ضریب جینی و امثال آن با رشد همراه بودهاند اما این آمار و ارقام از هزینه خانوار استخراج شدهاند که اصلا مساله خوب و درستی نیست. هرچند کاهش نابرابری و افزایش توزیع را نشان میدهند اما بسیاری از نکات را مبهم میگذارند؛ از جمله سرمایه موجود در کشور و میزان داراییها که خود نشاندهنده عدم شفافیت است. این امر باعث میشود که تصویر روشنی از میزان واقعی نابرابری نداشته باشیم.
افرادی که به هر دلیلی زودتر توانستهاند به شهرها بیایند و صاحب زمین بشوند. حالا براثر عواملی که در نظام تصمیمسازی و تصمیمگیریهای اقتصادی به وجود آمده است، این شخص بدون اینکه کار خاصی انجام داده باشد با در اختیار داشتن مثلا 400متر زمینی که چندین سال پیش خریده است اکنون صاحب ثروتی میلیاردی شده است. نکته قابل تامل و تکاندهنده این است که این شخص هیچ کار خاصی انجام نداده است. نوآوریای نداشته، مولد نبوده یا کارآفرینی هم نکرده است
بسیاری از افرادی که میتوانستند جذب بازار کار شده و باری از دوش اقتصاد بردارند نه تنها وارد حوزههای اقتصادی نشدهاند بلکه باعث ایجاد فرهنگی اقتصادی شدهاند که در آن کار و تلاش و ایجاد فضای کسبوکار عملا معنایی ندارد
سرمایهگذاری برای ارتقای توان نیروی کار نکردهایم، اخلاق کار نداریم، کارفرماهای ما هم عادت بهانحصار دارند چون رقابت نداریم؛ بههمین دلیل اگر شرایط مناسب تولید نباشد، سراغ وامهای ارزان قیمت میروند و در بخشهای غیرمولد و سودآور سرمایهگذاری میکنند. از سوی دیگر دولتها هم سیاستهایی کاربردی برای رفع این مشکلات نداشتهاند
جامعهشناسی و اقتصاد در ظاهر دو رشته از علوم انسانی هستند که هر کدام هویت مستقل خود را دارند ولی در عین حال باتوجه به دامنه پژوهشی آنها، به نظر میرسد که حیات و رشدشان به هم گره خورده است. چراکه موضوع اصلی این دو علم استفاده بهینه از منابع برای انسان و نیازهای اوست. در واقع ارتباط جامعهشناسی و اقتصاد ارتباطی چندجانبه است و در طول زمان از لحاظ کمی و کیفی دچار دگرگونی و پیچیدگی شده است. در همین رابطه دکتر پویا علاءالدینی به «تعادل» میگوید: «اعتقادی به جدا شدن رشتههای گوناگون علوم اجتماعی از یکدیگر ندارم. اقتصاد و جامعهشناسی و انسانشناسی و حتی تاریخ را بسیار به یکدیگر مرتبط میدانم و فکر میکنم که تحلیلها بدون در نظر گرفتن این عوامل، به نتایج درست و دقیقی نخواهد رسید. اما باید این را هم پذیرفت که امروز در محافل آکادمیک این علوم تخصصی شده و برخی محققان بهصورت تخصصی به انجام تحقیق و مطالعه مشغول هستند. بنابراین باید حوزه و افراد مرتبط با این حوزه را بشناسند. تفکیک شدن حوزهها بیشتر به این دلیل است که بتوانند از دل آن کارهای دقیق و علمی و خوبی انجام بدهند.» استادیار دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران
همچنین درباره جامعهشناسی اقتصادی و تعریف آن میگوید: «جامعهشناسی اقتصادی، نگاه به روابط اقتصادی از منظر جامعهشناسی و تاثیر متغیرهای آن بر یکدیگر در جوامع انسانی است.» «تعادل» نیز از منظر جامعهشناسی اقتصادی به بررسی وضعیت اقتصادی کشور، نحوه ارتباط و تاثیر این دو رشته از علوم انسانی با یکدیگر، بحران بیکاری و طبقه متوسط در گفتوگو با پویا علاءالدینی پرداخته است.
