بهشت‌هایی که زشت‌تر از جهنم از آب درآمد

۱۳۹۶/۱۱/۰۷ - ۰۰:۰۰:۰۰
کد خبر: ۱۱۵۷۴۰
بهشت‌هایی که زشت‌تر از جهنم از آب درآمد

مولف: جان گری  

مترجم: میلاد اعظمی‌مرام  

دانشمندان و مهندسان در کنفرانس‌های خبری‌شان مدام از تکنولوژی‌های جدیدی که ساخته‌اند حرف می‌زنند و وعده می‌دهند که محصول جدیدشان دنیا را جای بهتری خواهد کرد. در مقابل آنها فیلسوفان و ادیبانی هم پیدا می‌شوند که بپرسند جای بهتر برای چه کسانی؟ احتمالاً جواب این سوال چنین است: ثروتمندان، قدرتمندان و از همه بیشتر، دیکتاتورها. مهندسان به آینده خوش‌بین‌اند، فیلسوفان بدبین. اما بالاخره حق با کیست؟

نیواستیتسمن- طی 100سال گذشته، آینده تغییر زیادی نکرده است. در اواخر دهه ۱۹۲۰ کتابی به نام تسخیر زندگی نوشته دکتر سرگی ورونوف، پناهنده روسی ساکن پاریس، با این دعوی به توفیقی جهانی رسید که نویسنده «علاجی برای پیری» پیدا کرده است که با کمک آن «می‌توان زندگی را طولانی کرد، قوای جنسی را تقویت نمود و مرگ را به تاخیر انداخت». نیویورک تایمز در معرفی اثر ورونوف تیتر زد «علم یک آینده شگفت‌انگیز را نوید می‌دهد»، و پیشرفت‌های کذایی او درساینتیفیک امریکن برای عموم منتشر شد.

تکنیک‌های ورونوف شامل تزریق مواد بیضوی ایپ‌ها (میمون‌های انسان‌نما) بود که به اعتقاد او می‌توانست مردها را جوان سازد و سرطان را درمان کند. او در تسخیر زندگی روش‌های خود در فراکاشت را به عنوان ابزاری جهت افزایش توانایی بچه‌ها ترویج نمود و پرسید: «چرا در خلق نژادی از سوپرمن‌ها، که ویژگی‌های جسمی و ذهنی بسیار بالاتری از ما داشته باشند، نکوشیم؟.»

در همان دوران، محققان دیگری روش‌هایی متفاوت برای نیل به اهدافی مشابه ترویج کردند. اویگن اشتایناخ (۱۸۶۱-۱۹۴۴)، پزشک وینی و متخصص غدد داخلی، به تشریح نوعی وازکتومی پرداخت که هدفش تغییر مسیر مایع نطفه‌یی در بدن بود، جایی‌که تاثیرات انرژی‌بخش جنسی خواهد داشت. ویلیام باتلر ییتس از این روش تمجید کرد. او پس از آنکه در ۱۹۳۴ مرید اشتایناخ شد، ادعا کرد که «بلوغی دوباره» را تجربه کرده است. در دهه 60 میلادی، پزشک سوییسی پاول نایهانس ماده جنینی یک گوسفند تازه کشته‌شده را به کفل مراجعه‌کنندگان خود تزریق می‌کرد، از جمله سامرست موآم، گلوریا سوانسون، چارلی چاپلین، نوئل کاوئرد، مارلنه دیتریش، توماس مان، کنراد آدِناوئر و پاپ پیوس دوازدهم. همچنین، نایهانس معتقد بود که تکنیک‌های او می‌تواند تمایلات جنسی همجنس‌گرایان را «درمان کند».

گرچه برخی مدعی شدند که از این تکنیک‌ها منفعت برده‌اند، هیچ یک از آنها برپایه آنچه امروزه علمِ واقعی تلقی می‌شود، استوار نبود. اما اهداف مورد نظر این درمان‌ها هرگز رها نشده است. امروزه تسخیر زندگی به‌دنبال ازبین‌بردن مرگ است و اشخاصی نظیر مدیر مهندسی گوگل ری کرزوِیل در فکر تکنیک‌هایی هستند که ذهن انسان‌ها را در فضای سایبر بارگذاری کند، آنها را از بیولوژی‌شان جدا سازد و جاودانه نماید. این رویاها نه ایجاد «نژادی از سوپرمن‌ها»، بلکه طراحی گونه‌هایی پساانسانی را در سر می‌پروراند.

