محمدحسین مهرزاد| الان که من دارم این چهار خط و نصفی را برای شما مینویسم عصر روز جمعه است. شما در منزل مشغول استراحت هستید یا در حال گشت و گذار هستید اما روزنامهنگار جماعت سر کار است. البته اگر بلایی که سر من آمده سرشان نیامده باشد!
من الان که مشغول نوشتن هستم نه در تحریریه روزنامه که در ماشین و جاده لواسان به تهران هستم و دارم همینطور حرص میخورم و مینویسم. حرص خوردن هم دارد. عصر جمعه است و خانوادههایی که میخواستند نهار را بیرون از شهر نوش جان کنند بعد از نهار و چای و سایر مخلفات تصمیم دارند برگردند تهران تا احتمالا عصر جمعه را چرتی بزنند و غروب هم فوتبال ببینند و آماده شنبهای پر انرژی شوند اما همه با هم کورخواندهاند. حالا چرا خودم را قاطی آنها نکردم؟ دلیلش این است که من میخواستم پس از صرف نهار با خانواده بهسرعت برگردم تهران و خودم را به دفتر روزنامه برسانم. من نه میخواستم چرت عصر جمعه بزنم و نه با این وضعیت احتمالا میتوانم مسابقه تیم مورد علاقهام را از تلویزیون ببینم.
این ترافیک وحشتناک جاده لواسان بهتهران مصیبتی است برای خودش. قبول دارم که بخشی از آن بهدلیل حجم بالای خودروها و ظرفیت محدود جاده است. کاری هم نمیشود کرد لابد. اما فکر کنم فهمیدن این موضوع سخت نباشد که شانه خاکی جاده جای ویراژ دادن نیست. نکن برادر من. فکر میکنی زرنگی؟ یک پوزخند هم به من میزنی و ویژ میروی بعد ما میمانیم و گرد و خاکی که تو به پا کردهیی و احتمالا نام بردن از چند موجود شریف که بهصورت دسته جمعی توسط سرنشینان سایر خودروها بیان میشود. آخرش چه میشود؟ 500متر جلوتر تو هم مجبوری توقف کنی چون تا ابد که جاده شانه خاکی ندارد. عرض جاده که کم میشود تو هم باید بپیچی جلو امثال من که ساعتی در ترافیک ماندهاند. آنجا هم یاد و نام موجودات سر به زیر و باربردار محترمی زنده میشود.
میگویند در مطلب نباید توصیه مستقیم داشت چون نتیجه نمیدهد. اما وقتی تو خیلی مستقیم به من توهین میکنی من حق ندارم همینطوری مستقیم به تو بگویم که ما هم بلدیم از خاکی برویم. زرنگ بازی درنیاور. این سفر مختصر مفید را بهخودت و ما
زهر مار نکن. راستی این آخر سر از دوستانی که اینترنت را روی موبایل هم فراهم کردهاند تشکر میکنم فقط اگر خدای نکرده کسی ناراحت نمیشود بد نیست سرعتش کمی بیشتر باشد تا برای فرستادن این چهار خط و نصفی، نیم ساعت معطل نشویم.