جامعهشناسی اقتصادی را چگونه تعریف میکنید و جنبههای نظری و عملی آن چیست؟
پیش از هر چیز باید بگویم که اعتقادی به جدا شدن رشتههای گوناگون علوم اجتماعی از یکدیگر ندارم. اقتصاد و جامعهشناسی و انسانشناسی و حتی تاریخ را بسیار به یکدیگر مرتبط میدانم و فکر میکنم که تحلیلها بدون در نظر گرفتن این عوامل، به نتایج درست و دقیقی نخواهد رسید. اما باید این را هم پذیرفت که امروز در محافل آکادمیک این علوم تخصصی شده و برخی محققان به صورت تخصصی به انجام تحقیق و مطالعه مشغول هستند. بنابراین باید حوزه و افراد مرتبط با این حوزه را بشناسند. تفکیک شدن حوزهها بیشتر به این دلیل است که بتوانند از دل آن کارهای دقیق و علمی وخوبی انجام بدهند. اما این روش به این معنی نیست که تنها در این حوزهها کار میکنند بلکه افرادی نیز هستند که در حال مطالعه و تحقیقهای چند گرایشی هستند. حتی به تعبیری آنهایی که کارهای خیلی تخصصی انجام میدهند به نوعی سرباز هستند و بیشتر کارهای میدانی میکنند. یک عده هم نتایج پژوهشها و مطالعات آنها را میخوانند و به هم ارتباط میدهند.
این دو شاخه از علوم انسانی چه ارتباطی وتاثیری بر یکدیگر دارند و در سیاستگذاری کدام مقدمتر هستند؟
جامعهشناسی اقتصادی، نگاه به روابط اقتصادی از منظر جامعهشناسی و تاثیر متغیرهای آن بر یکدیگر در جوامع انسانی است. در واقع با این نام، حوزههایی را در اختیار گرفتند. مثلا از نگاه جامعهشناسی به کارآفرینی و مسایل موجود در این میان میپردازند. این روش ممکن است به کارها و مطالعات کسانی که پژوهشهای مدیریتی یا تاریخ اقتصاد میکنند نیز نزدیک باشد یا خود اقتصاددانها نیز در این زمینهها کار میکنند. به همین دلیل نمیتوان گفت که علمی بسیار متفاوت است اما افرادی که در این حوزه فعالیت میکنند نیز برای خود زاویه دیدی متفاوت تعریف کردهاند. یعنی از دیدگاه جامعهشناسی به شکلگیری روابط اقتصادی در جامعه نگاه میکنند.
البته به نظرم در ایران ما مشکلاتی در این زمینه داریم. ما جامعهیی در حال توسعه هستیم و با کشورهای توسعه یافته فرق میکنیم. همین فرق و متفاوت بودن باعث شده است که برخی رشتههای دانشگاهی ما نیز عجیب و غریب بشوند. از یک طرف در جامعه دانشگاهی ما این علاقه وجود دارد که رشتههای زیادی داشته باشیم و مدام رشته را ریزتر کنیم تا رشتهیی جدید به وجود بیاوریم. ظاهرا این رشته رشته کردن برای عدهیی منافع ایجاد میکند. مانند رییس دانشگاه شدن و همچنین امتیاز گرفتن. میدانید که اگر اساتید دانشگاه رشتهیی جدید تاسیس کنند امتیاز کسب میکنند. در عین حال در عمل با توجه به مطالعاتی که از این رشتهها منتشر میشود میبینیم که چندان دقیق و تخصصی نیست. نکته جالب و عجیب و غریب اینجاست که این ریز شدن آن اصل کلی را به نوعی به محاق برده است و بسیاری از مسایل مهم و کاربردی گم شده است. بهعنوان مثال در اقتصاد و موضوع توزیع؛ چندان مشخص نیست که چگونه انجام میشود، بر چه اساسی آیا تنها بر اساس مناسبات اقتصادی شکل میگیرد یا مناسبات سیاسی نیز در آن دخیل است. این توزیع در اختیار چه کسانی است، چگونه آن را کنترل میکنند؟ تقریبا از این موضوعات
هیچگونه اطلاعی نداریم. خود این مساله بیانگر این است که کاری در این خصوص انجام نشده است.
