در فوریه سال 1970، ژانگ هونگ بانگ 16ساله، در روستای آنهویی در یکی از مناطق دور افتاده شرق چین مادرش را لو داد. او یادداشتی به زیر در خانه افسر روستا انداخت و در آن خبر داد که مادرش از انقلاب فرهنگی و اصول «مائوتسه تونگ» انتقاد میکند. مادر ژانگ دستگیر شد. طبق اصول آن زمان در ملاء عام کتکش زدند و سپس بهدار آویخته شد. دههها بعد ژانگ صاحب یکی از پر خوانندهترین وبلاگهای چین شد. او در این وبلاگ از بزرگترین تراژدی زندگیاش هم نوشته است. همه هدفش این بود که نام مادرش را تطهیر کند و توضیح دهد که چگونه ممکن است چنین چیزی اتفاق بیفتد. او در نخستین مطلبی که در ماه آوریل منتشر کرد، نوشت: «من میخواهم مردم چین را وادار کنم تا در این باره فکر کنند. چگونه چنین تراژدی هولناکی از سوی پسر برای فرستادن مادر به سمت میدان اعدام ممکن است، اتفاق بیفتد و ما چگونه میتوانیم از وقوع دوباره چنین جریاناتی در کشورمان جلوگیری کنیم؟» ژانگ هنوز در زندگی خود از کابوسهای مربوط به مرگ مادرش در عذاب است و این دقیقا همان چیزی است که انقلاب فرهنگی چین با چینیها کرد. پنجاه سال قبل یعنی در 16 ماه مه سال 1966 مائوتسه تونگ برنامهیی با
عنوان «انقلاب فرهنگی بزرگ پرولتاریا برای پیشبرد اهداف» پایهریزی کرد که در حقیقت هدفش به راه انداختن جنگی مخفی علیه دایره «روشنفکران بورژوازی» بود. این افراد، نمایندگان جریاناتی بودند که «مخفیانه وارد حزب کمونیست، ارتش و فرهنگ چین»شده بودند. یک سال بعد مائو در نامهیی به همسرش جیانگ کینگ نوشت که دنبال ایجاد «بزرگترین بینظمی زیر اسمان کره زمین» است تا «دست آخر به بزرگترین نظم دست» یابد.
اما او تنها به نخستین هدف دست پیدا کرد. بین ماه مه سال 1966 تا مرگ مائو در سال 1976 که موجب پایان یافتن انقلاب فرهنگی شد چیزی حدود یک میلیون نفر از چینیها جانشان را از دست دادند. بیش از میلیونها نفر از خانههایشان در شهرها به مناطق روستایی رانده شدند و دهها میلیون چینی نیز تحقیر، شکنجه و تبعید شدند. حزب کمونیست به هیچوجه دلش نمیخواهد بزرگداشتی برای آن روزهای وحشتزا برگزار کند. این انقلاب فرهنگی «فاجعه» هنوز برای اعضای حزب از نظر امنیتی یک کابوس تمام عیار است. اما تمام اینها باعث نمیشود که چینیها در فضای مجازی درباره آن صحبت نکنند. تا حدی که گاهی اوقات شدت گرفتن بحثها در این مورد این موضوع را به سطح رسانههای جریان اصلی نیز میکشاند.
برای بسیاری از خارجیها این دوران یکی از تلخترین اپیزودهای تاریخ برای چین است که میتواند با کشتارهای 1793 پس از انقلاب کبیر فرانسه مقایسه شود. با این فرق که در آن زمان کشتار تنها چند ماه ادامه داشت و این کابوس جان انسانهای کمتری را گرفت. اما انقلاب فرهنگی چین سه سال خشونت کامل و یک دهه ترور را شامل میشد. (شاید هم بیشتر حتی در سال 1979 دو سال پس از مرگ مائو انقلاب فرهنگی به عنوان یک پیروزی در چین قلمداد میشد.) آن زمان دورانی از جهل و حماقت بود. دانشآموزی درباره معلمش مینویسد«ما خانم معلم را تا سر حد مرگ با مشت و لگد کتک زدیم و همین برای ما رضایت بخش بود.» در طول ماهها و سالهای بعد دانشگاهها و مدارس بسته شدند. پس از بازگشایی دوباره، مدرسه راهنمایی شماره 23 پکن بهعنوان الگوی مد نظر مائو و انقلاب فرهنگی پرولتاریا بهخاطر اختصاص مدت زمان محدود برای «آشنایی با فرهنگ» (به خاطر اختصاص زمان محدود به آموزش ریاضی) شناخته شد.
