انحراف و افتخار

۱۳۹۸/۰۶/۲۱ - ۰۰:۰۰:۰۰
کد خبر: ۱۵۲۷۰۹

جورج  مونبیو |

ترجمه:   محمود حایری|

احساس می‌کنید کنار گذاشته شده‌اید؟ شاید به این دلیل است که به رقابت، حسادت و هراسی که نولیبرالیسم تخم آن را افشانده است تن نداده‌اید.

رسیدن به آرامش در یک دنیای آشفته هدفی منطقی نیست (چون) فقط با انکار آنچه که در اطراف‌تان می‌گذرد می‌توان به آن رسید. به‌عکس، رسیدن به آرامش درونی در یک دنیای پرمساله آرمانی قابل‌احترام است. این مقاله خطاب به کسانی نوشته شده که احساس می‌کنند با زندگی نمی‌توانند کنار آیند واز آنها می‌خواهد از خود شرمنده نباشند.

انگیزه من درنوشتن این مقاله کتاب جالبی از پل ورها، استاد بلژیکی در زمینه روان‌کاوی است که اخیراً به زبان انگلیسی منتشر شد. «پس من چی؟: تلاش برای هویت در جامعه مبتنی بر بازار» از آنگونه کتاب‌هایی است که با مرتبط ساختن پدیده‌های به‌ظاهرمتمایز، ناگهان درک تازه‌ای از آن‌چه که بر ما می‌گذرد وعلت آن به ما می‌دهد.

ورها استدلال می‌کند که ما حیوانات اجتماعی هستیم و هویت ما را هنجار‌ها وارزش‌هایی که از سایر مردم می‌گیریم شکل می‌دهد. هر جامعه‌ای هنجارهای خود – وهمین طور نابه‌هنجاری‌های خود – را براساس روایات غالب تعریف می‌کند و شکل می‌دهد و به دنبال آن‌ست که مردم خودرا با آنها تطبیق دهند وگرنه کنار گذاشته می‌شوند.

امروزه روایت غالب مربوط به بنیادگرایی بازار است که در اروپا عمدتاً آن را به‌نام نولیبرالیسم می‌شناسند. داستانی که تعریف می‌کند این‌ست که بازار می‌تواند کلیه مشکلات اجتماعی، اقتصادی و سیاسی را حل کند. وضع ما با کاهش کنترل و اخذ مالیات توسط دولت بهتر خواهد شد. خدمات عمومی باید به بخش خصوصی واگذار شود، هزینه‌های عمومی باید کاهش یابد و تجارت باید ازبند کنترل اجتماعی رها شود. در کشورهایی مانند امریکا و انگلستان این داستان هنجارها و ارزش‌های ما را برای قریب 35 سال، از زمان روی کار آمدن تاچر و ریگان، شکل داده و به سرعت در سایر نقاط دنیا اشاعه یافته است. ورها اشاره می‌کند که نولیبرالیسم ازدو ایده (متعلق به) یونان باستان که می‌گوید معیارهای اخلاقی ما فطری است (و توسط وضع طبیعی که آن را بازار می‌نامد تعیین می‌شود) و دیدگاه مسیحیت که می‌گوید نوع بشر ذاتاً خودخواه ومال‌اندوز است استفاده می‌کند. نولیبرالیسم به‌جای ممانعت وسرکوب این خصلت‌ها به ستایش آنها می‌پردازد، و مدعی است که رقابت آزاد با انگیزه منافع شخصی به نوآوری و رشد اقتصادی منجر می‌گردد که باعث افزایش رفاه برای همه می‌شود. موضوع اصلی این داستان مساله شایستگی است. رقابت آزاد به افراد مستعد، سخت‌کوش ومبتکر پاداش می‌دهد. سلسله‌مراتب را از بین می‌برد ودنیایی سرشار ازفرصت وتحرک ایجاد می‌کند.اما واقیت چیز دیگری است. حتی در آغاز راه، زمانی که محدودیت‌های بازارحذف می‌شود، ما با فرصت‌های یکسان شروع نمی‌کنیم. پیش از شلیک گلوله آغاز مسابقه برخی نزدیک خط پایان هستند. با این شیوه اولیگارش‌های روسیه پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی به ثروت هنگفتی دست یافتند. درمجموع آنها بااستعدادترین، سختکوش‌ترین و مبتکرترین افراد جامعه نبودند بلکه (گروهی) بدون کم‌ترین پای‌بندی اخلاقی، با دراختیار داشتن عده زیادی مزدور و اوباش و اکثراً با ارتباطات بسیار حسنه درکا گ ب بودند. حتی اگرنتایج، مبتنی براستعداد وسختکوشی باشد دوامی نخواهد داشت. همین که اولین نسل کارآفرینان آزادشده پول خود را بسازد، شایسته‌سالاری اولیه جای خود را به نخبگان جدیدی خواهد داد که با ثروت موروثی و بهترین امکانات تحصیلی که با پول می‌توان به دست آورد، فرزندان خود را از فضای رقابت جدا می‌سازند. هرجاکه بنیاد گرایی بازار شدیدتر اعمال شده – درکشورهایی مانند امریکا و انگلستان – تحرک اجتماعی بسیار کاهش یافته است. اگر نولیبرالسیم چیزی جزیک فریب‌کاری درخدمت منافع خود بود که رهبران واندیشکده‌های آن را از ابتدا برخی از ثروتمندترین افراد روی زمین تأمین مالی کردند (سرمایه‌داران متنفذ امریکایی نظیر کورز، اولین، اسکایف، پیو وامثالهم)، (3) سردمداران آن به عنوان پیش‌شرط جامعه‌ای مبتنی بر شایسته‌سالاری خواستار آن می‌شدند که هیچ‌کس حق ندارد زندگی را با مزیت غیرعادلانه ثروت موروثی یا تحصیل بااستفاده قدرت مالی آغاز کند.اما آنها هیچگاه به دکترین خود اعتقاد نداشتند لذا تلاش و پویندگی جای خود را به رانت داد.