در کل منظورم این است که رشتهبندیهای ما چندان دارای منطق و براساس نیازهای جامعه نیست و بهصورت خیلی سطحی از فرنگ الگوبرداری شده است. باید بدانیم که علوم اجتماعی به هم مرتبط هستند و نمیتوانیم مثلا اقتصاد را از جامعهشناسی جدا کرد. البته با توجه به اینکه در ایران ما نظریهپرداز اقتصادی نداریم، بیشتر اقتصاددانان هر چند به مسایل اصلی اقتصاد مانند تورم، رشد و رکود و اثرات آن بر جامعه فکر میکنند و از این طریق به نوعی به جامعهشناسی نزدیک میشوند اما بیشتر به مسایل و کارهای ریاضی و اقتصادسنجی روی آوردهاند. نمیتوان گفت که کدام بر دیگری تقدم دارد بلکه بیشتر بر اساس زمینه کاری افراد و این که در کدام رشته فعالیت میکنند، مرتبط میشود.
با نگاه جامعهشناسی اقتصادی، وضعیت امروز اقتصاد ایران را چگونه ارزیابی میکنید؟
برای بررسی وضعیت امروز اقتصاد ایران ابتدا باید بدانیم که چه انتظاری از اقتصاد داریم. اقتصاددانان در این زمینه روشن صحبت میکنند بهعنوان مثال مساله رشد یا توزیع را مطرح میکنند و براین دو نکته تاکید هم دارند که البته بسیار به جا هم هست؛ آیا رشد اتفاق میافتد و منافع حاصل از رشد بر چه اساسی در جامعه توزیع خواهد شد؟ یعنی به نابرابری و عدالت اجتماعی نیز ذیل این پرسشها فکر میکنند. با پیگیری برای یافتن پاسخ برای این پرسشها، وارد حوزههای دیگری میشوند که آنها هم زیر مجموعه همینها قرار میگیرند، مانند مبحث و مساله تورم، اشتغال و بیکاری، سرمایهگذاری و پول. اما مهمترین مساله به نظرم همین رشد وتوزیع است. در این جا باز هم جامعهشناسی نزدیک میشوند. حالا اگر از این منظر به وضعیت اقتصاد امروز ایران با در نظر گرفتن قیمتهای واقعی نگاه کنیم میبینیم که از سال 1356که بالاترین سرانه تولید ناخالص داخلی تا امروز ما رشد نداشتهایم. این یکی از مسایل پرسشبرانگیز و ناراحتکننده است. وقتی رشد حاصل نشده باشد طبیعتا توسعهیی هم در پی نخواهد داشت. البته باید اشاره کرد که در برخی جهات مانند توزیع که مسالهیی بسیار مهم است رشد
داشتهایم. نتیجه این رشد یعنی کاهش نابرابری و بهبود شاخص جینی.
دلایل مختلفی هم برای این رشد وجود دارد که از جمله آنان میتوان به شهرنشینی و کاهش فاصله امکانات و خدمات بین شهرها و روستاها اشاره کرد که در زمان رژیم گذشته این فاصله زیاد بود. با توجه به اینکه نزدیک به 50درصد از جمعیت ایران ساکن روستاها بودند. الان این رقم به 30درصد یا کمتر از آن رسیده است. این مهاجرت به شهر به نوعی باعث کاهش نابرابرش شده است. چون با شهرنشینی میتوان حداقل از برخی امکاناتی که در روستاها به آن دسترسی نداشتند، برخوردار شوند. از سوی دیگر باید به افزایش سرمایهگذاریها در روستاها اشاره کرد. حتی توزیع پول به اسم یارانه نقدی به نوعی افزایش سرمایهگذاری و امکانات برای این قشر از افراد کشور محسوب میشود. در واقع اینگونه ارایه خدمات و افزایش سرمایهگذاری را هم میتوان از خدمات پس از انقلاب به این قشر از افراد دانست در عین حال باید گفت که چندان شاهکاری به حساب نمیآیند.
نکتهیی که باید به بحث اضافه کنم این است که هرچند ضریب جینی و امثال آن با رشد همراه بودهاند اما این آمار و ارقام از هزینه خانوار استخراج شدهاند که اصلا مساله خوب و درستی نیست. هرچند کاهش نابرابری و افزایش توزیع را نشان میدهند اما بسیاری از نکات را مبهم میگذارند؛ از جمله سرمایه موجود در کشور و میزان داراییها که خود نشاندهنده عدم شفافیت است. این امر باعث میشود که تصویر روشنی از میزان واقعی نابرابری نداشته باشیم. یکی از نکاتی هم که در این میزان دارایی و سرمایه همچنان پنهان است مساله ملک و تبدیل شدن زمین و خانه و امثال اینها به کالایی سرمایهیی است. خود این مساله نشاندهنده ضعف ما در حوزه اقتصاد شهری و مسکن و قیمت مستغلات است که چه عواملی موجب به وجود آمدن این وضعیت عجیب شده است. دقیقا در این جاست که حوزه جامعهشناسی اقتصادی خود را نشان میدهد و بررسی میکند؛ افرادی که به هر دلیلی زودتر توانستهاند به شهرها بیایند و صاحب زمین بشوند.
