سفر به سرزمین سرخ‌ها

۱۳۹۴/۰۸/۳۰ - ۰۰:۰۰:۰۰
کد خبر: ۳۳۳۷۲

علی اسدی خمامی|

هواپیما به زمین نشسته است، ایرباسی است که با نشان ائروفلوت می‌پرد. خلبان به روسی و انگلیسی دست و پاشکسته‌یی که لهجه غلیظ روسی به آن آمیخته است، ورود به شهر را خوشامد می‌گوید. حس عجیبی دارم. شهریست تاریخی، سایه‌پوش، رمانتیک، غم‌انگیز، استوار، فروپاشیده، زیبا و سالخورده. شهریست که ناپلئون را شکست داده، دو جنگ جهانی را به چشم دیده و یک قطب جنگ سرد بوده است. شهریست که حداقل برای نیم قرن، نماد حکمرانی‌اش سایه بر سیاست‌های جهانی گسترده بوده. اینجا شهری است تاریخی که من برای سال‌ها آرزوی دیدنش را داشتم. حالا اینجا و در مسکو هستم.

باتوجه به آنچه از قبل خوانده‌ام، انتظار دارم سالن فرودگاه، سیمانی و خاکستری باشد. ولی فرودگاه، حداقل نسبت به فرودگاه مبدا، زیبا، بزرگ و مجهز به چشم می‌آید و البته «شرمنتف» تنها یکی از فرودگاه‌های مسکو است. مسکو چهار فرودگاه بین‌المللی دارد. هیچ‌کس انگلیسی بلد نیست و از آن بدتر، هیچکس اینجا منتظر من نیست. بنابراین مجبورم راهی پیدا کنم که خود را به شهر برسانم. با مشقت فراوان کسی را پیدا می‌کنم که کمی انگلیسی بلد است و مرا به سمت قطار راهنمایی می‌کند. قطار به مدت 40دقیقه، راهی را از میان حومه شهر طی می‌کند تا به مسکو برسد. از پنجره قطار، هم اسکله‌های خصوصی و قایق‌های لوکس تفریحی که بر رود «مسکووا» شناورند دیده می‌شود، و هم حلبی‌آباد‌هایی که دیوارهایش با نقاشی‌های متعدد پوشیده شده‌اند. شهر تنها بعد از 25سال، رنگ تضاد گرفته است. مسکو شهری منظم و باوقار است، انگار کسی همیشه از او سان می‌بیند. همه‌چیز آن‌طور پیش می‌رود که باید برود. کافی‌است سوار قطار شوید، تا بی‌هیچ گیجی و گمراهی به مقصد برسید. البته اگر روسی بلد باشید!

بعد از رسیدن به هتل، وقت را هدر نمی‌دهم و به شهر بازمی‌گردم. خیابان‌ها پهن است و ساختمان‌ها کم ارتفاع. بنابراین شکوه افق پیداست. البته کابل‌های اتوبوس‌های برقی، کمی منظره را مخدوش کرده‌اند. شهر پر است از نمادهای گوناگون از دوره‌های مختلف. هر کسی که حکومت را در دست گرفته، نماد عقاید خود را در شهر بنا کرده، و البته به عقیده‌های پیشینیانش احترام گذاشته است. از تزار الکساندر دوم گرفته تا لنین و انگلس و مارکس، تاراس شفچنکو و ولادیمیر پوتین، همه در شهر حضور دارند. اما حضور پوتین، از همه محسوس‌تر است. اقتدارش همه‌جا تبلیغ می‌شود.

از خیابان مانژنایا می‌گذرم تا به میدان سرخ برسم، در همین خیابان یک نمایندگی بنتلی توجهم را جلب می‌کند، فروشگاهی برای افراد بسیار ثروتمند. در میدان سرخ، غرفه‌های بسیاری وجود دارند که سوغاتی می‌فروشند و یک چیز در همه آنها مشترک است؛ اقلامی که چهره پوتین بر آنها نقش بسته، از فندک و لیوان و بشقاب گرفته تا تیشرت و پرچم و تابلوهای دیواری. تنها چهره‌هایی که کثرت تصویرشان بر سوغاتی‌ها با پوتین برابری می‌کند، لنین و استالین‌اند. تیشرت‌هایی با چهره پوتین، در شهر بر تن مسکویی‌ها دیده می‌شود. و پوسترهایی با عکس او بر شیشه مغازه‌ها و بدنه ماشین‌ها. گویا کاریزمای او، روس‌ها را گرفته است.

نمی‌شود به فدراسیون روسیه آمد، و سنت‌پترزبورگ را ندید. با یک پرواز داخلی، صبح به این شهر شبه قطبی می‌روم و شب بازمی‌گردم. فرودگاه این‌بار دمددوف است که بزرگ‌تر از شرمتف می‌نماید. سنت‌پترزبورگ یا همان لنین‌گراد، شهریست که بیش از دو سال، در مقابل ارتش نازی مقاومت کرد و شکست حصرش، نقطه عطفی در جنگ جهانی دوم بود. آنچه این شهر را شبیه مسکو می‌کند، غلیان ناسیونالیسم روسی است. ناسیونالیسمی که از معماری ساختمان‌ها تا چهره ساکنان شهر را تحت تاثیر قرار داده است. روس‌ها بسیار سرد و خشکند، اما نژادپرست نیستند. مغرورند و به خود افتخار می‌کنند، اما شما را تخریب نمی‌کنند. اگر سوالی از آنها بپرسید، با همان چهره سرد و با زبان روسی، جواب شما را می‌دهند و تمام تلاششان را خواهند کرد که شما را راهنمایی کنند. در سنت‌پتربورگ می‌چرخم و به خیابان‌هایی می‌روم که توریست‌ها نمی‌روند. آنچه مشهود است، تخریب است و تعویق تعمیر. گویا دیگر کسی به فکر بخش‌های دورافتاده شهر نیست. البته چه در مسکو و چه در سنت پترزبورگ، یک نکته دیگر هم قابل توجه است؛ ظهور برج‌ها و ساختمان‌های شیک. ساختمان‌هایی که با روح شهرها همخوانی ندارد. از سنت پترزبورگ به مسکو و از مسکو به تهران باز می‌گردم. اما تشنگی‌ام رفع نشده است. مسکو، رمانی بلند است که من تنها مقدمه‌اش را ورق زده‌ام. یک نمونه کامل از رئالیسم سوسیالیستی. البته با موخره‌یی که به سبک پست مدرن نوشته شده است.

مشاهده صفحات روزنامه

ارسال نظر