و مخارج واردات برای سرمایهگذاری از طریق کمکهای مالی امریکا تامین میشد. ولی در سالهای آخر برنامه این وضع را دیگر نمیشد ادامه داد. آموزگاران برای دریافت حقوق بیشتر اعتصاب کردند و شاه در اردیبهشت 1340 دکتر علی امینی را به نخستوزیری منصوب کرد. در آن سال امریکا بیش از 40میلیون دلار به ایران کمک کرد. دولت امینی، که تا تیر ماه سال 1341 بر سر کار بود، برنامه تثبیت اقتصادی را اجرا کرد که به کنترل تورم انجامید و تراز بازرگانی خارجی ایران نیز در سالهای ۱۳۴۱ و ۱۳۴۲ مثبت شد. البته پس از آن دوباره منفی شد، ولی دیگر به کمک گرفتن از امریکا نیاز نبود، چونکه سرمایهگذاری خارجی در بخش نفت کسری را جبران میکرد. این را هم بگویم که در این سالها اصلاحات ارضی انجام گرفت و نظام ارباب و رعیتی به پایان رسید.
برنامه سوم با توجه به این وضعیت و این شاخصها تهیه شد.
برنامه سوم از چند نظر با برنامه دوم تفاوت داشت. نخست آنکه در برنامه دوم طرحهای عمرانی را مستقیماً سازمان برنامه انجام میداد. از برنامه سوم به تدریج اجرای طرحها به دستگاههای اجرایی واگذار شد و سازمان برنامه روی برنامهریزی متمرکز شد. در همین دوره با تصمیم حسنعلی منصور و همکاری هویدا کار تدوین بودجه به سازمان برنامه منتقل شد و آقای دکتر عبدالمجید مجیدی [1392-1307، بعدها در سالهای 51 تا 56 رییس سازمان برنامه و بودجه شد] در مقام معاون نخستوزیر مسوول تدوین بودجه بود. این نکته از این نظر مهم است که بودجه برنامه یکساله دولت است و باید هماهنگ با برنامه پنجساله نوشته میشد. همچنین این کار اجازه میداد که بودجههای عمرانی و جاری هماهنگ شوند. بالأخره مهمترین ویژگی برنامه سوم این بود که دیگر مجموعه یک سری طرحهای عمرانی نبود، بلکه برنامهیی بود جامع. برنامه سوم در تثبیت اقتصاد و فراهم آوردن زمینه برای برنامه چهارم، که بیگمان بهترین برنامه پیش از انقلاب بود، موفق شد. در دوره برنامه سوم تولید ناخالص داخلی به قیمت ثابت بهطور میانگین سالانه بیش از 11درصد رشد داشت، در حالی که میانگین نرخ تورم کمی بیش از
4/1درصد بود.
تفاوتهای مهم برنامه چهارم با برنامههای قبلی و بعدی چه بود که از نظر شما آن را به بهترین برنامه تدوینشده قبل از انقلاب تبدیل کرد؟
برنامه چهارم بر اصول علم اقتصاد بنا شده بود. در آن نه تنها پروژههای عمرانی و اقتصادی انجام میگرفت، بلکه تدوینکنندگانش این نکته را در نظر گرفته بودند که در کل پول زیادی وارد اقتصاد نشود و تراز تجاری و رابطه واردات و صادرات به هم نخورد. بنابراین روی حساب و کتاب علمی کار کرده بودند. بسیاری از اقتصاددانهای خوب آن زمان ایران هم، از جمله آقای مژلومیان [الکساندر کنستانتین مژلومیان، 1383-1308] - ایشان زمانی رییس من بودند - در تهیه این برنامه نقش داشتند. در زمان تدوین و اجرای برنامه سوم اقتصاد ایران توسعهنیافته بود. در حالی که در دوره برنامه چهارم اقتصاد ایران پیشرفت کرده بود و تنها برنامهیی جامع و هماهنگ را میشد اجرا کرد. در طول این برنامه رشد تولید ناخالص داخلی به قیمت ثابت بهطور میانگین سالانه بیش از 12درصد و متوسط نرخ تورم کمی بیش از 6/3درصد بود.
