کوچ ایدئولوژیک برندگان نوبل اقتصاد: (3)
از چشمانداز عدالت و کارآیی، قاعده اکثریت ممکن است بهطور امن برای عمل در قلمرو سیاست واقعی مجاز شود بهشرطی که اجماعی تعمیمیافته بر سر قانون اساسی یا قواعدی وجود داشته باشد که آنچه را میتوان از طریق سیاست معمولی انجام داد تعریف کنند. این در چارچوب قانون اساسی است که ایده ویکسل درباره اتفاق آراممکن است از نظر عملی دخیل شود
باید یک عدمتقارن در بسته ایدئولوژیک بوکانان وجود داشته باشد، از آنجا که مستندسازی بیشتری درباره بینشهای پساسوسیالیستی او تا سالهای اولیه زندگیاش وجود دارد. حتی با اینکه چیز زیادی درباره آنها نمیدانیم، بهنظر منصفانه میرسد اگر بگوییم که اعتقادات قوی جوانی در وجود فرد، کمتر سیستماتیک هستند و کمتر بهطور تحلیلی توسعه یافتهاند
من فورا برای حزب کمونیست درخواست دادم که یک استخدامکننده همراه ما داشت. پیش از این گرایشات سوسیالیستی دست چپی قویای داشتم، اما حالا این گرایش قویتر از همیشه بود. من فکر میکنم این موضوع را شدیدتر از هر فرد دیگری احساس میکردم. حتی امروز، هنوز تهماندهیی از آن احساس در من هست. من هرگز نتوانستهام آن را فراموش کنم
مجله «اکون ژورنال واچ» در پروژهیی با عنوان «کوچ ایدئولوژیک نوبلیستهای اقتصاد» بهبررسی پروندههای 71 نفر از نوبلیستهای اقتصاد پرداخته است و از میان نوشتههای مکتوب و موجود آنها و براساس پیشزمینه خانوادگیشان بهبررسی این موضوع پرداخته که آیا در گذر زمان آنها لیبرالکلاسیکتر شدهاند یا از شدت لیبرال کلاسیک بودن آنها کاسته شدهاند. درواقع، این پروژه بهموضوع تغییرات ایدئولوژیک در ذهن اقتصاددانان در چارچوب مکتب لیبرالیسم کلاسیک میپردازد و نشان میدهد که اندیشههای اقتصاددانان نوبلیست در باب یک سیاستگذاری یا یک تصمیمگیری سیاسی در گذر زمان چگونه دستخوش تغییر شده است. مجله تجارت فردا از این پس در هر شماره پرونده یکی از این اقتصاددانان نوبلیست را ارایه میکند.
جیمز بوکانان (1919-2013) در روستای تنسی در شرایطی نسبتا ساده بهدنیا آمد. خودش میگوید: «زندگی خیلی فقیرانهیی بود». بااینحال، او در 1986 جایزه علم اقتصاد به یاد آلفرد نوبل را از موسسه نوبل دریافت کرد. او این جایزه را «بهخاطر توسعه پایههای قراردادی و قانون اساسی برای نظریه تصمیمگیری اقتصادی و سیاسی» دریافت کرد.
بوکانان دکترای خود در اقتصاد را از دانشگاه شیکاگو در 1948 گرفت و بعد از آن استاد دانشگاه تنسی، دانشگاه ایالتی فلوریدا، دانشگاه ویرجینیا، یوسیالای، موسسه پلیتکنیک ویرجینیا و دانشگاه جورج میسون بود. بوکانان با وجود کارهای آکادمیک خود احساس کرد که خودش باید از یک نخبه جاافتاده آکادمیک، روشنفکری یا سیاسی جدا شود و حتی نسبت بهنخبگان با ظن و تردید نگاه میکرد. این ویژگی میتواند به اعتقادات ایدئولوژیک بوکانان و چگونگی تغییر آن در مسیر زندگی وی منتسب شود.
بهطور خلاصه، بوکانان یک مهاجر ایدئولوژیک بود: او کارش را با گرایشهای سوسیالیستی آغاز کرد، اما آن را در اواخر دهه بیست زندگیاش بهنفع چشمانداز لیبرال کلاسیک، چشماندازی که برای باقی زندگیاش آن را حفظ کرد رها کرد.