حالا براثر عواملی که در نظام تصمیمسازی و تصمیمگیریهای اقتصادی به وجود آمده است، این شخص بدون اینکه کار خاصی انجام داده باشد با در اختیار داشتن مثلا 400متر زمینی که چندین سال پیش خریده است اکنون صاحب ثروتی میلیاردی شده است. نکته قابل تامل و تکاندهنده این است که این شخص هیچ کار خاصی انجام نداده است. نوآوریای نداشته، مولد نبوده یا کارآفرینی هم نکرده است. حالا فرض کنیم این شخص زمین را میسازد. حالا تصور کنید نیمی از درآمد حاصل از خانهسازی را در بانک سرمایهگذاری کند، خوب میتواند زندگی خوبی برای خودش درست کند و این را نیز حق خود میداند. حالا از چه راهی به این ثروت رسیده است. هیچ راه، تنها زمین داشته است. این مساله خود باعث به وجود آمدن اتفاقی خاص در جامعه میشود. یعنی با گروهی از خانوار در جامعه روبهرو هستیم که عملا افراد آن کار خاصی انجام نمیدهند و بیشتر در خیابانها حضور دارند اما از قدرت خرید بالایی نیز برخوردار هستند. حال بسیاری از این افراد میتوانند جزو نخبگان جامعه باشند یا بشوند چرا که امکانات بالایی برای تحصیل و آموزش در اختیار دارند. حال علاوه بر اینکه این کار را انجام نمیدهند جذب بازار کار
هم نمیشوند.
وضعیتمان خوب است یا بد؟
از نظر من درحال حاضر وضعیت خوبی نداریم. چرا که با توجه به نحوه فعالیت اقتصادیای که پیشتر به آن اشاره شد بسیاری از افرادی که میتوانستند جذب بازار کار شده و باری از دوش اقتصاد بردارند نه تنها وارد حوزههای اقتصادی نشدهاند بلکه باعث ایجاد فرهنگی اقتصادی شدهاند که در آن کار و تلاش و ایجاد فضای کسبوکار عملا معنایی ندارد. بسیاری از این افراد اگر درپی تحصیل و دانش باشند عازم خارج میشوند. برخی دیگر نیز بازهم آنگونه که باید پس از تحصیل وارد بازار کار نمیشوند چرا که با توجه به وضعیت دستمزدها و سختی فضای کسبوکار عملا طرف میگوید که با مثلا مدرک فوق لیسانس چگونه با 700 یا 800هزار تومان در ماه میتوانم اموراتم را بگذرانم. حالا این فرد چه میکند. در عوض استفاده از تخصص و دانشی که کسب کرده است میرود سراغ مغازهداری و کاسبی.
یعنی بهطور کل الگو و استاندارد زندگی عوض شده است. در واقع الان کسی موفق محسوب میشود که چند خانه و مغازه داشته باشد. ضمن اینکه رفتارهای اقتصادی این قشر نمود فرهنگی هم دارد. مثلا همین گشتهای شبانه با ماشینهای آنچنانی که گاهی آدم فکر میکند در هالیوود است. مگر 12شب بهبعد جایی باز است؟ پس این همه آدم در خیابانها چه کار میکنند. خوب واضح است که این افراد فردا صبح زود کاری ندارند و نمیخواهند سرکار بروند. خوب این افراد عمدتا از طبقه یا قشر متوسط به بالا هستند که قرار است موتور توسعه و رشد کشور باشند. رصد کردن همین رفتار آنها زیاد کار پیچیدهیی نیست و جوابش نیز ساده است؛ با این وضعیت کدام رشد و توسعه صورت خواهد گرفت؟ همچنین چه کسانی میخواهند این کار را انجام بدهند؟ حالا میتوان با نگاه توسعهیی نیز به این قضیه نگاه کرد. توسعه که با نگاه اقتصاد سرمایهداری دیده میشود نه اردوگاه سوسیالیسم چرا که آن سمت دیگر مضمحل شده است. حتی کشور چین هم سوسیالیسم مبتنیبر بازارآزاد دارد.