با داشتن همچو تجربه انباشتهیی طبیعی بود که برنامه پنجم بهتر از برنامه چهارم و برنامههای پیش از آن نوشته و اجرا شود. اما به نظر میرسد که این برنامه نه تنها کامیاب نبود، بلکه آثار اقتصادی آن، در کنار برخی عوامل دیگر، باعث شورشهای اجتماعی و دست آخر وقوع انقلاب در سال 57 نیز شدند. چرا؟
برنامه پنجم ابتدا برنامه خوبی بود و خوب نوشته شد و رشد خیلی بزرگی را هم نوید میداد، اما در سالهای ۱۳۵۲ و ۱۳۵۳ قیمت نفت بسیار بالا رفت و درآمد ایران چند برابر شد. با رشد درآمدهای نفتی شاه دیگر خدا را بنده نبود. او یک زمانی رفته بود از ترومن 10میلیون دلار برای اقتصاد ایران کمک بگیرد و به او نداده بودند، اما حالا یکباره درآمدهای میلیارد دلاری در اختیارش بود و مخارج دولت را بهشدت بالا برد. همین آقای مژلومیان و دیگران تذکر دادند که این کار را نکنید و این پولها را در اقتصاد تزریق نکنید. شاه نمیپذیرفت و راه خودش را میرفت و رویاپردازی میکرد. علم در یادداشتهایش میگوید تنها کسانی که نیامدند از ما کمک بخواهند مریخیها بودند. خارجیها میآمدند و التماس میکردند و کمک میخواستند. شاه هم هوا برش داشته بود. در طول این برنامه تولید ناخالص داخلی به قیمت ثابت بهطور میانگین سالانه بیش از 4/8درصد رشد داشت، در حالی که متوسط نرخ تورم کمی بیش از 5/15درصد بود.
از دخالتهای شاه در اقتصاد گفتید. در این باره زیاد سخن گفتهاند و دخالتهای نابهجای او را یکی از عوامل ناکامی برنامههای اقتصادی برشمردهاند. دخالتهای شاه چهقدر در شکست برنامههای اقتصادی دوره حکومت او موثر بود؟
تا قبل از برنامه پنجم مساله عمده مورد توجه شاه هزینههای نظامی و سهم قوای دفاعی کشور بود. اما در زمان تجدید نظر در برنامه پنجم، که علتش افزایش درآمد نفتی بود، شاه دستور داد که اعتبارات برنامه همسنگ با افزایش درآمد نفت زیادتر شود. آقای مژلومیان میگفتند که خود ایشان و دیگران در کنفرانس رامسر در زمینه خطرهای ناشی از هزینه کردن یکباره درآمد نفت هشدار داده بودند، ولی شاه حرف آنها را رد کرده بود.
نکته خیلی مهمی گفتید. با توجه به تجربههایی که در تاریخ ما بارها تکرار شده است، به نظر میرسد که اگر از تاریخ توسعه همین یک درس را هم بیاموزیم، کلی برد کردهایم. اصلاً همیشه هر ملتی تاریخ را میخواند برای همان عصر خودش. دخالت سیاستمدار در اقتصاد امروزه در برخی از کشورهای دنیا به اتفاقی عادی تبدیل شده است. سیاستمدار به توصیههای علمی اقتصاددانان توجه نمیکند و به نظر میرسد نتیجه هم در بیشتر موارد تغییرات بسیار شدید و نامطلوب بوده است. چرا این اتفاق میافتد؟ ناشی از کمدانشی است؟ مسائل سیاسی غیراقتصادی در این بین دخیل است؟ مسائل روانشناسانه و شخصیت فرد سیاستمدار را باید در نظر بگیریم؟ یا چه؟
بیتردید مجموعهیی از عوامل در این ماجرا دخیلاند. در اوایل دهه 50 خورشیدی که قیمت نفت خیلی بالا رفت، درآمد ناشی از فروش آن به صورت دارایی خارجی بانک مرکزی باعث افزایش پایه پولی شد. دولت شروع کرد به اجرای سیاستهای انبساطی مالی و تزریق این پولها به اقتصاد. این اتفاق البته در کشورهای دیگر مثل الجزایر و عربستان سعودی هم افتاد. اما عربستان آنقدر دلار داشت که بتواند بیدرنگ جلوی وقوع مشکل را بگیرد. در هر حال، اینگونه رفتارهای صاحبان قدرت چندین سرچشمه دارد. یکی این است که در نظام دولتی کسانی پیشرفت میکنند که بلهقربانگو باشند. آنها میدانند که رییس دوست دارد چه چیزی بشنود و همان را به او میگویند. رگ خواب رییس دستشان میآید. در دوره افزایش درآمدهای نفتی قبل از انقلاب کسی مثل هویدا نخستوزیر بود. اگر از او میپرسیدی الآن روز است یا شب، باید میدید که «اعلیحضرت» چه میگوید. کسانی مثل محمد یگانه [1374-1302، رییس بانک مرکزی در سالهای 1352-1354] و خیلیهای دیگر که هشدار میدادند، به آنها میگفتند بروید پی کارتان. از آنجا که کسانی مثل قوامالسلطنه و امینی و مصدق و رزمآرا و دیگران به شاه بیاعتنایی کرده بودند،
او به سمت کسانی مثل هویدا رفته بود. هویدا دیگر نخستوزیر نبود، شده بود رییس دفتر شاه.