باید یک عدمتقارن در بسته ایدئولوژیک بوکانان وجود داشته باشد، از آنجا که مستندسازی بیشتری درباره بینشهای پساسوسیالیستی او تا سالهای اولیه زندگیاش وجود دارد. حتی با اینکه چیز زیادی درباره آنها نمیدانیم، بهنظر منصفانه میرسد اگر بگوییم که اعتقادات قوی جوانی در وجود فرد، کمتر سیستماتیک هستند و کمتر بهطور تحلیلی توسعه یافتهاند. با اینهمه، این اعتقادات وجود داشتند و من اعتقاد دارم انگیزه زیربنایی آنها، همچنین برای بوکانان لیبرال نیز باقی ماند. این انگیزه شاید بهبهترین شکل بهعنوان تنفری قوی از رجحان توصیف شود. این هم پاراگرافی از تجربه او در نیروی دریایی: من در همان ماههای اول تبعیض را تجربه کردم و همین باعث آشفتگیام شده بود. اگر چیزی وجود داشته باشد که من نتوانم تحمل کنم و مهم هم باشد وقتی است که با یک نفر نامنصفانه رفتار شود، خواه آن یک نفر خودم باشم یا فردی دیگر.
تعداد نامتناسبی از ما از جنوب و غرب بودیم و نه از شرق بالا. من تبعیض بیش از اندازه را بهخاطر شرقی نبودن یک هرج و مرج طلب تجربه کردم. در کل گروه 600 نفری ما، تنها حدود 20نفر بودند که فارغالتحصیل ییل، هاروارد، پرینستون و کل ایوی لیگ بودند. تا پایان این دوره کمپ اول، آنها باید افسران سال دوم نیروی دریایی را انتخاب میکردند. برخلاف پیشزمینه کل 600 نفر و بهجز 20 پسر از دانشگاههای مشهور، 12 یا 13 نفر انتخاب شدند. این امر آشکارا تبعیضی بود علیه آن دسته از ما که از دانشگاههای مشهور نبودند. همین مرا به یک کمونیست دوآتشه تبدیل کرد. من فورا برای حزب کمونیست درخواست دادم که یک استخدامکننده همراه ما داشت. پیش از این گرایشات سوسیالیستی دست چپی قویای داشتم، اما حالا این گرایش قویتر از همیشه بود. من فکر میکنم این موضوع را شدیدتر از هر فرد دیگری احساس میکردم. حتی امروز، هنوز تهماندهیی از آن احساس در من هست. من هرگز نتوانستهام آن را فراموش کنم.
بههرحال، هیچ استخدامکنندهیی با ما نیامد و من هیچ مانیفست کمونیستی را امضا نکردم. اما به آن تمایل داشتم!.
تنفر از رفتار نامنصفانه کاملا از این متن روشن است .
این موضوع همینطور نشان میدهد چطور این احساس، گرایشات سیاسی بوکانان را در مسیری رادیکالتر هدایت کرد. چرا او در ابتدا یک سوسیالیست بود؟
بوکانان: این امر بهطور بنیادی بهدلیل یک پیشزمینه پوپولیستی بود. من با همه آن جزوات از دهه 1890 بزرگ شده بودم، وقتی چندین ایالت امریکایی پوپولیست شدند جزواتی درباره بارونهای وال استریت و بارونهای [دزد] و همه این مسایل. البته، دموکراتها در آن زمان جنوب را اداره میکردند و این یک نظام تکحزبی بود. سپس من به اقتصاد علاقهمند شدم، و همگان در گروه هم سن و سالهای من، سوسیالیست بودند. ما تصویر درستی از آنچه در جریان بود نداشتیم. روسیه برای همه ما یک آرمان بود. من حتی شروع کردم به یادگیری روسی.
مصاحبهگر: چه جالب، اما آیا شما در حالت کلی بهدولت اعتماد داشتید: [بوکانان]: در آن زمان، من هنوز بهطور ضمنی این تصویر را داشتم که دولت تاحدی بخشنده است. چنین سوالاتی را تا مدتها بعد مطرح نکردم.
بوکانان بهعنوان یک جوان سوسیالیست در مصاحبهیی با این سوال مواجه شده بود و فکر میکرد دولت باید نقشی بزرگ در هدایت امور ایفا کند. او پاسخ داد که گرایش وی چنین بوده است: آنقدر طرفدار دولت نبودم که ضدکسب وکارهای بزرگ، ضدوالاستریت، ضدسرمایهدارهای بزرگ و ضد راکفلر و ضد ثروتمندان باشم.
