مترجم| چالاک بایزیدی|
دقیقا 20سال پیش درهمین ماه بود که اروپا بدترین جنایت علیه شهروندانش را بعد از جنگ جهانی دوم تجربه کرد. از 11 تا 13جولای سال1995 نیروهای صرب به شکلی هدفمند حدود 8000نفر مسلمان بوسنیایی را در منطقه صربرنیتسا که سازمان ملل «منطقه امن» نامیده بود، قتلعام کردند. نسلکشی صربرنیتسا بسیار تکاندهنده بود چون نزدیک به یکسال قبل از آن در سال1994 نسلکشی رواندا رخ داده بود که طی آن اکثریت هوتو قریب به 800.000نفر از اقلیت قومی توتسی را قتلعام کرده بودند. جنگ داخلی و نسلکشی این دو کشور را با مشکلات و آسیبهای جدیی مواجه کرد. ایالات متحده و متحدانش شروع به بسیج کردن نیروهای نظامی، سیاستمداران و متخصصان توسعه به بوسنی کردند تا برنامه «دایتون آکورد» را در این منطقه اجرایی کنند. این درحالی بود که رواندا به حال خود رها شد. حالا 20سال بعد از آن حوادث داستان رواندا داستان پیشرفت و موفقیت است درحالی که آمارها نشان میدهد که بوسنی در مرز آغاز خشونت قرار دارد.
در 8 فوریه سال2014 این پرچم و نشان دولت بوسنی بود که در برابر ساختمان سراسر سوخته دولت به اهتزاز درآمده بود. اعتراضکنندگان در سراسر بوسنی ساختمانهای دولت این کشور را به آتش کشیدند. این اعتراض سه روزه، نشان از خشم فروخوردهیی داشت که ریشهاش عمیقا در بیکاری و استبداد سیاسی بود.
مقایسه التیام سیاسی- اقتصادی رواندا و بوسنی میتواند نسخه خوبی برای کشورهایی مانند عراق، سودان و سوریه که اکنون درگیر جنگ داخلی هستند، باشد. در نهایت این کشورها راهی برای التیام و برونرفت خود از بحران پیدا میکنند اما جامعه جهانی باید تصمیم بگیرد که میخواهد چگونه در این فرآیند سهیم باشد.
در نگاه اول این مقایسه شاید مانند مقایسه سیب با پرتقال به نظر برسد: بوسنی یک کشور اروپایی است که با اتحادیه اروپا دارای مرز مشترک است و این اتحادیه مجموع 28کشوری است که روی هم بزرگترین میزان تولید ناخالص داخلی اقتصاد دنیا را تشکیل میدهند. در مقابل رواندا در صحرای آفریقا قرار دارد که فقیرترین و توسعهنیافتهترین منطقه در دنیاست. دانشگاهیان و سیاستمداران کشورهای غربی هرگونه مقایسه بین این دوکشور را بدون پایه قلمداد میکنند و آنقدر دور از ذهن به نظر میرسد که کارگردان برنده جایزه اسکار، دنیس تانوویچ در فیلم خود درباره جنگ بوسنی «زمینی برای هیچکس» این مقایسه را مورد تمسخر قرار داده بود. در این فیلم تعدادی سرباز بوسنیایی در پس زمینهیی خونی که از درگیری با صربها حاصل شده درحال خواندن روزنامه هستند و میگویند «عجب حمام خونی در رواندا رخ داده است.»
در مقایسه با کشورهای دیگری که از یوگسلاوی جدا شدند، بوسنی رشد بهشدت کمی را تجربه کرد و نرخ بیکاری در این کشور نزدیک به 45درصد است. این درحالی است که آمارهای بانک جهانی قرابت بیشتری را بین رواندا و بوسنی نشان میدهد. این آمارها معنیداری مقایسه این دو کشور را نشان میدهد: هر دوی این کشورها محصور در خشکیاند. جمعیتشان در سال اواسط دهه90 تقریبا برابر است (رواندا 5.5میلیون نفر و بوسنی 3.5میلیون نفر). تولید ناخالص دوکشور درهنگام وقوع نسلکشی تقریبا برابر بوده، بوسنیGDP تقریبی 1.9میلیارد دلار و رواندا GDP 1.3 میلیارد دلاری داشته است. دوکشور دارای درآمد سرانهیی بودند که آنها را در میان 25درصد از فقیرترین کشورهای دنیا قرار میداد. میزان کمکهای خارجی که دوکشور درمیان سالهای1995 تا 2014 دریافت کردهاند، تقریبا برابر بوده است (بوسنی: 12.3میلیارد دلار/ رواندا: 10.9میلیارد دلار) که مشخص میکند، سرعت التیام آنها نشاندهنده سهمشان از کمکها نیست.
