خیز جریان پوپولیستی جناح راست

۱۳۹۸/۰۳/۰۸ - ۰۰:۰۰:۰۰
کد خبر: ۱۴۵۴۹۲
خیز جریان پوپولیستی جناح راست

پوپولیسم جناح راستی و جریان صورتی پیشرفت‌گرایی تقریبا همه کشورها غیر از شمار معدودی را در بر گرفته و جناح چپ به حاشیه سیاست رانده شده است. افراد خوشبین باور دارند که این روند موقت است و جناح راست ناگزیر قدرت کنونی خود را از دست خواهد داد و مجدد جناح چپ روی کار می‌آید. اما مساله این است که با همه تغییرات و تحولات در حال وقوع، اگر روزی جناح چپ مجدد روی کار بیاید، جهان دقیقا چه شکلی خواهد داشت؟

جان ففر، دبیر لوبه لوگ و مدیر برنامه سیاست خارجی زیر ذره بین در موسسه مطالعات سیاسی و نویسنده کتاب «پس از شوک: سفری به رویاهای نابود شده اروپای شرقی» در مقاله‌ای نوشت: سونامی ترامپ و «جریان صورتی» پیشرفت گرایی همه جا در امریکای شمالی و جنوبی غیر از نیمه جنوبی نیمکره جنوبی را در نوردیده است. در اروپا به استثنای اسپانیا، جناح چپ به کلی به حاشیه سیاست رانده شده است. در آفریقا و در آسیا سوسیالیسم جای خود را به ملی گرایی، اقتدارگرایی یا فساد صرف داده است. خاورمیانه هم که اصلا جای بحث ندارد. دیپلماسی ایرانی به نقل از لوبه لوگ آورد: در این جریان پوپولیسم جناح راستی جهانی، چپ لیبرال تنها بر یک سری جزایر کوچک از هم گسیخته از جمله ایسلند، مکزیکو، نیوزلند، کره جنوبی، اسپانیا و اروگوئه کنترل دارد. در بسیاری از دیگر نقاط جهان بطور فزاینده رهبران غیرلیبرال کنترل کشورها را در دست می‌گیرند.  شمار فزاینده‌ای از کشورها و بیش از نیمی از جمعیت جهان در حال حاضر تحت کنترل شکلی از پوپولیسم جناح راستی یا حکومت اقتدارگرایانه زندگی می‌کنند که به عنوان مشهودترین نمونه‌ها می‌توان به دونالد ترامپ در ایالات متحده، ژایر بولسونارو در برزیل، ناراندرا مودی در هند، رجب طیب اردوغان در ترکیه، ولادیمیر پوتین در روسیه و شی جین پینگ در چین اشاره کرد. افراد خوش‌بین به تئوری پاندول در علوم سیاسی دل خوش کرده‌اند: محافظه‌کاران اکنون توجه‌ها را به خود جلب کرده‌اند، اما روزی می‌رسد که جناح راست ناگزیر با صورت به زمین می‌خورد و جناح چپ مجددا روی کار می‌آید؛ نمونه این روند هم نتایج انتخابات میان دوره کنگره در ایالات متحده در سال 2018 است.

مصلحت گرایان هم به این مساله اشاره می‌کنند که بسیاری از اقتدارگرایان با وجود همه تمایلات غیردموکراتیک خود، از طریق انتخابات روی کار آمده‌اند. بله آنها از زمان روی کار آمدن درصدد تغییر قانون اساسی، سلطه بر دادگاه‌ها، سرزنش رسانه‌ها و مبارزه با جامعه مدنی برآمده‌اند، اما همچنان در محدوده نظام‌های سیاسی کم و بیش لیبرالی که وجود داشته، عمل کرده‌اند. افرادی که این تفکر را دارند معتقدند که در نهایت دموکراسی پیروز خواهد شد. نمونه‌هایی از اثبات این تفکر هم می‌تواند کاهش نفوذ و قدرت پوپولیست‌های جناح راست در اسلوواکی (شکست ولادیمیر مسیار در انتخابات)، پرو (برکناری آلبرتو فوجیموری در پی فساد) و ایتالیا (استعفای اجباری سیلویو برلوسکنی) باشد.

  خوش‌بین‌ها و تئوری پاندول

افراد خوشبین و مصلحت گرا بطور مشترک ایمان دارند که دموکراسی‌ها همانند اکوسیستم جهانی سازنده‌هایی خود تنظیم‌کننده هستند. جهان توانسته شمار زیادی از هجوم شهاب سنگ‌ها، اشعه خورشیدی و شرایط شدید آب و هوایی (تغییرات جوی) را دوام آورد. دموکراسی هم در شیوه‌ای مشابه می‌تواند توفان دونالد و دیگر نمونه‌های آب و هوای شدید سیاسی را دوام آورد و شرایط دیر یا زود به لطف رای‌دهندگان و ساز و کارهای مقاوم کنترل و توازن، تغییر خواهد کرد.