درواقع، این امر این موضوع را تقویت میکند که سوسیالیسم او بیشتر از یک نوع پوپولیستتر بود. اما براساس دانش من، هیچ اطلاعات دقیقتری درباره گرایش محوری ایدئولوژیک بوکانان جوان مانند اینکه او طرفدار چه سیاستهای سوسیالیستی بوده است وجود ندارد.
بعد از خدمت بوکانان در نیروی دریایی، او شروع کرد بهتفکر درباره ادامه مطالعات دکتری و آن را در شیکاگو با مشاوره استادی که وی را در دوره کارشناسی خود ملاقات کرده بود به پایان رساند. او این کار را بدون آگاهی زیاد درباره دپارتمان اقتصاد انجام داد: «اگر میدانستم که آنجا دپارتمانی متمایل به بازار بود، احتمالا بهجای دیگری رفته بودم».
اما بوکانان به دانشگاه شیکاگو رفت و اقتصاددانانی مانند فرانک نایت، جاکوب واینر، تئودور شولتز و در پایان میلتون فریدمن را ملاقات کرد. از میان اینها، فرانک نایت بیشترین تاثیر را بر او داشت (نگاه کنید به بوکانان، و یک تغییر ایدئولوژیک کمکم برایش اتفاق افتاد: [مصاحبهگر]: و من حدس میزنم این پایانی بر گرایشات سوسیالیستی شما بود. آن گرایشات باید شما را رها میکردند؟
بوکانان: با دستپاچگی. ما در کلاس درس نظریه قیمت نایت حدود 30نفر بودیم. پانزده نفر بهطور کامل در6 تا هشت هفته تغییر گرایش دادند و 15نفر همانطور که بودند ماندند. آنها در آغاز سوسیالیست بودند و وقتی هم این کلاس را ترک کردند سوسیالیست بودند.
هیچ تمایزی در نمرات وجود نداشت، سوالی در این باره مطرح نبود که چه کسی باهوش بود و چه کسی نبود، بلکه در این خصوص بود که یک فرد یا دیگری از پیش شروطی را قبول کرده بودند و به بعضی دلایل، من نحوه کار بازار را قبول کردم چیزی که من واقعا بهطور کلی آن را تا کلاس درس نایت درک نکرده بودم.
بوکانان میگوید که بعد از هفتههای اول حضور در کلاس درس نایت، او «به یک طرفدار فدایی نظم بازار تبدیل شده بود» .
کوچ ایدئولوژیک بوکانان نشان میدهد چگونه تغییر در دانش و درک و فهم میتواند سبب تغییر در آرا سیاسی شود. اگر ما بهچنین نظراتی بهمثابه کارکرد دو عامل مجزا یعنی اعتقاداتی درباره جهان و ارزشها توجه کنیم، پس کوچهای ایدئولوژیک میتوانند اتفاق بیفتند اگر فرد دانش جدیدی کسب کند یا اگر ارزشها تغییر کنند.
در مورد بوکانان، به گمان من آنچه محرک ارزش است، انصاف علیه داشتن امتیاز خاص [تبعیض] است، که بهقوت خود خود باقی ماند. اما در شیکاگو، او دانش و فهم جدیدی بهدست آورد که او را از نظر ایدئولوژیک [و ذهنیت او را در خصوص مفهوم تبعیض] دگرگون ساخت. همانطور که بوکانان (2001، 5) تفکر قبل از شیکاگوی خودش را توصیف میکند: «من به شکل سعادتمندانهیی از ویژگیهای هماهنگکننده فرایند بازار نامتمرکز بیخبر بودم، جهلی که مرا در برابر استدلالها و توضیحات شبهمارکسیستی درباره تاریخ اقتصاد و واقعیت اقتصادی آسیبپذیر میساخت. » بهروشنی، تغییر ایدئولوژیک در نتیجه دانش جدید و فهم جدید از چگونگی کارکردهای نظم بازار حادث شد.