توسعه سرمایهداری را چگونه تعریف میکنید؟
یعنی اینکه کسی به نام سرمایهدار یا کارآفرین، با استخدام تعدادی افراد فعالیتی اقتصادی راه میاندازد واز این افراد مازاد استخراج میکند که بعضا در ادبیات مارکسیستی به آن بهرهکشی میگویند. یا به تعریفی دیگر حق خلاقیت و کارآفرینی خود را میگیرد. حالا در این فضا توسعه چگونه شکل میگیرد؛ براثر رقابت و افزایش توان تکنولوژیکی و بهروز بودن و شدن. در واقع سرمایهداری توسعه را بهوجود آورده است. هر چند در مورد نکات منفی آن صحبت زیاد میشود ولی نباید غافل بود که عواید حاصل از سرمایهداری باعث رونق و رشد جامعه است. البته طی یکی دو قرن اخیر بحرانهایی نیز در این نظام بهوجود آمده اما تمام آنها باعث بهوجود آمدن تعادل در این میان شده است. بهگونهیی که در این جوامع قشر کارگر هم افزایش سطح تکنیکی داشته است و هم براثر شورشها و تشکیل سندیکاها بهخصوص پس از جنگ دوم جهانی توانسته است تاحدودی به وضعیت خودش سروسامان بدهد.
دولتهای رفاهگستر هم درپی اینها بهوجود آمده است. به این معنی که کارفرماها شاید به آن صورت حاضر نبودند هزینه سرمایههای انسانی کارگران را بدهند اما حاضر بودند از دولتی طرفداری کنند تا این کار را به جای آنها انجام بدهد و هزینهاش را بپردازد. آنها دوست داشتند که در صورت تعدیل نیروی انسانی با شورشها و اعتراضهایی از این قبیل مواجه نشوند و به جای آن با دادن حقوق بیکاری و خدماتی مانند این، مانع از شکلگیری و بروز اعتراضها بشوند. اما در عین حال خودشان نمیخواستند که با آن طرف رودررو شوند به همین دلیل هم از دولتی حمایت میکردند و میکنند که جای آنها عمل کند. در واقع آنها با پرداخت مالیات و عوارض هزینه این کار را میپردازند تا دولت در موقع نیاز به برطرف کردن مشکلات بپردازد. ضمن اینکه محل مصرف قسمتی از این مالیات نیز باز به نفع کارفرمایان است، مثلا توسعه امکانات حملونقل کالا یا رفتوآمد نیروی کار. این خود باعث افزایش سطح کارایی اقتصادی میشود. به عنوان مثال شبکه حملونقل باعث شده است که نیروی کاربتواند راحتتر و کمهزینهتر رفتوآمد کند. حتی این افزایش رفاه در حملونقل باعث انتقال ارزانتر و سریعتر نیروی کار
از شهرهای کوچکتر و حاشیه شهرهای بزرگ میشود. این نکته باز هم باعث افزایش کارایی اقتصادی و درپی آن افزایش سطح رفاه شهروندان میشود.
بهرهکشی را با بار منفی بهکار میبرید یا برای خودتان مصطلح است؟
نه منظور استفاده از نیروی کار و تولید مازاد است. ببینید، در توسعه سرمایهداری کارآفرین بهگونهیی با بهره گرفتن از نیروی کار به سود دست پیدا میکند. قسمتی از آن صرف سرمایهگذاری و افزایش و گسترش سطح کار میشود و قسمتی از آن نیز به عنوان مالیات در اختیار دولت قرار میگیرد و آن هم برای افزایش رفاه و پرداختن به زیرساختها مورد استفاده قرار میگیرد. اگر این رابطه را در ذهن داشته باشیم میتوانیم به توسعه در ایران بپردازیم. در ایران اتفاقات دیگری رخ میدهد که در حوزههای گوناگون قابل رویت است، در حوزه سیاسی و شهری و غیره میتوان وارد شد و آثارش را دید. حالا آن اتفاق چیست؟ درآمد نفت است. ایران قبل از وارد شدن به دوره مدرن نوع دیگری از بهرهکشی داشته است که به نظام اربابرعیتی معروف است. در آن نظام عملا کارگران آزاد نبودند و نحوه استفاده از مازاد سرمایه هم دوباره وارد مسیر سرمایهگذاری نمیشده است. در واقع آن نظام، ایستا و بدون تحرک بود و قرنها نیز ادامه داشت. هیچ تحرکی ایجاد نمیکرد. اما یکی از زیباییهای سرمایهداری در این نکته است که همواره انقلابی و پویا عمل میکند و نظامات ایستا را از بین میبرد و به هم
میریزد. ایران هم به هر ترتیب وارد این دوران جدید شد. ایران نیز میخواست که زیرساختها را عوض کند. اما تمام این کارها را دولت انجام داد.