متاسفانه، با توجه به اثرات وحشتناک بشریت بر سیاره زمین، این قیاس چندان اطمینان‌دهنده نیست. تنها افراد بی‌خیال می‌توانند تصور کنند که برخی نوسانات طبیعی در دمای جهانی هوا یا چرخه‌های وفق دهی زمین با شرایط جوی به موقع برای نجات ما عمل خواهند کرد. بشریت به وضوح یک چرخه را به حرکت درآورده و اکنون اگر نه با آینده‌ای فجیع، با آینده‌ای دشوار مواجه است. همانطور که بشریت سیاره زمین را بطور غیرقابل بازگشتی دچار تحول و تغییر کرد، به نظر می‌رسد پاندول انتخابات در طرف واکنش گیر کرده و نسل جدید پوپولیست‌های جناح راستی را در موقعیتی قرار داده که توانایی تغییر زمین بازی سیاسی را دارند.

در حقیقت می‌توان بولسنارو، اردوغان، پوتین، ترامپ و افراد مشابه آنها را به مثابه گرمایش زمین دانست. به جای

دی اکسید کربن مهلک، آنها نفرت و ناراحتی را اشاعه می‌دهند و اراده راسخی در تخریب یک وضعیت موجود مطلوب نشان می‌دهند. به علاوه، آنها نتیجه ناخواسته باد معده احشام یا اتفاقات خارج از عرف نیستند، بلکه نتیجه اقدامات خودپسندانی انسان‌های ناآگاه هستند. لیبرال‌ها و ترقی خواهان در فضای سیاسی‌ای که بطور فزاینده محدودتر می‌شود، بیشتر شبیه به خرس‌های قطبی به نظر می‌رسند که در گذر زمان یخ‌های کمتری برای ایستادن روی آنها و مانور دادن دارند.  نمی توان مثل همیشه روی سیاست شرط بست و منتظر کاهش دما ماند و باید به این لحظه ظهور جریان زشتی غیرقابل تحمل ایستاد. از آنجایی که ماهیت بازی تغییر کرده است، کسانی که با قانون جدید جهانی مخالف هستند باید به یک تفکر دوباره استراتژیک بیندیشند؛ در غیر اینصورت همه ما در آب‌های خروشان غرق خواهیم شد.

در بخش دیگری از این مطلب آمده است: سونامی ترامپ و «جریان صورتی» پیشرفت گرایی سراسر جهان را گرفته است. در این جریان پوپولیسم جناح راستی جهانی، چپ لیبرال تنها بر یک سری جزایر کوچک از هم گسیخته کنترل دارد. افراد خوشبین و

مصلحت‌گرا بطور مشترک ایمان دارند که دموکراسی‌ها همانند اکوسیستم جهانی سازنده‌هایی خود تنظیم‌کننده هستند و می‌توانند توفان دونالد و دیگر نمونه‌های آب و هوای شدید سیاسی را دوام آورند. اما در حقیقت می‌توان جریان‌های راست افراطی پوپولیست کنونی را به مثابه گرمایش زمین دانست که اگر لیبرال‌ها و ترقی خواهان با یک تفکر استراتژیک درصدد مقابله با آن برنیایند، همه ما را غرق خواهند کرد.

  تغییردهندگان بازی

خودکامه‌های امروزی در نگاه اول یک گروه متنوع از برادران به نظر می‌رسند. در فیلیپین، رودریگو دوترته به کلیسای کاتولیک به دلیل دفاعش از تقدس زندگی انسانی و به چالش کشیدن کمپین قتل عام غیرقانونی او حمله کرده است.

در نیکاراگوئه، دنیل اورتگا که زمانی یک انقلابی به شمار می‌رفته یکی از ستون‌های حکومت غیردموکراتیک خود را بر اعمال فشار بر کلیسای کاتولیک بنا کرده است.

ولادیمیر پوتین خود و کشور خود را نجات‌دهنده مسیحیت معرفی کرده و رجب طیب اردوغان در ترکیه همچنان به تبلیغ اسلام سیاسی خود ادامه می‌دهد و ناراندرا مودی به لطف ملی گرایی هندوها از قدرت برخوردار است و شی جین پینگ هم مذهب را بطور کلی به کناری گذاشته است.