حالا، ما ثابت کردهایم که بوکانان در ابتدا باورهای سوسیالیستی داشت و در زمانهایی شاید حتی کمونیست بود، اما او درحالی که مشغول تحصیل در دوره دکترا در دانشگاه شیکاگو بود به یک اقتصاددان طرفدار بازار تبدیل شد. بهطور دقیقتر، او به چه چیزی تبدیل شد؟ عنوانی که خودش ترجیح میداد «لیبرال کلاسیک» بود، که نباید با عنوان «لیبرال» در معنای امریکایی عام از این واژه یا حتی با «محافظهکار» یکی گرفته شود و بوکانان شاید واقعا یک «لیبرتارین» نبود او حقوق طبیعی یا ساختهای مشابه را بهعنوان پایهیی برای عقلورزی سیاسی نپذیرفت و بههیچوجه طرفدار دولت حداقلی (و آنارشی خیلی کمتر، با وجود داشتن یک ارزیابی شهودی از آن) نبود.
بوکانان در کار دانشگاهیاش یک قانون اساسیگرایی قراردادگرا (contractarian constitutionalism) را توسعه داد (نگاه کنید به بوکانان و تولوک، 1962؛ برنان و بوکانان، 1985؛ بوکانان) که تا حد زیادی، لیبرالیسماش را تعریف میکرد. رویکرد قراردادگرایی فرض میکند که افراد یک نظم سیاسی را طراحی میکنند که در آن تصمیمات جمعی میتواند گرفته شود و اصرار دارد که مشروعیت در تثبیت قانونهای اساسی (نهادهای سیاسی که در آن تصمیمگیری جمعی اتفاق میافتد) از موافقت متفقالقول نشأت میگیرد.
اگرچه آن موافقت ممکن است فقط به شکل سمبولیک باشد.
اینجا ما علاقه شدید بوکانان به احترام به فرد و رفتار برابر با هر کسی را مشاهده میکنیم: هیچ ترتیبی، جمعی یا دیگری، مشروع نخواهد بود، مگر همه آنهایی که در آن سهیم میشوند با آن موافقت کنند.
با اینهمه یادآوری میشود که این معیار توافق متفقالقول برای سطح قانون اساسی بهکار میرود. بوکانان مینویسد:
مشارکت اصلی این کتاب [محاسبات موافقت (The Calculus of Consent) ] در پی شناسایی یک ساختار دو سطحی از تصمیمگیری جمعی است. ما میان «سیاست معمولی» شامل تصمیمات گرفته شده توسط محافل قانونی و «سیاست قانون اساسی» شامل تصمیمات گرفته شده توسط قواعد برای سیاست معمولی تمایز قایل میشویم...
از چشمانداز عدالت و کارآیی، قاعده اکثریت ممکن است بهطور امن باید برای عمل در قلمرو سیاست واقعی مجاز شود بهشرطی که اجماعی تعمیمیافته بر سر قانون اساسی یا قواعدی وجود داشته باشد که آنچه را میتوان از طریق سیاست معمولی انجام داد تعریف یا محدود کنند. این در چارچوب قانون اساسی است که ایده ویکسل درباره اتفاق آرا- یا حداقل اکثریتهای برتر- ممکن است از نظر عملی دخیل شود.
نکته جالبتوجه، از نقطهنظر لیبرالیسم بوکانان، این است که نظم سیاسی قانون اساسی جاافتاده در این سبک یک دستورعمل است و نه یک مضمون. در قالب واژهنگاری ویکتور ونبرگ (Viktor Vanberg)، بوکانان لیبرالیسم قانون اساسی را پیش میبرد که به آزادی افراد برای انتخاب یک محیط قانونی که میخواهند در آن زندگی کنند احترام میگذارد به جای قانون اساسیگرایی لیبرال که بر نیاز به تهیه حفاظهای نهادی برای [احترام به] اختیار فردی بهسان استقلال خصوصی متمرکز است. این چیزی است که افراد درباره مطلوب بودن آن موافقت میکنند و هیچ معیار بیرونی در دسترسی وجود ندارد که بتواند برای تبعیض میان مجموعههای نهادی مختلف مورد استفاده قرار گیرد. برای مثال، اگر افراد با تاسیس یک نظام سیاسی با یک قاعده اکثریت شایسته موافقت کنند و سپس چنین نظامی به وقتش انواع معینی از بازتوزیع را معرفی کند که بسیاری از ارزشهای لیبرالی را نقض خواهد کرد، پس این نتیجه برای یک لیبرال قراردادگرا رویهیی مشروع است. بهطور طبیعی، ترجیحات مختلفی در میان شهروندان وجود دارد و آنهایی که ترتیبات خاصی را دوست ندارند، ممکن است بهنفع سیاستگذاری یا تغییر نهادی استدلال کنند و
پیشنهاداتی برای کنار گذاشتن بازتوزیع شاید رواج بیابند و تایید یک اکثریت شایسته را بگیرند. اگر چنین شود، این نتیجه مشروع است.