این درحالی است که در اروپا در ساختن بسیاری از زیرساختها، بخش خصوصی نقش بسیار پررنگی داشته است. چیزی که در ایران بهچشم نمیآید. یعنی ما بخش خصوصی قدرتمندی نداشتیم که بخواهد برای رفع مشکلاتش دستبهکار شود. درنتیجه دولت برای تمام اینها هزینه کرده است، سرمایه این کار از کجا تامین شده است از فروش نفت. اتفاقی که در این حالت برای ما رخ داده است عکس اروپا و دولتهای رفاهگستر است. درآنجا رابطه تولید سرمایهداری و بهوجودآمدن دولت رفاهگستر تنگاتنگ و درهمتنیده است ولی در ایران این رابطه گسسته و دور از هم است. چرا که سرمایهداری بهشکل واقعی و اصلی برای بهرهگیری یا بهرهکشی از نیروی کار شکل نگرفته است.
بهرهکشی از نیروی کار بهمعنی رقابت است. در ایران چون بازارها بسته و بعضا انحصاری هستند، عملا رقابتی هم وجود نداشته است. البته بهاین معنی نیست که وضعیت طبقه کارگر ما خوب بوده است. خیر اتفاقا وضعیت چندان مطلوبی نداشتند. عدمرقابتی بودن مانع از افزایش سطح تکنولوژیک و فکری و ارتقای توان نیروی کار شده است.
راهکار جامعهشناسی اقتصادی برای بحران بیکاری چیست؟
پیش از انقلاب البته نیاز بهسرمایهگذاری و صنعتیشدن درک و حس شده بود اما نگاه سادهانگارانه بود و فکر میکردند بهراحتی میتوانند با پول نفت زیرساختها را برای حرکت بهسوی صنعتیشدن مهیا کنند؛ اما در عمل کار سادهیی نبود. چون هیچیک از بایستههای این کار موجود نبود بهجز سرمایه که آن هم از نفت بود. چگونه میتوانستند صنعتی شوند و مازاد داشته باشند یا بهسمت صادرات بروند. درحالیکه اول راه بودند و تازه تولید را شروع کرده بودند. در دوران قبل از انقلاب هرچند صنایع کارخانهیی در حال رشد بودند ولی عملا تعداد بسیار زیادی از افراد جامعه کار نداشتند. در روستاها هم همینطور. چون سازوکار را درست شناسایی نکرده بودند. از سوی دیگر صنایعی که داشتیم سرمایهبر بودند نه کاربر. مثل صنایع نفت و صنایع پاییندستی آن. درنتیجه بسیاری از افراد که وارد شهرها میشدند کار خاصی نمیتوانستند انجام بدهند. بههمیندلیل اگر دقت و مطالعه شود طی آن دوره تا امروز بیشتر از همه، بخش خدمات از نوع رسمی و غیررسمی ما رشد داشته است و تعدادی را نیز مشغول بهکار کرده است. اما ما همچنان با مشکل بیکاری آن هم از نوع حاد آن بهخصوص در میان تحصیلکردهها
روبهرو هستیم. آنهم بهدلیل عدم رشد اقتصادی است. یکی از دلایل نداشتن رشد هم نبودن رقابت است. چرا که رقابت علاوه بر ایجاد فضای جدید کار، باعث ارتقای نیروی کار میشود. حالا نقدی که بهبهرهکشی داشتید را اینجا پاسخ میدهم. نیروی کار باید قابلیت بهرهکشی را داشته باشد. مثل منظم بودن، توان کار جمعی کردن، توان افزایش سطح فنی را داشتن حتی توان و قابلیت نکات سادهیی مانند ایستادن در صف، حل مشکل از راه صحیح. اما در ایران برای این کار آموزش مناسب نداشتیم. چرا که بازار رقابتی نداریم تا در آن مجبور به انجام این کار باشیم. حتی اگر سرمایهگذار خارجی هم قصد داشته باشد در ایران سرمایهگذاری کند بیشتر بهسمت پتروشیمی و صنایعی اینچنینی میرود.