مبارزه حافظه
آن زمان دورانی از ویرانی بود. وقتی که داعش سعی داشت ویرانههای پالمیرا در سوریه از بین ببرد بسیاری از چینیها آن را با از بین بردن معبد کنفوسیوس در سال 1966 مقایسه کردند. در آن زمان گروه گارد سرخ (جوانان مائوئیست) به این معبد به عنوان یکی از بزرگترین گنجینههای ملی در شرق چین وارد شدند و آن را از بین بردند. آنها هزاران نسخه خطی و الواح باستانی و دیگر مظاهر «زندگی فئودالی» را نابود کردند. از تعداد 6 هزار و 843 مکان تاریخی و فرهنگی چین گارد سرخ تعداد 4 هزار و 922 تای آنها را بهطور کامل تخریب کرد.
بالاتر از همه، زمان مرگ خیلیها فرا رسیده بود. در ووهان، منطقهیی در مرکز چین، به 54 گروه گارد سرخ در ازای کشتار دانشآموزان دبیرستان 50 یوان (معادل یک ماه حقوق ان زمان) پاداش پرداخت میشد. یکی از نوجوانان آن زمان میگوید«من با چاقوی ستاره دارم (هدیهیی از سوی گارد سرخ) 5 کودک را کشتم.»
در داشینگ، حومه جنوبی پکن، 325 نفر از افراد دارای خانه و ثروتمند چینی تنها در یک شب کشته شدند. یک روزنامهنگار چینی در سال 2000 داستان زندگی پیرزنی را بازگو کرد که نوهاش را جلو چشمانش زنده به گور کردند. پیرزن تنها تعریف کرد که نوهاش در اخرین لحظات گفته بود«مادر بزرگ در چشمانم شن فرو رفته» و کسی که او را زنده به گور میکرده پاسخ داده «کمی صبر کن دیگر همان را هم حس نخواهی کرد.»
در روایتی تایید نشده و کابوسگونه نیز ادعا شده مردم گوانگ شی، در جنوب چین به خاطر نفرت ناشی از طبقه اجتماعی به ترتیب مرتبه در جامعه شان خورده شدند. فرانک دیکوتر، در مقاله «انقلاب فرهنگی: تاریخ مردم» مینویسد: «در آن زمان رهبران قلب و جگر این مردمان را با گوشت خوک مخلوط میکردند و میخوردند در حالی که مردم عادی اجازه داشتند از دیگر اعضای بدن همچون دست و پا استفاده کنند.» دیکوتر تخمین میزند بین سالهای 1966 تا 1976 دو میلیون نفر از چینیها در نتیجه خشونتهای سیاسی جانشان را از دست دادند. این تعداد از چینیها کشته شده در مقابل افرادی که قبل از انقلاب فرهنگی چین در اندونزی کشته شدند رقم قابل توجهی نیست. تعداد قابل توجهی از پولدارها و انسانهای متعلق به طبقات بالای جامعه نیز در سال 1940 پس از پیروزی مائو در چین در جنگهای داخلی از میان رفتند. میلیونها نفر دیگر نیز در دهه 1950 در اثر قطحی که مائو عاملش بود و آن را «جهش رو به جلو» نام نهاده بود جانشان را از دست دادند. اما انقلاب فرهنگی چین تنها ایجاد هرج و مرج برای بودن هرج و مرج بود. این برنامه از سوی مائو برای کنار زدن رقبای واقعی و خیالی در حزب و کنار زدن
افرادی اجرا شد که به حکمت او شک داشتند. پس از قحطی، مائو فکر میکرد که قرار است طرد شود. برای به دست آوردن دوباره کنترل، او دانشآموزان و کارگران را فراخواند تا «سرچشمههای آشوب» را از بین ببرند. جز «خود مائو و افرادی که او مستقیما آنها را تایید کرده است» دیگ افراد مشکوک محکوم به مرگ شدند.