بهعبارت دیگر، هیچ تضمینی وجود ندارد که نظامی از قواعد انتخاب شده فراسوی حجاب نااطمینانی، در مرحله شکلگیری قانون اساسی، ماهیتا از نظر رویکرد مطرح شده توسط فریدیک فون هایک (F. A. Hayek) (1973) لیبرال باشند یا اینکه آنها منجر به بروز نتاجی شوند که از آن نظر لیبرال باشند.
روشن است که مفهومی از آزادی، که بهطور هنجاری در همه انواع لیبرالیسم پایهیی است (گوس و کورتلند (Gaus and Courtland)، اینجا نقشی مهم ایفا میکند، اما این آزادی از طریق قرارداد قانون اساسی است. همانطور که ویکتور ونبرگ آن را مطرح میکند: «این آرمان اختیار فردی درباره حاکمیت فردی در تعریف قواعدی است که براساس آن گروهی از اشخاص قواعدی را برای زندگی انتخاب میکنند که در میان افراد آزاد و برابر میتوانند در قالب توافقی داوطلبانه انتخاب شوند.»
توصیف پیشین از لیبرالیسم بوکانان با اصولی والا و چگونگی درک آنها مرتبط هستند. برای مشخصتر کردن لیبرالیسم او، من به چهار کاربرد اشاره میکنم. اول، بوکانان استدلالی برای حقوق مالکیت خصوصی توسعه میدهد که کارایی را بهمثابه نقطه شروع درنظر میگیرد. در عوض، بوکانان ارزش اصلی چنین حقوقی را در توانایی افراد مستقر میکند که منجر میشود به اینکه آنطور زندگی کنند که لذت میبرند؛ شامل، اگر آنها مایل به چشمپوشی از مزایای تخصص باشند، توانایی برای عقبنشینی از اتصال بازار و وابستگی به دیگران در صورت الزام.
با چنین انتخابی از استقلال فردی محافظت میشود، ارزشی والا که توسط بوکانان گرامی داشته میشود (نه تنها با انتخاب قانون اساسی و در مبادله بازار). دوم، بوکانان و راجر کانگلتون (Roger Congleton) برای یک اصل تعمیمی قانون اساسی برای محدود کردن تصمیمگیری سیاسی عادی استدلال میکنند. عناد بوکانان با امتیاز خاص زیربنای این استدلال است: بدون این اصل، که مستلزم آن است که همه شهروندان در کلیه تصمیمات سیاسی بهطور برابر محسوب شوند، بعضی فرآیند سیاسی را برای بهدست آوردن مساعدتهایی به هزینه دیگران مورد استفاده قرار میدهند.
سوم، بوکانان طرفدار مالیات شدید بر ارث بود. همانطور که جفری برنان (Geoffrey Brennan) مینویسد: [بوکانان] بهشکلی نسبتا مغرورانه به املاک ضبطی و تکالیف هدیهیی اعتقاد داشت: او گمان میکرد که ثروت موروثی (گرچه خودساخته نیست یا ثروت نسل اول نیست) برابری پایهیی فرصت را نقض میکند و خصومت آن با سلسلههای پادشاهی قابلتوجه بود.
یکبار دیگر، تنفر بوکانان از امتیاز خاص رخ مینماید و قویا بر نظرات او اثر میگذارد. یک موقعی، شخصا از بوکانان شنیدم که گفت او فکر میکند افراد بهطور کلی در تنفری از ثروت موروثی سهیم هستند و یک مالیات بر ارث بالا جهت محدود کردن حمایت گسترده از نظام بازار ضروری است. این موضع یکبار دیگر این موضوع را برجسته کرد که او یک لیبرتارین یکدنده نبود.