با وصف این شباهتها، وضعیت التیام اقتصادی- سیاسی این دوکشور کاملا با هم متفاوت است و نتایج دور از انتظاری را به ذهن متبادر میکند.
بوسنی علاوه بر بیکاری 45درصدی و کمترین رشد درمیان کشورهای جدا شده از یوگسلاوی، دارای نظام بانکی بهشدت فاسدی نیز هست. گروههای قومیتی در این کشور بهشدت جدا از هم هستند: سرود ملی این کشور هنوز هم هیچ متن یا شعری ندارد زیرا گروههای قومیتی این کشور نمیتوانند بر سر سرود مشترکی به توافق برسند.
در مقابل رواندای پس از نسلکشی به عنوان علمدار توسعه در قاره آفریقا شناخته میشود. این کشور سرمایهگذاری قابل ملاحظهیی را در آموزش، صنایع زیرساخت و سیستم درمانی انجام داده است و رشد قابل ملاحظهیی را در این حوزهها به دست آورده است. درحالی که با زیرساختهای بسیار ناچیزی شروع کرده بود. میانگین رشد رواندا میان سالهای 2003 تا 2013 نزدیک به 14درصد بوده که اینکه کشور را در مقام اول سرعت توسعه درجهان قرار داده است. دولت این کشور ادعا دارد که به میزان اشتغال کامل رسیده اما به دلیل اینکه بیشتر جمعیت رواندا در مزارع کار میکنند، نمیشود این دادهها را با دادههای کشورهای پیشرفته مقایسه کرد. طبق آمار اعلام شده توسط سازمان فساد جهانی میزان فساد در این کشور کمترین در منطقه است و در سال2014 از میان 175 کشور رتبه 55 را کسب کرده است. این درحالی است که بوسنی در همین رتبهبندی مقام 80 را به دست آورده است.
یک توضیح بالقوه میتواند این باشد که کمکهای جهانی در رواندا بیشتر موثر واقع شده است. این درحالی است که در دهههای اخیر کمکهای جهانی اهمیت خود را درکشورهای درحال توسعه از دست دادهاند ولی در مناطق جنگزده این کمکها کماکان از ارزش بسزایی برخوردارند. در فاز اول بهبود اقتصادی، این کشورها (کشورهای جنگزده) بهشدت به کمکهای خارجی نیاز دارند زیرا میزان سرمایهگذاریهای خارجی بسیار اندک و عایدی خود این کشورها نیز نزدیک به صفر است. بسیاری از اهداکنندگان کمک فکر میکنند هرچه کمکها در مناطق بعد از جنگ بیشتر باشد، سرعت التیام این مناطق بیشتر خواهد بود. آمارهای بانک جهانی در مورد رواندا، بین رشد اقتصادی و کمکهای بینالمللی
همبستگی مثبت قابل توجهی را نشان میدهد. درحالی که برای بوسنی این همبستگی
منفی است.
بنابراین بوسنی باوجود کمکهای بیشتر بینالمللی رشد کندتری را تجربه کرده است. اما باید فاکتورهای بیشتری را لحاظ کنیم، مثلا بسیار محتمل است که فساد بانکی اثر این کمکها را کم کرده باشد. در نگاه جامعتر، تفاوت میان رواندا و بوسنی ریشه در سیستم سیاسی آنها دارد که دوسبک متفاوت از اثرگذاری دولت را ارایه کردهاند. در سال1995 طرح صلح «دایتون آکورد» یک نظام فدرالی منطبق بر قومیت را در این کشور پایهگذاری کرد. این سیستم کشور را به سه گروه قومیتی که با هم در تضاد بودند، تقسیم کرد و هر گروه رییسجمهور خود را داشتند و این روسا هر 8ماه یکبار دور هم جمع میشدند تا برای مشکلات کلی کشور تصمیمگیری کنند و هریک قدرت وتو کردن قوانین بودند به نحوی که هیچ تصمیم قاطعی گرفته نمیشود. این سیستم سیاسی که بر پایه قومیت شکل گرفته است، انگیزه کمی برای اصلاح و تغییر باقی گذاشته است.