درعین‌حال بسیاری هستند که از عواقب انسانی پیشرفت تکنولوژیک می‌ترسند. احتمالاً هوش مصنوعی دغدغه بهروزی و بقای انسان‌ها را ندارد. خیل روبات‌ها می‌تواند اکثر انسان‌ها را از فرآیند تولید خارج کند. می‌توان از مهندسی ژنتیک نه‌تنها برای ریشه‌کن کردن بیماری‌های ارثی، بلکه برای ساختنِ قاتل‌های بالفطره و بردگان جنسی نیز استفاده کرد. تکنولوژی واقعیت مجازی می‌تواند فانتوم‌هایی بی‌روح تولید کند که همچنین احساساتی انسان‌وار داشته باشند و از شرایط‌شان رنج ببرند و علیه آن قیام کنند. این تصاویر تکنولوژیک ویران‌شهری با دو فیلم «بلید رانر» وارد تفریحات عامه‌پسند شد.

از اواسط سده نوزدهم بدین سو، یعنی برهه‌یی که به این باور رسیدیم که تکنولوژی آینده بشر را شکل خواهد داد، این دورنما باعث نوعی شکاف در فرهنگ مدرن شده است. پیتر جی. بولر، استاد ممتاز تاریخ علم در دانشگاه کوئینز بلفاست، در ارزیابی کامل، موجز و عالمانه خود بررسی می‌کند که چگونه باورهای متباین درباره آینده ادبیات، آثار علمی، و پندارهای عمومی دوسوم اول سده بیستم را شکل داده است. تاریخ آینده به مسائل مختلف شهرنشینی، اتوماسیون، کار و فراغت، ترابری زمینی و هوایی، مسافرت فضایی، جنگ، انرژی و محیط زیست و تغییر در طبیعتِ بشر می‌پردازد. این کتاب گزارشی جامع از راه‌هایی است که در آنها «خیالات خوش‌بینانه و بدبینانه درباره یک آینده کاملاً تکنولوژیک همیشه شانه به شانه هم در جریان بوده‌اند.»

بولر این شقاق متداول را براساس پس‌زمینه زندگی کسانی ترسیم می‌کند که این دیدگاه‌های متباین را ارائه کردند: او یادآور می‌شود دانشمندان و مهندسان امکانات تغییردهنده بی‌خطر تکنولوژی را تحسین کرده‌اند، درحالی که بسیاری از اهالی ادب و علوم انسانی از این می‌ترسند که پیشرفت تکنولوژیک ضدانسانی باشد. او می‌پذیرد که شاید این دوگانه‌یی بسیار ساده باشد. خودِ هربرت جورج ولز، نویسنده خیال‌پردازِ نابغه و متفکری با تحصیلات علمی عالی، درباره تصورش از آینده تردید داشت. ولز در کنار آیزاک آسیموف (۱۹92-۱۹20)، نویسنده امریکایی داستان‌های علمی‌تخیلی، یکی از دو آینده‌شناس محوری داستان بولر است. حتی آسیموف، که تصویر او از آینده علم‌محور درمجموع خوش‌بینانه است، پذیرفت که به‌سختی می‌توان در یک جهان پرجمعیت بر مشکلات مربوط به کاهش منابع فائق آمد.

بررسی اجمالی بولر مطالب جالب زیادی دارد. درحالی که جان هالدینِ کمونیست معتقد بود به نسبت انفجارهای بزرگ خفه‌کردن با گاز راه انسانی‌تری برای کشتن انسان‌هاست و می‌گفت سلاح‌های بهتر باید جنگ‌ها را کوتاه‌تر کنند، جورج اورول به‌درستی این ایده که ارتباطات بهتر باعث بهبود صلح جهانی می‌شوند را کنار نهاد. ولز در داستان کوتاه سرزمین زره‌پوشان (۱۹۰۳) تانک‌های زره‌داری را پیش‌بینی کرد که وارد میادین نبرد جنگ جهانی اول می‌شوند. عجیب اینکه او پیش‌بینی می‌کرد سربازانی دوچرخه‌سوار آنها را همراهی خواهند کرد. هالدین در ۱۹۲۷ در روزنامه ایوِنینگ استاندارد لندن به عنوان بخشی از یک «نقشه عقلانی» برای پیشرفت بشر، طرح بچه‌هایی درحال‌ رشد در رحم‌هایی مصنوعی را پیشنهاد داد. دنیای قشنگ نو (۱۹۳۲) نوشته آلدس هاکسلی واکنشی بود علیه طرح‌های هالدین.