بالاخره، بوکانان (2005) اندوهگنانه یک ویژگی جدی را مطرح کرد، «والدینگرایی» که تقاضای عمومی برای مداخلهگرایی، مراقبت و محافظت دولتی است. او یک بینش قویا منفی نسبت به این تقاضا داشت، [درست] مانند عرضه متناظر سیاستهایی که آزادی انتخاب فردی را محدود میکنند.
اینجا، بوکانان احترام قوی خودش را برای نظمی توصیف میکند که در آن افراد انتخابهای زندگی خودشان را بدون مداخله دیگران بکنند. با اینحال، او تاحدی درباره شانسهایی برای توقف نقضهای بیشتر بدبین است: او تاسف میخورد که افراد «میترسند آزاد باشند.»
فرد میتواند از نظر کلاسیک برحسب دلایل متفاوت لیبرال باشد. بوکانان اول سوسیالیست شد زیرا فکر میکرد که شهود اخلاقی وی درخصوص موضوعات مرتبط با انصاف به بهترین شکل توسط سیاستهایی با چنان ایدئولوژیی ارایه شده بود. او سپس با بازارها و روش کار آنها آشنا شد و فهمید که شهود او به شکل بهتری با احترام عمیق به هر فرد ارایه میشود، چنانکه این موضوع در بازار با معامله داوطلبانه یا نظم قانون اساسی مبتنی بر توافق داوطلبانه و متفقالقول نشان داده شد. پایه اصلی سیاست او، رد امتیاز خاص [تبعیض] و سلطه بود که منجر شد به اینکه او نوع خالص لیبرالیسم خودش را بپذیرد. جیمز بوکانان در 9ژانویه 2013 درگذشت.
من برخی از متفکران ایتالیایی که به اشکال دولت و حکومت توجه ویژهیی کرده بودند را انتخاب کردم. در فاصله سالهای 56-1955یعنی یکسال را در ایتالیا گذراندم. این دوران نگاه من به عرصه سیاست را تغییر داد چراکه دریافتم بسیاری از هموطنان من در امریکا نگاه آرمانی به سیاست دارند. در حالی که از دید من ایتالیاییها نسبت به دولت و حکومت بسیار مشکوکتر و بدبینتر نگاه کرده و سوالات بیشتری را مطرح میکردند. اگر این یک سال را در آنجا نگذرانده بودم شاید نمیتوانستم نگاه انتقادی و در عین حال واقعگرایانه نسبت به سیاست پیدا کنم. همه این تجربیات پیشزمینه فعالیتهای بعدی من شد.
در مقایسه با آرمانگراییها و توهماتی که راجع به سیاست وجود داشت، انتخاب عمومی چیزی فراتر از نگاه عقلانی و متعارف به سیاست نیست. مردم در آن زمان و حتی امروز نسبت به سیاست نگاه ایدهآل دارند. نگاه سیستماتیک ما به سیاست چیزی فراتر از فهم متعارف نیست.
من کارم را بهعنوان اقتصاددانی که در زمینه مالیه عمومی کار میکرد، آغاز کردم. هر کسی که در این زمینه شروع به کار کند دیر یا زود با این سوال روبهرو خواهد شد که چگونه در مورد مالیاتگیری، هزینه کردن و کلا بودجه تصمیمگیری میشود. لذا در این شغل ناخواسته مجبور میشوید که به فرآیندهای سیاسی توجه کنید. یکی از نخستین نوشتههای من که به سال ۱۹۴۹ بر میگردد در مورد این بود که از اقتصاددانان بخواهم در مورد مدلهای سیاسیشان کمی اندیشه کنند. از آنها میخواستم که قبل از فکر کردن در مورد بهترین مکانیسم مالیاتگیری و بهترین راه هزینه کردن مالیاتها، پیشفرضهایشان در مورد مدلهای سیاست را موردتوجه قرار دهند. از آنها خواستم تا مفروضات خود را تصریح کنند. در واقع من تحتتاثیر اقتصاددان سوئدی ویکسل بودم که گفته بود اگر میخواهید سیاست را ارتقا بخشید، باید قوانین و ساختارها را بهبود دهید. او گفته بود که از سیاستمداران انتظار نداشته باشید تا متفاوت از مردم عادی رفتار کنند. آنها نیز بهدنبال منفعت شخصی خود هستند.