میتوان بهطور خلاصه اینگونه بیان کرد؛ سرمایهگذاری برای ارتقای توان نیروی کار نکردهایم، اخلاق کار نداریم، کارفرماهای ما هم عادت بهانحصار دارند چون رقابت نداریم؛ بههمین دلیل اگر شرایط مناسب تولید نباشد، سراغ وامهای ارزان قیمت میروند و در بخشهای غیرمولد و سودآور سرمایهگذاری میکنند. از سوی دیگر دولتها هم سیاستهایی کاربردی برای رفع این مشکلات نداشتهاند. یکی از کارهایی که دولت میتواند انجام بدهد ارایه خدمات ارزانقیمت به کارگران است که آنها با دستمزدی که برای زندگی پایین هست نیز بتوانند زندگی کنند. اما بهنظرم مهمترین نکته عدم وجود الگوی مناسب برای کارکردن، خلاقیت وکارآفرینی است. درواقع جامعه ما بهسمتی رفته است که در آن قبح بیکار بودن ریخته است. در اروپا و امریکا اما اینگونه نیست. آنها سعی میکنند که به استقلال مادی برسند. میتوانند برای آینده و آنچه در نظر دارند برنامهریزی کنند. میتوانند از افراد موفق الگوبرداری کنند. ولی در ایران آیا اینگونه هست؟ وقتی که میبینند میتوان با کارهای غیرمولد و رانت و غیره، بدون زحمت به ثروت برسند چرا باید بهخود زحمت بدهند. حالا نسلی که اینگونه فکر
میکند برای نسل بعدیاش چه میراثی میتواند بهجا بگذارد.
در کشورهای سرمایهداری باور اینکه انسان با کار و تلاش و زحمت زیاد و دلبهکار دادن میتواند بهدلخواهش برسد وجود دارد اما بهنظرم در ایران این باور نیست. بلکه باور زدوبند بیشتر وجود و کاربرد دارد. بعضا هم از گوشهوکنار میشنویم که فلانی خودش را بست.
این یکی از آفات اقتصاد تکمحصولی یا رانتی نیست؟
وقتی که درآمد زیاد باشد اما توزیع نامناسب، اینگونه میشود و فساد شکل میگیرد. بهدلیل اینکه تمام پول در دستان دولت است و بهمیزان دوری و نزدیکی به دولت هرکس میتواند از این رانت منتفع شود. این ربطی به این دولت یا آن دولت هم ندارد. پیش از انقلاب هم با این مساله مواجه بودیم البته با شکلی متفاوت. درواقع دلیل اصلی این امر استقلال مالی دولت از ملت است.
کمی از این بحث خارج شویم، یکی از برجستهترین جامعهشناسان معاصر گفته است که نزدیکشدن این دو علم بههم علاوه بر رشد جامعهشناسی و کمکهای مطالعات آن به اقتصاد، بهدلیل تغییراتی است که درون اقتصاد رخ داده است. منظور کدام تغییرات است؟
منشأ این دو علم که یکی است. اقتصاد و جامعهشناسی یک منشأ دارند. حتی میتوان گفت که اقتصاد کلاسیک یکجور جامعهشناسی است. اما از اواخر قرن نوزدهم بهبعد با مطرحشدن پرسشهایی نظیر کارایی، تورم، رکود و بنگاهها، این دو زیرشاخه از علوم انسانی تخصصیتر به مباحث مطرح درون خود پرداختند. دیگر آنچنان بهپرسشهایی نظیر روابط قدرت و اینکه چه گروه یا کسانی جامعه را کنترل میکنند و آیا مسیر درست را میروند یا نه، نبوده است و اینها برای جامعهشناسان مانده است. اما دوباره طی سالهای اخیر بازهم شاهد نزدیکشدن این دو رسته بههم هستیم. بهعنوان مثال پرسشهایی درباره روابط قدرت، نهاد و پرسشهایی نظیر این بازهم در میان برخی از اقتصاددانان بهخصوص در میان نهادگراها مطرح شده است. برخی از جامعهشناسان نیز بهسمت کارهای آماری اقتصادی گرایش پیدا کردهاند.