ارزیابی بولر سرشار از چنین جزئیات گیرایی است، اما چارچوب‌های ارجاعی اظهارات او سطحی و مبهم است. در کل، او کسانی که پذیرای پیشرفت تکنولوژیک هستند را ترقی‌خواهانی خوش‌بین می‌داند، و کسانی که علیه هزینه‌های انسانی آن هشدار می‌دهند را بدبینانی ارتجاعی. گزارش تاریخی جالب‌تر و متناقض‌نماتر است. بسیاری از خوش‌بینان به امکاناتِ حاصل از تکنولوژی به‌دنبال استفاده از آن در جهت اهدافی بودند که امروزه بسیار واپس‌گرایانه تلقی می‌شوند؛ برخی از تاثیرگذارترین آنها به عنوان متفکرانی ترقی‌خواه به شهرت رسیده‌اند. وقتی کیش تکنولوژی با اندیشه‌های شیک درباره پیشرفت بشری همراه شود، نتیجه آن غالباً نوعی وحشیگری مخوف خواهد بود.

اصلاح ‌نژادی را در نظر بگیرد. بولر که درباره اشتیاق به سیاست‌هایی مابین دو جنگ می‌نویسد که «باعث بهبود تبار انسان» می‌شد، تاکید می‌کند که در دهه ۱۹۳۰ نمایش نازی‌ها برای اصلاح نژادی و «بهداشت نژادی» به‌راحتی امریکا را درنوردید، و بسیاری از ایالت‌های امریکا قانون عقیم‌سازی اجباری عقب‌مانده‌ها را تصویب کردند. به اعتقاد بسیاری از ترقی‌خواهان، اصلاح‌نژادی مثل شهرسازی اصالتا دانشی مدرن بود. ویلیام بوریچ، جان مِینارد کینز، برتراند راسل و چهره‌های برجسته ترقی‌خواهِ سراسر جهان حامی سیاست‌های اصلاح ‌نژادی شدند. در سوئد، معمار اسکاندیناویایی دولت رفاه اجتماعی گونار میردال معتقد بود که برنامه عقیم‌سازی اجباری برای پیشرفت اجتماعی لازم است، و تا اواسط دهه 70 چند ده هزار نفر را عقیم کردند.

در اروپای مابین دو جنگ، برخی‌ها از این هم فراتر رفتند و طرح اتانازی اجباری کسانی که به‌لحاظ اجتماعی بازدارنده یا به‌دردنخور بودند را پیشنهاد دادند. بولر از جراح فرانسوی الکسیس کارل (۱۹۴۴-1873) نقل می‌کند که توصیه می‌کرد «باید به‌صورت انسانی و اقتصادی، و در موسسات اتانازی مجهز به گازهایی مناسب، از شرّ» جنایتکاران همیشگی «خلاص شد». کارل به‌خاطر ارتباط با نازی‌ها مورد هجمه قرار گرفت، اما سیاست‌هایی از این دست به نازی‌ها و هوادارانش محدود نمی‌شد. جورج برنارد شاو، که بولر از علاقه بلندمدت او به اتانازی اجباری حرفی نمی‌زند، توقع داشت دیدگاه‌های کارل اجرا شود.

شاو در سخنرانی برای «انجمن آموزش اصلاح نژادی» در ۱۹۱۰ اظهار داشت: «بخشی از سیاست اصلاح ‌نژادی درنهایت ما را به استفاده وسیع از اتاق مرگ می‌کشاند. باید حیات بسیاری از افراد را گرفت، صرفاً به این خاطر که مراقبت از آنها وقت دیگران را تلف می‌کند». در اینجا، او درباره یک جامعه فرضی آتی گمانه‌زنی نمی‌کند. شاو در مقدمه‌اش بر زندانیان انگلیسی حکومت محلی (۱۹۲۱) نوشته سیدنی و بئاتریس وب صریحاً از استفاده گسترده از اتاق مرگ به‌مثابه بدیلی برای حبس حمایت کرد. او در جنایت حبس (۱۹۴۶) دیدگاه خود درباره نحوه برخورد با عناصر ضداجتماعی را بازگو کرد: «اگر آنها شایسته زندگی نیستند، به یک شیوه مناسب انسانی آنها را بکشید.» این باور شاو که بسیاری از انسان‌ها «شایسته زندگی» نبودند، مضمونی مکرر در میان متفکران ترقی‌خواه اوایل سده بیستم بود. همان‌گونه که بولر یادآور می‌شود، ولز چشم به آینده‌یی دارد که در آن «افراد ناشایست بدون تحمل درد نابود می‌شوند، بیماران ذهنی ترغیب می‌گردند از روی احساس تکلیف خودکشی کنند و نژادهای پست جهان منقرض می‌گردند». ولز در تمهیدات که اثری غیرتخیلی است و نخستین‌بار در ۱۹۰۱ منتشر شد، آینده «دسته‌های مردمان سیاه و زرد و سرخی» را می‌بیند که در یک دولت جهانی نظام‌یافته علمی «کفایت لازم را ندارند»، و نتیجه می‌گیرد آنها و دیگر دسته‌های «بی‌کفایت» بشری باید نابود شوند: «جهان یک موسسه خیریه نیست، و معتقدم آنها باید از آن بیرون شوند». در اینجا، ولز به بیان دیدگاهی درباره پیشرفت بشر می‌پرداخت که هرگز آن را کنار نگذاشت.