مساله دوم این بود که شاه احتمالاً عقده خودکمبینی داشت. او در زمان جنگ جهانی دوم دیده بود که پدرش را، با آن همه اقتدارش، برکنار کرده بودند و این چیز کوچکی نبود. رضا شاه در مقابله با اشرار داخلی و حتی در برابر خارجیان با اقتدار عمل کرده بود. در زندگی خصوصی هم روحیه دیکتاتوری خود را نشان میداد. مخبرالسلطنه هدایت در مورد رفتار او میگوید که روزی داشت سوار ماشین میشد، گفت اشرف زن فلانی شود و شمس هم زن بهمانی. رضا شاه همچو شخصیتی داشت و کسی هم جرأت نمیکرد در جواب او چیزی بگوید. محمدرضا شاه چنین پدری را دیده بود و او را هم به آن صورت از قدرت کنار زده بودند. کسانی مثل قوامالسلطنه و مصدق و دیگران هم به او بیاعتنایی کرده بودند. به همین خاطر احتمالاً یک جور عقده هم داشت و در انتظار روزی بود که بیاید بگوید من هستم که تصمیم میگیرم و حرف حرف من است.
برسیم به برنامه ششم. برنامه ششم با انقلاب همزمان شد و اجرا نشد؟
در جزوه «سابقه برنامهریزی در ایران»، که سازمان برنامه و بودجه در سال ۱۳۷۷ منتشر کرده، آمده است که برنامه ششم تدوین شد، ولی به علت وقوع انقلاب اسلامی اجرا نشد. اما من عضو گروه تدوین برنامه ششم بودم و تا آنجا که به یاد دارم این برنامه تدوین هم نشد. هر روز یکی رییس میشد. اوضاع خیلی آشفته شده بود. حتی اصول کلی را هم نتوانستیم تدوین کنیم. البته من در سال 57 از سازمان برنامه بیرون آمدم و به بانک توسعه و سرمایهگذاری ایران رفتم و در بهار سال 59 هم از ایران بیرون آمدم. بعد از خروج من از سازمان برنامه ممکن است کارهایی کرده باشند، اما تا آنجا که من میدانم برنامه ششم حتی تدوین هم نشد.
برداشت کلی از صحبتهای شما این بود که جز یکی دو برنامه آخر بر برنامههای قبلی الگوی نظری خاصی حاکم نبود و بیشتر مجموعه طرح داشتیم.
برنامه اول - که اجرا نشد - و برنامه دوم - که با موفقیت اجرا شد - برنامه جامع نبودند و مجموعهیی از طرحها بودند. برنامههای سوم و چهارم و پنجم - پیش از تجدید نظر - برنامههایی جامع و هماهنگ و مبتنی بر اقتصاد کینزی بودند. برنامه پنجم تجدید نظرشده بر اساس اصول دانش اقتصاد نبود و هدفهایش تحققیافتنی نبود.
اقتصاد کینزی آن روزها الگوی غالب در بین اقتصاددانان دنیا بود.
بله، تا اینکه در دهه 70 میلادی - اواخر دهه 40 و اوایل دهه 50 شمسی - به تدریج در درستی اصول مکتب اقتصاد کینزی تردید کردند و بعد هم این فکر تا اندازهیی به ایران کشیده شد و برخی از افراد سعی کردند جلوی زیادهرویها را بگیرند، اما شاه در حالتی نبود که این حرفها را گوش کند.
چه کشورهایی همزمان با ما روند تهیه و اجرای برنامههای توسعه را شروع کردند و در فاصله سیساله تدوین نخستین برنامه توسعه تا زمان وقوع انقلاب آنها به کجا رسیدند؟
آن زمان خیلی از کشورهای در حال توسعه به دنبال این نوع برنامهها میرفتند. هندوستان، الجزایر، عراق، پاکستان. همه این سیاست را پی گرفتند. اما نکته این بود که کمتر کشوری امکانات ایران را داشت. به مثل هندوستان جمعیت زیادی داشت و برنامههایش در زمان نهرو نادرست تدوین شده بود و از تکنولوژی فاصله میگرفتند. آنها البته نیروی کار بسیار زیادی داشتند، اما امکانات ایران را نداشتند. الجزایر تا حدودی امکاناتی شبیه ایران داشت، اما به مشکلات خاص خودش دچار شده بود. در مجموع، کشورهای زیادی به همین راه رفتند، اما در مقام مقایسه میتوان گفت که نه امکانات ایران را داشتند و نه شاید به خوبی ایران کار کردند. یادم است آن زمان کارگران از کره جنوبی میآمدند در ایران راننده میشدند و آرزویشان این بود که کشورشان روزی مثل ایران شود. با این حال باز باید بر همان نکته آغازین تاکید کنم که اوضاع زمانه را باید در نظر بگیریم. میخواهم بگویم که امروز دیگر نمیتوانیم برنامهریزی کنیم. دولت باید برنامهریزی را کنار بگذارد و فقط سیاستهای کلیاش را بیان کند. امروزه برنامه فقط میتواند خیلی کلی و به شکل سیاست جامع باشد. اصلاً باید اصطلاح «برنامه توسعه» را از فرهنگ دولت ایران حذف کنیم.