تا سال 1968 تقریبا تمام افراد سه مقر اصلی حزب کمونیست به دلیل تشخیص خیانت و اعمال ضد انقلاب کشته شدند. لیو شائوگی، رییسجمهور وقت، و کسی که مائو لقب جانشین او را داشت نیز جزو همین افراد بود. مائو در ابتدا از این انقلاب برای از میان برداشتن رقبای شکست خورده استفاده کرد اما بعدها تصمیم گرفت تا فراتر از این عمل کند. بر اساس گفتههای «چن بِدا» منشی مخصوص مائو که بعدها مدیر برنامهریز انقلاب فرهنگی مائو شد «مائو فکر میکرد وقتی قرار است، اشتباهی تصحیح شود یک نفر باید قدمهای بزرگی را فراتر از محدودیتها بردارد.» این دقیقا همان کاری بود که مائو بارها و بارها در طول زمامداریاش انجام داد.
ارثیه شکستخورده
واکنشها به این انقلاب خونین موجب شده تا زمامداران چینی که عموما خودشان از قربانیان همین انقلاب بودند دایما به این فکر کنند که چگونه میتوان از بروز دوباره چنین حوادثی پیشگیری کرد. ون جیابائو، نخستوزیر سابق چین در یک انتقاد نادر در سال 2012 گفته بود«بدون اصلاحات سیاسی ممکن است حوادثی همچون انقلاب فرهنگی یک بار دیگر اتفاق بیفتد.»
خشونتهای انقلاب فرهنگی به خوبی میتواند این مساله را که چرا دموکراسی همپای آزادسازی اقتصاد قدم به قدم پیش نرفت را به خوبی توجیه کند. برای غیرچینیها قبول کردن اینکه دانشجویانی که در سال 1989 در میدان تیان آن من به اصول مائو اعتراض کردند، همانهایی بودند که سالها قبل شعارهای مائو را فریاد میزدند کمی دور از ذهن است. اما برای رهبران امروز چین هیچ چیز دور از ذهن نیست. از نظر آنها انقلاب فرهنگی چین اجرای «یک دموکراسی بزرگ» به دست مردمی است که میتوانند به راحتی خون رهبرانشان را بریزند. «ژانگ لیفان»، نویسنده و تاریخ نگار چینی میگوید: تنها کسانی که فکر میکنند آن دوران خوب بود، نسلهای قدیمیتر، کارگران بازنشسته یا مقامهای هم دوره مائو هستند. چون فکر میکنند آن موقع برای خودشان کسی بودند، برای همین حسرت آن موقع را میخورند. اصطلاحی در زبان چینی هست که میگوید، هنوز به کسی اعتماد میکنید که همیشه بهت کلک زده است. این بساط هنوز هم وجود دارد، چون جامعه خیلی بیثبات است. توزیع نابرابر سرمایه و ثروت باعث میشود مردم ناامید بشوند و فکر کنند، دوران مائو بهتر بود.»
شاید دانشجویان چینی سال 1989 اعتقادی به شعارهای انقلاب فرهنگی مائو نداشتند اما اگر به آنها فرصتی دوباره داده میشد با توجه به منطق مقامات چینی ممکن بود که آنها نیز همانند نیروهای گاردسرخ خشونتآمیز برخورد کنند. مقامات چینی در آن زمان هیچ مدرکی دال بر اینکه دانشجویان چنین کاری میکردند ارائه ندادند چرا که نیازی به این کار نمیدیدند. کابوس انقلاب فرهنگی به تنهایی میتواند بسیاری از سرکوبها را توجیه و راه دموکراسی در این کشور را ببندد.
منبع: اکونومیست