اما در رواندا «حزب وطن پرست رواندا» با رهبری پاول کاگامه، قدرت را در دست دارد که به دنبال پیروزی نظامیاش در 1994 و نسلکشی توانست کشور را زیر کنترل خود بگیرد. در این کشور گروههای قومی طبق قانون اساسی حق تشکیل حزب را ندارند که این خود از تضاد و قطببندی قومیتی جلوگیری به عمل آورده است. 64درصد پارلمان این کشور را زنان تشکیل میدهند و خود نشان از برابری جنسیتی میدهد.
همچنین دادگاه جنایت علیه بشریت نتوانسته حزب کاگامه را برای نسلکشی رواندا متهم کند. ثبات سیاسی به همراه خدمات عمومی توانسته رواندا را به بهترین کشور برای سرمایهگذاری در آفریقا تبدیل کند و در منطقهیی که مالامال از خشونت و فقر است، داستان روندا سراسر موفقیت است.
20سال پس از نسلکشیهای رواندا و بوسنی به این جمعبندی میرسیم که تصمیمات سیاسی بسیار مهم است. تجربه بوسنی به ما نشان میدهد که یک سیستم فدرالی بر پایه قومیت میتواند باعث هرچه جدا شدن قومیتها از همدیگر شود و این فساد و در نهایت کاهش رشد اقتصادی را به دنبال دارد. با وصف اینکه در سال1995 سیاست جایگزینی برای طرح «دایتون» وجود نداشت اما باید در کنار این سیاست روشی برای جلوگیری از جدایی قومیتی و پیوند دادن کمکها با اصلاحات ایجاد میشد. در عوض رواندا به جای توجه روی سیاستهای قومیتی تمرکزش را روی سرمایهگذاری بر صنایع زیرساخت و سرمایه انسانی گذاشت و این نشان میدهد که تصمیمات سیاسی اهمیت بسیار ویژه در توسعه کشورهای جنگزده دارند. با این حال دولت رواندا نیاز دارد ثابت کند که نه تنها قادر به کارا کردن نهادهای سیاسی بلکه قدرتمند کردن آنها نیز هست.
در نهایت میتوان گفت که تجربه اصلاحات در رواندا و بوسنی میتواند به جامعه بینالملل کمک کند تا کمکهایشان به کشورهای جنگزده را هدفمندتر کنند. زیرا عدم وجود یک نظام سیاسی اثرگذار خود باعث میشود این کمکها به جای درمان به عنوان عامل بیماری عمل کنند. ارگانهای جهانی باید توجه خود را بیشتر روی ایجاد نهادهایی باثبات و قابل اتکا در جوامع جنگزده بگذارند تا این جوامع را قادر سازند، خود راهی برای برونرفت از بحران و التیام اقتصادشان پیدا کنند.
اما آینده چالشهای جدیدی را برای رواندا و بوسنی به همراه دارد: در بوسنی، گروههای قومی جدا افتاده از هم باید به عزم سیاسی مشترکی برای تغییر نهادهای غیر کارای خود برسند. در رواندا: کاگامه معمار معجزه اقتصادی این کشور باید از قدرت کنارهگیری کند و زمینه مناسب را برای آزادی سیاسی و حقوق بشر در این کشور مهیا کند و جامعه جهانی میتواند با کمکهایش زمینه اصلاحات سیاسی را در هر دوکشور فراهم کند. اگر هر دو این کشورها در رویارویی با این چالشها شکست بخورند، دهه سوم پس از نسلکشی میتواند آتش خشونتهای قومیتی را بار دیگر در این کشورها شعلهور کند. اما درصورتی که از پس مشکلات خود برآیند دههیی پر از رفاه و موفقیت پیشرو خواهند داشت.