این‌ها همه نادیده گرفته می‌شود وموفقیت یا شکست در اقتصاد بازار فقط به تلاش فرد نسبت داده می‌شود.

ثروتمندان صالحان جدید وفقرا، که هم از نظر اقتصادی و هم اخلاقی ناموفق بوده‌اند، خلافکاران جدید تلقی می‌گردند که حالا به عنوان انگل‌های اجتماعی طبقه‌بندی می‌شوند.

بازارکه قرار بود که مارا از قید سلطه رها سازد و به‌ما آزادی و استقلال بدهد، به ما انزوا و تنهایی تحویل داده است. محیط کاربه‌شدت تحت تأثیر زیرساخت‌های دیوانه‌کننده وکافکایی ارزیابی‌ها، نظارت، سنجش، بازبینی وممیزی‌ها با هدایت مرکزی و برنامه‌ریزی بدون‌انعطاف قرار گرفته است که هدف آن دادن پاداش به برنده‌ها و تنبیه بازنده‌هاست. این (مکانیزم) استقلال، اشتیاق، ابتکار و وفاداری را ازبین برده و بذر ناامیدی، حسادت، وترس را می‌کارد. تناقض بسیار جالبی که سنت قدیمی و بزرگ شوروی را که در زبان روسی به آن tufta می‌گویند درخاطر زنده می‌کند. مفهوم آن تحریف آمار به‌منظور توجیه اوامرتحمیلی قدرت غیر پاسخگو است. همان قدرت‌ها گریبان کسانی را هم که نمی‌توانند کار پیدا کنند می‌گیرد. آنها باید علاوه بر تحقیرهای ناشی از بیکاری، با سطح جدیدی از کنجکاوی، فضولی و مراقبت دست‌وپنجه نرم کنند. ورها اشاره می‌کند که این موارد اساس الگوی نولیبرال است که همه جا بر مقایسه، ارزیابی و کمّی‌سازی تأکید دارد. ما به‌اصطلاح خود را آزاد ولی ناتوان می‌بینیم. چه در محیط کار یا حتی بدون کار بایستی ضوابط مشابهی را بپذیریم یا از بین برویم. همه احزاب سیاسی عمده هم موافق این طرز تلقی هستند لذا ما حتی قدرت سیاسی هم نداریم. به جایی رسیده‌ایم که یک بوروکراسی فرساینده و بی‌چهره، تحت نام استقلال و آزادی، ما را کنترل می‌کند. ورها می‌نویسد، این تغییرات با افزیش چشم‌گیردر پاره‌ای موارد روان‌پزشکی نظیر خودآزاری، اختلال در تغذیه، افسردگی و اختلالات شخصیتی همراه شده است. درمیان اختلالات شخصیتی، افسردگی و فوبیای اجتماعی رایج‌ترین آنهاست که هر دو در ترس از دیگران ریشه دارد که آنها را هم به عنوان رقبا وهم کسانی که ما را ارزیابی می‌کنند می‌شناسیم؛ یعنی که بنیادگرایی بازار برای جامعه قائل است.افسردگی و تنهایی همچون طاعون به جان ما افتاده است.مقررات اجباری و توأم با تحقیر محیط کارعزت نفس ما را از بین می‌برد. آنها که نهایتاً در پایین‌ترین لایه (جامعه) قرار می‌گیرند گرفتار گناه و شرمندگی می‌شوند. مغلطه منیت درهردو مورد عمل می‌کند، یعنی همانطور که ما به خاطر موفقیت خود به خود می‌بالیم، خود را درشکست‌ها سرزنش می‌کنیم حتی اگردرهیچ‌یک از آنها نقش عمده‌ای نداشته باشیم.

منبع:  نقد اقتصاد سیاسی

 

ارسال نظر