مهمترین نقش بوکانان در اقتصاد، تمایز بین دو سطح «انتخاب عمومی» است. سطح اولیه که در آن قانون اساسی انتخاب شده است و سطح بعد از قانون اساسی. نخستین سطح، مانند وضع و تنظیم قوانین برای یک بازی است، و سطح دوم، مشابه بازی کردن براساس این قوانین است. بوکانان، اقتصاددانان همکارش را فراخواندند تا در مورد سطح اول بیشتر فکر کنند، به جای آنکه بهعنوان بازیگران سیاسی در سطح دوم اقدام کنند. برای گسترش این شیوه تفکر بوکانان، حتی، انتشار یک مجله جدید به نام «اقتصاد قانون اساسی» را آغاز کرد.
در اوایل دهه ۵۰ کنت ارو کتاب معروف خود تحتعنوان انتخاب جمعی و ارزشهای فردی را منتشر کرد. این کتاب مورد توجه متخصصان علوم سیاسی و اقتصاددانان قرار گرفت. بهنظرم کسانی که به نقد کتاب ارو و خود ارو میپرداختند در واقع پیام اصلی او را در نیافته بودند. تمرکز اصلی کار او بر این مطلب بود که رای اکثریت برای شما تعادل سیاسی به ارمغان نخواهد آورد. از اینرو با نوسانات سیاسی روبهرو هستید. نقد خود من این بود که اگر ارجحیت افراد به این شکل باشد، به همین نتیجه خواهید رسید. دموکراسی به این معنی نیست که یک اکثریت به سادگی حاکم شود. اگر ارجحیتها به این شکل باشد، چرخشی در ائتلاف اکثریت ایجاد خواهد شد. از آن زمان من مخالف رای اکثریت شدم. این نقد من که مورد توجه قرار نگرفت من را بیشتر به اندیشیدن پیرامون این مسایل کشاند.
جوایز و افتخارات بوکانان عبارتند از: جایزه برجسته فرانک سیدمن در اقتصاد سیاسی (۱۹۸۴)، دکترای افتخاری از دانشگاه زوریخ (۱۹۸۴)، همکار ممتاز انجمن اقتصادی امریکا (۱۹۸۳) و دکترای افتخاری از دانشگاه جیسن (۱۹۸۲). همچنین نوشتههای مهم بوکانان، از این قرارند: آزادی، بازار و دولت (۱۹۸۵)، دلیل قوانین، همراه با جی برنان (۱۹۸۵)، قدرت مالیات، همراه با جی برنان (۱۹۸۰)، اقتصاددانان چه باید بکنند؟ (۱۹۷۹)، آزادی در قرارداد قانون اساسی، (۱۹۷۸)، دموکراسی در کسری بودجه، همراه با واگنر (۱۹۷۷)، محدودیتهای آزادی (۱۹۷۵)، هزینه و انتخاب (۱۹۶۹)، عرضه و تقاضا کالاهای عمومی (۱۹۶۸)، مالیه عمومی در فرآیند دموکراتیک (۱۹۶۷)، سنجش (محاسبه) رضایت، همراه با تالاک (۱۹۶۲)، تئوری مالی و اقتصاد سیاسی (۱۹۶۰) و اصول عمومی بدهیهای عمومی، همراه با ریچارد ایروین (۱۹۵۸).
کوچ ایدئولوژیک بوکانان نشان میدهد چگونه تغییر در دانش و درک و فهم میتواند سبب تغییر در آرا سیاسی شود. اگر ما بهچنین نظراتی بهمثابه کارکرد دو عامل مجزا یعنی اعتقاداتی درباره جهان و ارزشها توجه کنیم، پس کوچهای ایدئولوژیک میتوانند اتفاق بیفتند اگر فرد دانش جدیدی کسب کند یا اگر ارزشها تغییر کنند.
بوکانان در ابتدا باورهای سوسیالیستی داشت و در زمانهایی شاید حتی کمونیست بود، اما او درحالی که مشغول تحصیل در دوره دکترا در دانشگاه شیکاگو بود به یک اقتصاددان طرفدار بازار تبدیل شد. بهطور دقیقتر، او به چه چیزی تبدیل شد؟ عنوانی که خودش ترجیح میداد «لیبرال کلاسیک» بود، که نباید با عنوان «لیبرال» در معنای امریکایی عام از این واژه یا حتی با «محافظهکار» یکی گرفته شود.