در فیلم «چیزهای آینده (1۹۳۶) به کارگردانی الگساندر کوردا که ولز فیلمنامه آن را نوشته بود، ارتشی برگزیده از خلبانان، دانشمندان و مهندسان تکنولوژی مدرن را به‌کار می‌گیرند تا پس از آنکه تمدن در پی یک جنگ ویرانگر فرو ریخت، جهان را «پاکسازی» کنند. فیلم فروشی فوق‌العاده داشت، اما چنین نبود که همه پیام آن را بپذیرند. خورخه لوییس بورخس پس از تماشای آن گفت: «در ۱۹۳۶، قدرتِ تقریباً تمام مستبدان حاصل کنترل آنها بر تکنولوژی بود.»

نظر بورخس یک مشکل لاینحل در ایمان مدرن به تکنولوژی را نشان می‌دهد. سی. اس. لوییس در کتاب کوتاه براندازی انسان (۱۹۴۳)، که بولر از آن ذکری نمی‌کند، این باور را به پرسش کشید که علمْ «بشریت» را قادر خواهد ساخت تا قدرتش را بر جهان طبیعی بگستراند. لوییس می‌نویسد: «روشن شد که منظور از قدرت انسان بر طبیعتْ قدرت برخی از افراد بر برخی دیگر است و طبیعت هم ابزار آن». عجیب است که بولر نگرش لوییس را «نومحافظه‌کارانه» می‌خواند. اما نیازی نیست با مسیحیتِ موردنظر لوییس یا دیدگاه‌های اخلاقی او هم‌نظر باشیم تا بتوانیم نیروی نقد او به ترقی‌خواهی تکنولوژیک را تشخیص دهیم.

تسریع در اختراعات علمی دیگر انسان‌ها را نیک‌سیرت و عاقل نمی‌کند، بلکه صرفاً قابلیتِ آنها را برای نیل به اهدافشان افزایش می‌دهد. در عمل، این بدان معناست که قوی‌ترین گروه‌ها تسلط‌شان را بر دیگران افزایش می‌دهند. طرح‌هایی برای پیشرفت حیوانات بشری از طریق ابزارهای تکنولوژیک این واقعیت‌ها را تغییر نمی‌دهد. انسان‌های موجود تصمیم می‌گیرند که چه چیز را پیشرفت بدانند، و قوی‌ترین‌هایشان رساترین صدا را هم دارند. به احتمال زیاد، نتیجه این کارها نه نسخه بالاتری از گونه‌ها، بلکه توسعه نسخه‌هایی از غرور و ستم بشری است.

این دورنمای تاریک در سراسر آثار ولز تکرار می‌شود. جزیره دکتر مورو (1896) فوق‌العاده است، نه صرفاً به این خاطر که استعداد بیوتکنولوژی برای تغییر جهان را پیش‌بینی می‌کند. بلکه عمیق‌تر از آن، این رمانْ ایمان به ترقی از طریق علم را به پرسش می‌کشد، ایمانی که ولز حیات خود به عنوان یک چهره سرشناس را بر آن استوار ساخت. «جماعت دجّال» که دکتر مورو آن را در جزیره‌یی دورافتاده در اقیانوس آرام ساخته بود، حیواناتی -شیرهای کوهی، پلنگ‌ها، کفتارها و غیره- هستند دارای ویژگی‌هایی بشری که با تکنیک‌های تهوع‌آور زنده‌شکافی بدان‌ها پیوند شده بود. مورو می‌خواهد این چارپایان زجردیده را به وضعیت انسانی بازگرداند، اما حاصل تلاش او ایجاد موجودات پیوندی غول‌پیکری است که آرزو دارند به ماهیت حیوانی‌شان بازگردند. راوی در بازگشت به لندن مردمانی را می‌بیند که در آنجا همچون «حیواناتی نیم‌ساخت به صورت ارواح انسانی» دیده بود، و او «نه به عنوان موجودی عاقل، بلکه صرفاً حیوانی بود که از یک اختلال عجیب مغزی رنج می‌برد.»