برخی از ملی گراهای جناح راستی مانند بولسونارو برنامه‌های جاه طلبانه‌ای برای خصوصی‌سازی دارایی‌های دولتی دارند و برخی دیگر مانند رهبران کنونی ایتالیا می‌خواهند دارایی‌های بزرگ خصوصی را ملی کنند. ویکتور اوربان در مجارستان نگران تغییرات اقلیمی است، اما بیشتر پوپولیست‌های جناح راستی مانند دونالد ترامپ اصرار دارند که چنین تهدید وجود خارجی ندارد و از این رو، به دنبال تولید بیشتر سوخت‌های فسیلی هستند. اما گول این تفاوت‌ها را نخورید. اگرچه این رهبران ممکن است هم نوا به نظر نرسند، اما همه با نوای مشابهی می‌رقصند.

این سیاستمداران غیرلیبرال همگی به شیوه‌ای مشابه و با حمله به جهانی‌سازی روی کار آمده‌اند. آنها همه تحولات نو-لیبرال اخیر را به دلیل اینکه به افزایش ثروت یک عده اندک به هزینه کاهش دارایی‌های شمار زیادی از افراد رخ داده به باد انتقاد گرفتند و در عین حال احزاب اصلی سیاسی در هر دو جناح چپ میانه و راست میانه را به چالش کشیدند که برای مواجهه با چنین اتفاقاتی اصلاحات اقتصادی را به اجرا درآورده‌اند. آنها فسادی را هدف گرفته‌اند که در حقیقت همانند سرطان گسترش یافته در نظام‌های سیاسی است که برای رسیدگی به افزایش قابل توجه جابه‌جایی‌های عظیم مالی فرامرزی ابزار مناسبی در اختیار ندارد.

در زمان‌هایی که از نظر سیاسی به نفع آنها بوده، مهاجران و پناهجویانی را بد و شرور جلوه دادند که در حقیقت عوارض جانبی و قربانیان جنبش جهانی‌سازی شکوفا شده بوده‌اند. آنها تمامیت ارضی را بر مداخله‌های سازمان‌های چندجانبه غالب ساختند و به ارزش‌های پذیرش فرهنگ‌های مختلف و گروه‌های حقوق بشر ترویج‌دهنده آنها حمله کردند. و آنها از رسانه‌های اجتماعی مانند فیس بوک و توییتر سوءاستفاده کردند تا نسخه‌ای از کلیت گرایی مشارکتی را تبلیغ کنند که در آن افراد می‌توانند آزادانه حریم خصوصی خود را رها کرده و رسانه‌های خبری متداول را کنار بگذارند تا در عوض یک سری پست‌های جسته و گریخته از شخص مستبد و خودکامه محبوب خود را شاهد باشند.

نتایج انتخابات در پرجمعیت‌ترین دموکراسی‌های جهان نشان می‌دهد که لیبرالیسم- به شکل بازار آزاد اقتصادی و نمونه سیاسی فراگیرتر و مستقل‌تر آن- در سطح مردمی بی‌اعتبار شده است.  نگاهی سطحی به عناوین برخی از جدیدترین کتاب‌های منتشر شده همچون «چرا لیبرالیسم ناکام ماند»، «عقب‌نشینی لیبرالیسم غربی»، «دموکراسی‌ها چگونه می‌میرند» و «لیبرالیسم چه بود» نشان می‌دهد که طبقات نویسندگان نیز متوجه این روند جهانی شده‌اند.

ترامپ و امثال او در جهان خیلی زود متوجه این تغییر اساسی در زمین بازی سیاسی شدند و درصدد پر کردن شکاف ایجاد شده ناشی از کاهش محبوبیت ارزش‌های لیبرال بر آمدند.

ویکتور اوربان یکی از اولین نمونه‌های فرصت طلبان اینچنینی بود. او در دهه 1990 گذشته لیبرال خود را رها کرد و به جای آن به جناح راست طیف سیاسی مجارستان ملحق شد. پس از فروپاشی کمونیسم در اروپای شرقی، چپ و راست در صدر قدرت جابه‌جا شدند چراکه رای‌دهندگان از هر حزبی که اهرم کنترل دولت را در دست داشت، متنفر شده بودند. با این حال، اوربان توانست با مرتبط دانستن همه مشکلات پیش روی کشور با لیبرال‌ها و نابخردی آنها، خود را شخصی معرفی کند که توانایی ایجاد تحولی حقیقی در چشم‌انداز سیاسی را دارد.

حزب لیبرال پیشین اوربان موسوم به حزب دموکرات‌های آزاد در سال 2010 که او به نخست‌وزیری رسید، کاملا ناپدید شده بود و سه سال بعد به‌طور رسمی منحل شد. اکنون که نزدیک به 10 سال از شروع اولین دوره نخست‌وزیری اوربان می‌گذرد، حزب پیشین خودش تنها اوپوزیسیون جدی است که او را تهدید می‌کند.

 

ارسال نظر