جامعهشناسی اقتصادی طبقه متوسط را چگونه تعریف میکند و چه کارکردی را از آن انتظار دارد؟
اگر طبقه متوسط را بخواهیم بهطور سادهیی تعریف کنیم این طبقه گروهی از مردم جامعه هستند که نه به طبقه کارگر تعلق دارند و نه به طبقه صاحب سرمایه. یا به عبارتی اگر بخواهیم لغت اقتصاد سیاسی را در این مورد بهکار ببریم به طبقه بورژوآ اطلاق میشود. اگر اینگونه تعریف کنیم در طول تاریخ این طبقه متوسط در دو مورد خیلی مهم بودند، یکی اینکه خود داستان توسعه در کل جهان به گسترش این طبقه ارتباط دارد و دیگر اینکه این طبقه خود روی تغییرات اجتماعی، سیاسی و اقتصادی تاثیرگذار بوده است. از این نظر مطالعه طبقه متوسط از جنبههای مختلف اینکه اندازهاش چقدر است، در طول زمان چگونه گسترش یافته و چه رویکردهایی دارند و به چه گروههایی تقسیم میشوند خودبهخود بر اهمیت طبقه متوسط خواهد افزود، برای اینکه ما ببینیم در جامعه چه اتفاقی قرار است بیفتد همه متوجه هستند که در کل خاورمیانه که ایران هم جزو آن است طبقه متوسط طی سالیان گذشته در تمام کشورهای خاورمیانه گسترش یافته است. و اگر چنین اتفاقی رخ داده باید بتوانیم تحلیلهایی را در مورد تغییرات اجتماعی ، سیاسی و اقتصادی داشته باشیم. اما تمایزی خیلی از محققان بین شکلگیری طبقه متوسط در
خاورمیانه و غرب (اروپا) قایل هستند. شکلگیری طبقه متوسط خاورمیانه را معمولا به ساختارهای رانتی منسوب میکنند.
حالا یا براساس کشورهایی که صاحب دولتهای نفتی هستند یا حتی کشورهایی که دولت نفتی به آن صورت ندارند که هردوی آنها ساختارهای رانتی داشتند. حال بعضی کشورها هم نفت دارند گرچه اندک مثل سوریه و مصر ولی خود اینها هم خیلی از آدمهایشان مهاجرت کردند و به کشورهای نفتی رفتند. مانند کشورهای حوزه خلیج فارس. آنجا کار کردند و پول فرستادند. این موضوع یک جورهایی به ساختارهای نفتی در کل خاورمیانه ربط دارد. در هر صورت خیلیها معتقدند که شکلگیری طبقه متوسط در کشورهای خاورمیانه خیلی به ساختارهای رانتی ربط دارد. به همین دلیل هم هست که پارادوکس تغییرات سیاسی در خاورمیانه را خیلی عجیب و غریب رقم میزند. درست است که انقلابهای متعددی در خاورمیانه از جمله در ایران رخ داده و این انقلابهای سیاسی هم ظاهرا متاثر از طبقه متوسط بودند ولی طبقه متوسط نتوانسته نهایتا دموکراسی و مشارکت را به دست بیاورد. چیزی که ظاهرا میخواستند که به دست بیاورند ولی این کار را نتوانستند انجام دهند. این طبقه در انقلابها نقش داشته و حتی میتوان گفت نقش برجستهیی را داشته حتی انقلابهای بهار عربی را هم که میبینیم. در انقلابهایی هم که در سایر کشورهای منطقه
رخ داده همیشه طبقه متوسط نقش برجستهیی داشته اما نهایتا نتوانسته در رسیدن به اصول دموکراسی و مشارکت سیاسی توفیق یابد. حال در ایران چه حرفی میتوانیم بزنیم.
چرا نشده است؟
دقیقا چون شکلگیری طبقه متوسط متاثر از ساختارهای رانتی است برای همین هم در عمل نتوانستند تغییرات سیاسی را ایجاد کنند. در اروپا طبقه متوسط براساس گسترش سرمایهداری شکل گرفته سرمایهداری هم میخواسته محصولاتش را هم عرضه کند در واقع مصرف افزایش یافت و بعد نیازش به نیروی کار سطح بالا و بسیار ماهر افزایش یافته و این دو، روی هم رفته طبقه متوسط را شکل دادهاند. یعنی از یک طرف اینها از کالاهایی که سرمایهداری بهطور انبوه تولید میکرده میتوانند مصرف کنند و از یک طرف دیگر خود میتوانستند به عنوان نیروی کار خیلی ماهر کار کنند. برای اینکه بتوانند ساختار سرمایهداری را جلو ببرند. این ماهیت شکلگیری طبقه متوسط در غرب بوده که میگویند خیلی از محققان معتقدند که در خاورمیانه این شکلی نبود.