بولر صرفاً اشاره‌یی گذرا به جزیره دکتر مورو می‌کند. او آخرین اثر ولز، ذهن به تنگ آمده (۱۹۴۵)، را کاملاً نادیده می‌گیرد، آنجاکه پیشرفت‌دهندگان خستگی‌ناپذیر جهان به این اعتقاد اقرار می‌کنند که «همیشه فرض رجعت نهایی عقلانیت وجود داشته است»، و او نتیجه گرفته است که «الگویی برای چیزهای آینده وجود ندارد... راهی به بیرون یا پیرامون یا درون وجود ندارد». ولز به‌هنگام نگارش این سطور نزدیک به 80 سال داشت و شدیداً بیمار بود (او در ۱۹۴۶ فوت شد). می‌توان این ناامیدی را از عوارض عدم سلامت و توانایی او دانست. اما این هم ممکن است که ولز -نویسنده‌یی چنان تاثیرگذار که توانست در ۱۹۳۴ با استالین گفت‌وگو کند و با او مصاحبه‌یی به‌یادماندنی داشت که در این مجله [نیواستیتسمن] منتشر شد (نشر مجدد در ۱۸ آوریل ۲۰۱۴) - از حیات طولانی خود چیزی آموخته باشد.

ثابت شده بود رژیم‌هایی که ولز برای تبدیل انسانیت دنبال می‌کرد آزمایش‌هایی سیاسی در زنده‌شکافی بود. هدف آنها این بود که نمونه‌های آزمایشی خود را به موجوداتی عاقل تبدیل کنند، اما حیواناتی تغییرشکل‌یافته تولید کردند. کمونیسم شوروی، که او اوایلش را عیناً به‌هنگام سفر به اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی جهت ملاقات با لنین در ۱۹۲۰ دیده بود، نظامی استبدادی شد که وحشی‌تر و خون‌ریزتر از نظامی بود که جایگزین آن شد. فاشیسم اروپایی -که او بدان نوعی همدلی نشان می‌داد و در ۱۹۳۲ در کنفراسی در آکسفورد اظهار داشت: «به‌دنبال فاشیست‌هایی لیبرال و نازی‌هایی روشنفکر هستم»- جنایات بی‌بدیلی روا داشت که حاصل سیاست‌هایی در جهت پاکسازی جامعه از لوث «ناشایست‌ها» بود. ولز نتیجه گرفت که انسان‌ها به جماعت دجّال دکتر مورو شبیه بودند؛ موجوداتی از درون پاشیده که ذاتا توانایی فراروی از سرچشمه‌های حیوانی خود را ندارند.

داستان کهنه ترقی‌خواهان تکنولوژیک خوش‌بین و تکنولوژی‌هراسان ارتجاعی، بیش از آنکه روشنگری کند، ما را به هاله‌یی از ابهام فرو می‌برد. بسیاری از خوش‌بینان مشتاقانه منتظر آینده‌یی هستند که امروزه بسیاری از افراد آن را کاملاً نفرت‌انگیز می‌دانند. «جهان پاکسازی‌شده»، که ولز در پایان حیاتش امیدی به تحقق آن نداشت، به‌اندازه جزیره حیوانات زجردیده و معیوبی که او 50 سال پیش تصویر کرده بود نفرت‌انگیز بود. همان‌گونه که بورخس در مرور خود بر فیلم «چیزهای آینده» می‌نویسد: «بهشت ولز و الکساندر کوردا، نظیر بهشت بسیاری از آخرت‌گرایان و طراحان صحنه، تفاوت چندانی با جهنم‌شان ندارد، حتی جذابیت کمتری دارد». رویای آرمان‌شهری یک نفر بختک ویران‌شهری شخصی دیگر است. در مورد ولز، آن دو یکی بودند و یکسان. مورخان بزرگ آینده نسبت ‌به سده بیست‌ویکم هشدار داده‌اند، اگر گوش شنوایی باشد.

منبع: ترجمان

 

 

ارسال نظر